عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ با ناراحتی نگاهش کردم: -قبولم نکردن... فقط درصورتی که عزیز بیاد تعهد بده و بگه از غیبتم باخبر بوده قبولم میکنن! دست از غذا خوردن کشید و با اخم نگاهم کرد: -یعنی چی؟ مگه آشنای دوستت نبود؟ خب به اون میگفتی یه پارتی بازی بکنه! از روی ناچاری گوشه لبمو گاز گرفتم: -آشنا که نه، سپیده فقط نسبت به بقیه بچه ها رابطه گرم تری با خانم تقوی داره... اتفاقا بهش گفتم باهاش حرف بزنه! -خب؟ بغض کردم، عماد منتظر بود بفهمه کی از شرم خلاص میشه و از طرفی من هیچ امیدی جز خودش نداشتم... حس غریبی و تنهایی راه گلومو بست و با صدای لرزونی جواب دادم: -قبول نکرد... گفت حرف نمیزنه! -این دیگه چه دوستیه؟ بی اراده اشکم چکید که زود سرمو پایین انداختم: -دوست که نه... من هیچوقت دوستی نداشتم... اونام اگه کمی تحویلم گرفتن فقط به خاطر تو بود... چون تو پسر مدیر دانشگاهی...