🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت228 📝
༊────────୨୧────────༊
کنار گوشم زمزمه میکند:
-دیشب چرا جدا خوابیدین خاله؟
نفس عصبی ای میکشم و نگاهش میکنم:
-جدا نخوابیدیم خاله، تو یه اتاق بودیم!
-اما سهراب پایین بود و تو هم ظاهرا روی تخت!
شانه ای بالا میدهم:
-نه خاله سهراب نصفه شب یهو گفت جاش راحت نیس براش جا انداختیم!
با کنجکاوی تماشایم میکند:
-مطمئن باشم چیز مهمی نیس؟
با اطمینان سر تکان میدهم:
-مطمئن باش خاله جون!
خاله لبخندی میزند و از من فاصله میگیرد، سهراب از اتاق خارج میشود و صبح بخیر میگوید، همه جوابش را میدهیم که به سرویس میرود.
مادر؛ سنگ تمام گذاشته و حسابی به خواهر و خواهرزاده اش میرسد، متوجه نگاه های زیر زیرکی پدر به سهراب هستم، چندان گرم و صمیمی برخورد ندارند، پدر به محل کارش میرود و خاله عزم رفتن میکند،
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع