ا ﷽ ا روایت زیارت آتش را دیده‌اید؟ آنجا که شعله تمام می‌شود ولی هوای بالای شعله از شدت گرما در حال حرکت است؟ دقیقا داشتیم در حرارت بالای شعله نفس می‌کشیدیم. هوا به شدت گرم بود و روزها نمیشد از محل اسکان بیرون رفت. قرار گذاشتیم شب که قدری گرمای هوا شکسته شد برویم زیارت. شب از نیمه گذشته بود که راه افتادیم. هنوز شب جمعه نرسیده و تا اربعین یازده روز فاصله‌ است؛ اما در حرم جای سوزن انداختن نیست. از درِ خیابان علقمی وارد حرم سقا شدیم. بیست سال پیش به هیچ وجه زوار اجازه نداشتند کفش به‌دست وارد حرم شوند؛ اما حالا اجازه می‌دادند کفشها را در کیسه نایلونی با خود به حرم ببریم. با کوچکترها کناری نشستم تا بزرگترها با زن‌عمویشان بروند زیارت. کولرها بی‌وقفه کار می‌کردند و همه جای حرم فریزری شده بود برای خودش. باد که به دستم می‌خورد دردم بیشتر می‌شد. همان اول راه در مهران روغنی که برای ماساژ دستم آورده بودم از کیفم افتاد و گم شد. من مانده بودم و یک دست که از کتف بالا نمی‌ آمد و به شدت درد می‌کرد؛ اما باید تحمل می‌کردم. در حرم سقای بی‌دست شرم داشتم از دردِ دست حرفی بزنم. موقع خروج از حرم باب الحوائج دنبال یک در بزرگ آهنی بودم. همان دری که شبیه در یک باغ بزرگ بود و با بقیه درهای حرم فرق می‌کرد؛ اما هرچه چشم‌گرداندم پیدایش نکردم. وارد بین الحرمین که شدی دیگر فقط باید مراقب باشی انگشت دست یا پای زوار خسته‌ای که خسته‌گی‌هایشان را همان‌جا پهن کرده و خوابیده‌اند، لگد نکنی. قدم قدم که به حرم ارباب نزدیک می‌شوی دلت محزون می‌شود. این خاصیت اربعین نیست. روزهای میلاد هم همین‌طور است. به حرم که نزدیک می‌شوی حزنی که از ابتدای ورود به کربلا در دلت لانه کرده شعله‌ور شده، اشکهایت سرازیر و دلت بی‌تاب می‌شود. ✍ 〰〰🏴 〰〰🏴 @khatterevayat https://eitaa.com/khodemanim