📌
#رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش هفتادوپنجم و تمام
با صدای زنگ هشدار بیدار شدم اما پلکهایم چنان سنگین بود که نای باز کردن چشمها را نداشتم، شاید یک ساعت هم نمیشد که خواب را به خورد چشمانم داده بودم، آن هم چشمانی که تا صبح خون گریه کرده بود.
بلند شدم و نشستم، هر طور بود چشمان خستهام را باز کردم، به نظرم دیگر خشک شده بود و نای باریدن نداشت.
ساعت از شش گذشته بود، باید آماده میشدم این اولین و آخرین دیدارمان میشد نباید از دستش میدادم.
بعد از استحمام، لباسهای مشکی را پوشیدم، البته همیشه مشکی میپوشم اما اینبار فرق داشت، انگار مشکیاش بوی عزا میداد!
با عصبانیت بچههای اتاق را بیدار کردم و یادآور شدم اگر دیر آماده شوند از اتوبوس دانشگاه جا میمانند و باید دست به دامان اسنپهای بیرجند شوند؛ اسنپهایی که اول صبح غیبشان میزند و در نهایت بعدترها افسوس خواهند خورد که چرا جاماندهاند!
همه آماده شدیم و به سمت نگهبانی خوابگاه رفتیم همانجایی که بر روی پوسترهای اطلاعرسانی برای شرکت در مراسم تشییع شهید رئیسی عزیز؛ رئیس جمهور محترم و مغتنم درج شده بود.
بعد از دقایقی ایستادن و تحمل هوای گرم اتوبوس به مقصد رسیدیم؛ مقصدی که بدور از اغراق و سخنان تشریفاتی به معنای واقعی کلمه مبدأ عشق بود.
پیاده شدیم و به سمت پارک شهدا رفتیم، حال وهوای اربعین را درک میکردم.
چه موکبهایی که برای رسیدگی به زائران راهپیمایی عشق تعبیه شده بود.
میدانید عدسی هم میدادند انگار باید برای رئیسجمهوری که حتی ناهار هم نخورده بود خون گریست.
از کنار موکبها گذشتیم، عجب جمعیتی آمده بود...
انگار جملهی شهید آوینی عزیز در فضا طنینانداز میشد: «در عالم رازی است که جز به بهای خون فاش نمیشود و شهادت شهید رئیسی خونی بود که بار دیگر به بدنهی انقلاب و نظام مقدس جمهوری اسلامی وارد میشد.»
جلوتر رفتیم و در فراق رئیس جمهور با نوای حیدر حیدر راوی میگریستیم.
اشکها امان نمیداد و قدرت دید را به قهقرا میبرد اما تصاویر تاری را میدیدم.
میدانید چ چیزی جلبم کرد؟ چرخها.
چه قدر عجیب بود که در بدو ورودمان به این جهان بر روی چرخ زیسته میکنیم و در پایان نیز چرخ ها دل آراممان میشود...
چرخ هایی که شاید محدودمان کند اما در این روز هیچ محدودیتی ایجاد نکرده بود و در لا به لای جمعیت چرخ ها چشم نوازی میکردند...
دنیایی که در روز های ابتدایی اش ب کمک چرخ سرپا میشوی و در روز های انتهایی اش بر روی چرخ سوار میشوی چ قدر میتواند ارزش داشته باشد؟
و چ قدر هوشمند عمل میکنند آن کسانی ک دنیا را پُلی تلقی میکنند برای رسیدن ب دنیای حقیقی یعنی آخرت!
مثل شهید رئیسی عزیز که کل حیاتش را صرف خدمت مردم کرد.
در افکارم غرق شده بودم ک نوای دسته گل محمدی به شهر ما خوش آمدی غریق نجاتی شد و مرا از انبوه افکار فروکشید، ب سمت راست برگشتم، ماشینی که طراحی شده بود وپیکر شهدای خدمت بر روی ان قرار داشت به سمتمان می امد.
بر رویش نوشته بود ایران حرم است!
و چ نطق زیبایی بود؛ ایران حرم است ک سلیمانی ها و رئیسی ها را می آفریند.
و چ انسان آفرین قهاریست نظام مقدس جمهوری اسلامی ومگر کسی میتواند منکر الهی بودن این حکومت بر روی زمین گردد؟
ماشین رد شد و سیل اشک های روانه شده امان نمیداد، انگار ابر ها در حیرت بودند از این همه باریدن!
پشت ماشین راه میرفتیم و بر سینه میکوبیدیم.
خدایا گلم را کجا میبرید؟ گمانم برای شفا میبرید؟
سید ابراهیم میرفت و باورش بسیار سخت بود، این هم از آخرین سفر استانی اش...
خدا حافظ ای داغ بر دل نشسته....
پایان.
فاطمه محمدزاده
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ |
#خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎
بلـه |
ایتــا