📌 روایت مصلی بخش دوم در ذهنم حساب کتاب می‌کنم، یک هفته گذشته از بالا و پایین شدنم از روی این پله‌ها یا نه؟... نه! جواب نه است... آن منی که کمتر از یک هفته پیش اینجا بود؛ کجا رفته؟... آن منی که پله‌های کوتاه مصلی را زیر آن آفتاب پهن شده و گرمای سنگین دوتا یکی می‌رفت کجا و این منی که قدم‌ها را می‌کشد و پایین چادرش در سیاهی شب گم می‌شود کجا؟... حاج منصور می‌خواند؛ من از ترس بازگو کردن روضه سنگین حتی نمی‌توانم نقل قول کنم آنچه خوانده شده... آنچه رسیده به «قربان آن آقا که انگشتر ندارد...» انگشتر... انگشتر... ادامه دارد... زینب برنگی سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | مصلی ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه| ایتــا