📌 روایت مصلی بخش اول این تن‌‌ها که تنها‌تنها در جعبه‌‌ و پرچم‌ پیچانده‌شده‌اند، از کجا آمده‌اند؟ کی‌ست این؟ یا این؟ یا این؟ سربازی‌ست که مرز را پاسبانی می‌داده و به زهر تیرِ رقیبان از پا درآمده است؟ چه کسی را غیر از سرباز در خون تپیده‌، به میان تابوت و پرچم خدانشانِ ایران می‌گذارند؟ نه مگر چنین است که این‌ها شهیدِ ایران‌اند؟ پیکرشان کجا به خاک افتاد؟ به تپه‌های مه‌آلوده‌ی ورزقان؟ آنجا چه می‌کرده‌اند این سربازها؟ از خرس و گرگ نترسیدند؟ فرمانده‌شان با چه فکری فرستاده‌بودشان آنجا؟ به چه کار؟ خاک خودی، دشمن‌اش کجاست؟ - این، رئیس جمهور است. میان تپه‌های صعب‌العبور چه می‌کرده‌ است؟ چرا مثل قبلی، پشت میز پابند نبود؟ چرا پایش به صندلی‌اش دوخته نبود؟ چرا یک‌جا نماند؟ چرا برای روستایی‌ها پیام محبت‌آمیز نمی‌فرستاد؟ حتما باید چهره‌در‌چهره‌ی پیرزن روستایی می‌شد؟ کجا دیده‌اند رئیس جمهور مملکتی، اینطور‌ میان ناکجاآباد سقوط کند؟ هرچه باشد، مرغِ پابسته، جایش امن است. برف و باران نمی‌کُشدش. مرغ پابسته، مرغ پرواری، می‌خورد و می‌خورد و می‌خورد تا فردا کارد به گلویش بزنند و گوشتش را بخورند. چرا، آنطور که دیگران روی مبل‌های بنفش‌ ماندند و روی تخت‌های بنفش خوابیدند و دیرتر از همه باخبر شدند، نماند و نخوابید و بی‌خبر نماند؟ عاقبت‌به‌خیری! چرایش همین است. آدم درست کار کند، نمی‌گذارند روی زمین بماند. به زمین‌اش می‌زنند. سقوط‌اش می‌دهند. - این، وزیر امور خارجه است. مگر نباید کاسه‌ی دست به گرگ‌های بین‌الملل دراز کند و ذلیلانه لبخند بزند؟ اینطور مگر نبوده‌ست؟ پیکرش لا‌به‌لای قراضه‌پاره‌ها چه می‌کند؟ در جنگل و کوه که دیپلمات یافت نمی‌شود؛ می‌شود؟ «این‌یکی، کاسه دست نداشت. دستش، تبر ابراهیم بود و کاسه‌کوزه‌ی بت‌های موبلوند و چشم‌آبی را شکانده بود.» پس -لابد- پت‌پرستان از سقوطش خوشحال‌‌اند. - چنین است. این‌ هم امام جمعه‌ی تبریز. می‌گویند آخرین‌نفر از پا درآمده. پدروار! پدر، یا کسی که همانند پدر است، قوتِ بیشتری در بدن دارد. یعنی، از ذراتِ وجودش جان بیشتری به هم می‌آورد تا بار فرزندان را به دوش بکشد؛ تا از ایشان پاسداری کند. قوه‌ی پدری در تنِ درهم‌شکسته‌ی آن پیرمرد بوده که، بعد از مرگ فرزندان، آخرین نفر جان را تسلیم کرده. اگر عمر یکی‌شان هم به دنیا می‌بود، آن پیر سید، آن امام جمعه، آن آخوند درست، هم‌ او هم زنده می‌ماند. اما نماندند. نماند. ما ماندیم. ادامه دارد... عباس حسینی‌زادگان سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | مصلی تهران ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا