برخیز که می‌رود زمستان بگشای در سرای بستان نارنج و بنفشه بر طبق نه منقل بگذار در شبستان وین پرده بگوی تا به یک بار زحمت ببرد ز پیش ایوان برخیز که باد نوروز در باغچه می‌کند افشان خاموشی مشتاق در موسم ندارد امکان آواز دهل نهان نماند در و پنهان بوی بامداد نوروز و آواز هزاردستان بس جامه فروخته‌ست و دستار بس خانه که سوخته‌ست و دکان ما را سر دوست بر کنار است آنک سر دشمنان و سندان چشمی که به دوست برکند دوست بر هم ننهد ز تیرباران چو به میوه می‌رسد دست سهل است جفای بوستانبان ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/258 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈