«من ابر زن نیستم.(۱)»
#ز_منظمی
(مامان
#علی ۶ساله ،
#فاطمه ۵ساله و
#رضا ۷ماهه)
این روزا زندگیم به هم ریخته و به تبع اعصابم هم…🫢
باید یه تصمیم مهم میگرفتم.
بذار از اول اول براتون بگم.
چند ماه بعد از ازدواج که خدا علی آقا رو به ما هدیه داد، اوضاع زندگی خیلی مرتب و ترگل ورگل نموند. بالاخره بارداری و دانشگاه رفتن و زندگی تو شهر غریب سخت بود.
فاطمه خانم که دنیا اومد، علی آقا ۱سال و ۲ماهه بود. دانشگاه نمیرفتم و در بست خونه بودم، ولی این دو تا وروجک بیشتر از یه آدم شاغل تماموقت😥 از من انرژی میگرفتن. صبح تا شبم شده بود این دوتا… باز هم طبیعتاً اوضاع خونه تعریفی نداشت، ولی حال دلمون خوب بود.☺️ پذیرفته بودیم که با دو تا بچهٔ کوچولو با فاصلهٔ ۱ سال این شرایط طبیعیه.
گذشت و گذشت و گذشت تا فسقلیهای ما برای خودشون خانم و آقایی شدن.
علی آقا ۵ ساله و فاطمه خانم ۴ ساله شد.
دو سه سال سخت نوزاد و نوپا داری گذشته بود.
دو سال بعد اوضاع خونه قشنگ شده بود. خونه معمولاً یه حد مناسبی از نظم و مرتبی رو داشت. وقت من آزادتر بود. بچهها چسب😅 من نبودن. کارهای شخصیم، مطالعاتم، درسم و… سرجاش بود.
تا اینکه خدای مهربون آقا رضا رو هم به ما بخشید… دیگه کمکم داریم میرسیم به اصل ماجرا…😅
آقا رضای ما یه وروجک خیلی وابسته است با داستانهای زیاد…😥 تو همین ۷ ماه اول زندگیش، هر روز به شکلی خودش رو به بغل من بسته…🤕
یه مدت کولیک و گریههای شدید، بعدش رفلاکس و گریههای وحشتناک، انقدر که خودمم پابهپاش گریه میکردم. مرحلهٔ بعد حساسیت به پروتئین گاوی و پرهیزهای غذایی خودم و بیقراریهاش، بعد همهٔ اینها، دو سری درگیری تنفسی…
تااااا الان که با بد غذایی و وابستگی زیاد، میگه از سر جات بلند نشو و من همهش در خدمت آقا هستم…🥴
خلاصه اینکه یهو با شرایطی مواجه شدم که وقتم خیلی محدود شد… کارهای شخصی خودم که هیچی، کارهای خونه هم زمین موند.
خونه به هم ریخته، آشپزخونه نامرتب، لباسهای جمع نشده و…
و منی که بعد دو سه سال به خونهٔ مرتب، داشتن وقت شخصی، روال منظم کاری و… عادت کرده بودم، حالا با این شرایط مواجه شده بودم و کاری هم از دستم برنمیاومد.🤷🏻♀️
این آشفتگی اعصابم رو هم ضعیف کرده بود و کلافه میشدم. کنار همهٔ اینها، اطرافیانی بودن که انتظار خونه و شرایط قبلی رو داشتن.
مهمونهای سرزدهای که فکر میکردن هنوز خونه نظم قبل رو داره. کسایی که یادشون رفته بود خونهٔ نوزاد دار چه شکلیه.
دوستایی که هرکدوم به یه شکلی یادآوری میکردن تو مادر کاملی نیستی، تو زن خوبی نیستی که قبل عید نتونستی خونهتکونی کنی.😢
اگر زن خوبی بودی خونهت این شکلی نبود. مشکلت خستگی جسمی نیست، باید بتونی به همهٔ کارهات برسی...
و من نمیدونستم بخندم یا گریه کنم که شما متوجه نمیشین وقتی در طول روز یه وروجکی نذاره از سر جات بلند بشی، یعنی چی!!!
#مادران_شریف_ایران_زمین
#روزنوشت_های_مادری
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif