(رمان‌های‌بانو‌اعظم‌فهیمی)♡همسرتقلبی‌من♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ کنار گوشم زمزمه میکند: -دیشب چرا جدا خوابیدین خاله؟ نفس عصبی ای میکشم و نگاهش میکنم: -جدا نخوابیدیم خاله، تو یه اتاق بودیم! -اما سهراب پایین بود و تو هم ظاهرا روی تخت! شانه ای بالا میدهم: -نه خاله سهراب نصفه شب یهو گفت جاش راحت نیس براش جا انداختیم! با کنجکاوی تماشایم میکند: -مطمئن باشم چیز مهمی نیس؟ با اطمینان سر تکان میدهم: -مطمئن باش خاله جون! خاله لبخندی میزند و از من فاصله میگیرد، سهراب از اتاق خارج میشود و صبح بخیر میگوید، همه جوابش را میدهیم که به سرویس میرود. مادر؛ سنگ تمام گذاشته و حسابی به خواهر و خواهرزاده اش میرسد، متوجه نگاه های زیر زیرکی پدر به سهراب هستم، چندان گرم و صمیمی برخورد ندارند، پدر به محل کارش میرود و خاله عزم رفتن میکند،