🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ شهاب آرنج دستانش را به پاهایش تکیه میدهد و نگاهم میکند: -نمیدونم چند وقته ولی از همون دوازده سالگیش براش می مردم! دلم نمیخواهد دل از نگاه تند و آتشینش بکنم، اما شرمی که گونه هایم را حرارت بخشیده باعث میشود نگاهم به زیر کشیده شود، قلبم تند میکوبد و گرمم شده که پروا میگوید: -آخ عزیزم... چقد شیرین! کوروش تو هم بگو... تو از کی دلت منو خواست؟ کوروش میخندد: -پدرسوخته خودت میدونی دیگه... پروا با شیطنت میگوید: -بازم بگو، شنیدنش واسه یه هفته فول انرژیم میکنه! کوروش دستش را دور شانه های همسرش قفل میکند و آهسته کنار گوشش میگوید: -از همون پونزده سالگیت دیگه وروجک، جوری دلمو برده بودی که دلم میخواست با همون سن کمت عقدت کنم! با لبخند نگاهشان میکنم اما داغی نگاه خیره ی شهاب سمت او میخکوبم میکند، وقتی سر کوروش و پروا را گرم میبیند کمی خودش را جلو میکشد: -چطور شد اجازه دادن بیای؟