📌 روایت مصلی بخش سوم با رفتنت سرفصلی از غم را نوشتی معلوم شد از پیکرت زهرا سرشتی ۲۶ اردیبهشت سال ۹۶ چهار روز بود که به سن قانونی رسیده بودم. میتینگ انتخاباتی آقای رئیسی در مصلای امام برگزار می‌شد. سراسر شور بودم. برایم همه‌چیز تازگی داشت. پرچم‌های کوچک ایران به همراه آهنگ حماسی حامد زمانی به شکل جذابی تکان میخورد. من هم بلند بلند جملات آهنگ را تکرار میکردم. " سربازهای رهبر موندن تو راه حیدر عمار داره این خاک..." ۱ خرداد ۱۴۰۳؛ هفت سال بعد از آن حضور پرشور مردم در مصلای تهران برای حمایت از آقای رئیسی، از درب خیابان بهشتی وارد میشوم و پیاده به سمت مصلی راه می‌افتم. آهنگی در وصف شهید پخش می‌شود. معلوم است اصل را بر این گذاشته‌اند که اثر داغ و تنوری باشد. شعرش خیلی ضعیف است. هر چقدر به مصلی نزدیک‌تر می‌شوم قدم‌هایم سنگین‌تر می‌شود. هنوز منتظرم تا رئیس جمهور برگردد. باورش برایم سخت است که دارم به وداع با او میروم. بنرهای نمایشگاه کتاب هنوز کامل جمع نشده‌اند. نمایشگاه کتاب آخرین میزبانی مصلی از او بوده است. مردم به دنبال سوژه‌اند. پیرمردی پرچم ایران به دست رجز میخواند و مردم از او فیلم میگیرند تا یحتمل در صفحه‌‌ی اجتماعیشان منتشر کنند. پیرزن ویلچری از خوبی‌های رئیس جمهورش میگوید و چند نفر گوشی به دست رو به روی او در حال ثبت صحبت‌هایش هستند. کم‌کم دارم به مصلی نزدیک میشوم. خانمی بساط عکس‌ شهدا پهن کرده. شهید سلیمانی، شهید صدرزاده و ... . سوژه‌های جدیدش هنوز به بساطش راه پیدا نکرده‌اند. حال به جایی رسیده‌ام که زنجیره‌ی اول گشتن انسان‌ها حضور دارند. جوانی هیکلی با شکمی برآمده دستانش را پشتش گرفته و ریزبینانه ملت را مینگرد. به نظر می‌آید در کارش بسیار جدی است. بدون اینکه مرا بگردد از کنارش رد می‌شوم. تا حالا این مدل گشتن را ندیده بودم. انگار گزینشی و با توجه به قیافه افراد میگردند. چند قدمی از او فاصله نگرفتم که صدایی از پشت سرم میگوید: "آقا چند لحظه تشریف داشته باشید..." ادامه دارد... مهدی تقوایی سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | مصلی ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا