ولدی دریای عالم بود ، اما رود می رفت مقصودِ عقبا ، خود سوی معبود می رفت پای پدر لرزید دنبال قدمهاش از جان شاهِ عشق هر چه بود می رفت اول ، شناساندند او را موسپیدان قبل از رجز ، پیغمبر مشهود می رفت باید عمودِ خیمه می لرزید دیگر وقتی که از خرگاه ، تار و پود می رفت برگشت تا روی پدر جان را ببوسد برگشت آزرده ، ولی خشنود می رفت بی شک که اشک ذوالجناح اینجا در آمد مرکب که سوی خصم خون آلود می رفت بردند پیکر را غنیمت نیزه ها هم تا شام بر نی ، سفره دارِ جود می رفت مسمارها در ماتم او سرخ گشتند چون مادرش صدیقه خیلی زود می رفت  حامد آقایی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹