-تو میترسم که این کلمات را بنویسم اما چرا تو از دشوارترین کارهایی است که تا الان نوشتم. حتی از هم سخت تر است. حتی تحقیقات یکساله و نیمه ای که درباره کردم، باید جلوی قسمت های پیش رو (یعنی از قسمت شانزدهم تا پایان این پروژه) لُنگ بیندازد. ما به پروژه ای «سخت» میگیم که علاوه بر مصائب و سختی های کشف منابع تحقیق، ذهن را مشغول کند. به گونه ای که وقتی داستان تمام شد، هم نویسنده و هم مخاطبان، در خودشان استرسی درباره آن داستان حس کنند! استرس از وقتی شکل واقعی تر و ماندگار به خود میگیره که مخاطب به خودش میاد و میبینه که داستان تمام شده اما هیچ چیز تمام نشده و تازه همه چیز داره شروع میشه! بیشتر از این نمیتونم توضیح بدم. هم خوشحالم که حدودا سه هزار نفر به میزان کل مخاطبانِ داستانِ -تو در یک شبانه روز نسبت به سایر داستان ها افزوده شده و هم خوشحال نیستم که قراره یه عده ای از زاویه دیگری به همه چیز نگاه کنند و لذت بی خبری را کنار بذارن. هنوز موج اتهامات درباره این قصه شروع نشده و اگر هم شروع بشه، با آغوش باز ازش استقبال میکنم. همانطور که همیشه همینطور بوده ... اما دلم گرفته ... از اینکه میدونم قراره اینبار چه کسانی از دو هفته دیگه هر چی از دهنشون درمیاد بگن و بنویسن و اقدام کنند، دلم میسوزه! چون خاطر اون کسان برای بعضی ها ممکنه عزیز باشه. چرا اونا باید به خودشون بخرن؟! کاش اونا نه ! اصلا ؟! ؟