#روایت_بخوانیم 7️⃣9️⃣5️⃣
داغی که سرد نمیشود
سرش درد میکرد. احساس کردم سرم داغ شده. تپش قلب داشت، دست روی قلبم گذاشتم، تندتند میزد. تشنه شده بود، لبهایم بیهوا خشک شد. دواندوان سمت سوپر مارکت دویدم. آب معدنی خنک را در دستهایم جابهجا کردم.
آب معدنی را دستش دادم. آرام شد. دلم آرام شد. انگار از همان روزی که قصد مادر شدن کرده بود ما یک وجود بودیم در دو تن، دو تن بودیم از خون، گوشت و استخوان هم، پس حق دارم بنویسم.
لازم نیست، کمر خمیدهاش را ببینی همین که نفس نفس میزند، نفس تو هم به شماره میافتد.
لازم نیست، استخوان دست شکستهاش را از زیر روانداز سفید بیرون بیندازد، تو خودت دستت ناخودآگاه با شنیدنش تیر میکشد.
لازم نیست، خون از گوشه کبود لبهایش جاری شود، ناگهان ترشی و شوری خون را روی لبهایت حس میکنی.
آه ! مادر، تو فقط خودت نیستی، تو منی، منی که قد کشیدهام اما هنوز من، توام.
تو که نیمه شب قصد پرواز می کنی، غریبانه، تکهای از من را هم با خودت بردی.
ما بچهها از شبی که رفتی تا صبح ظهور داغمان سرد نمیشود، مگر نه داغ مصیبت دیده با دیدن سردی خاک مزار، سرد میشود، ما که خاک مزار تو را ندیدهایم، نبوسیدهایم، در آغوش جانمان نکشیدهایم.
مادر! ای عصاره هستی، سردرگمی مرا ببین. من بیوجودم، بی تکهای از جانم چه کنم؟
تکهای از جانت را دریاب مادر!
در این وانفسای نفسگیر روزگار.
✍
#محدثه_قاسمپور
🏷
منبع
#فاطمیه
🌀
دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر
فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱
📲 دورهمگرام در
ایتا |
بله |
دیگرپیامرسانها