♥️♥️♥️♥️♥️♥️
╔ღ═╗╔╗
╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ
╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣
╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝
♥️♥️♥️♥️♥️♥️
#همسر_تقلبی_من#به_قلم_اعظم_فهیمی#پارت144
با ناراحتی نگاهش کردم:
-قبولم نکردن... فقط درصورتی که عزیز بیاد تعهد بده و بگه از غیبتم باخبر بوده قبولم میکنن!
دست از غذا خوردن کشید و با اخم نگاهم کرد:
-یعنی چی؟ مگه آشنای دوستت نبود؟ خب به اون میگفتی یه پارتی بازی بکنه!
از روی ناچاری گوشه لبمو گاز گرفتم:
-آشنا که نه، سپیده فقط نسبت به بقیه بچه ها رابطه گرم تری با خانم تقوی داره... اتفاقا بهش گفتم باهاش حرف بزنه!
-خب؟
بغض کردم، عماد منتظر بود بفهمه کی از شرم خلاص میشه و از طرفی من هیچ امیدی جز خودش نداشتم... حس غریبی و تنهایی راه گلومو بست و با صدای لرزونی جواب دادم:
-قبول نکرد... گفت حرف نمیزنه!
-این دیگه چه دوستیه؟
بی اراده اشکم چکید که زود سرمو پایین انداختم:
-دوست که نه... من هیچوقت دوستی نداشتم... اونام اگه کمی تحویلم گرفتن فقط به خاطر تو بود... چون تو پسر مدیر دانشگاهی...
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع