📌 اولین نذری من! باید می‌ماندم خانه و پرستاری دخترم را می‌کردم. رفتم سمت گندم‌های سفارشی دیم. یک مشتش را ریختم ته قابلمه کوچک! گفتم یک کاسه سوپ بپزم کمی جان بگیرد با خوردنش. یاد دوستانم افتادم که داشتند در حسینیه بساط روضه مقاومت می‌چیدند. گفتم حتما بچه‌های آن‌ها هم دلشان سوپ می‌خواهد. مشت مشت همۀ گندم‌ها را ریختم توی قابلمۀ بزرگتر و گفتم این هم باشد اولین نذری من برای شهدای عزیز خدمت! جمعه | ۴ خرداد ۱۴۰۳ | حسینیه هنر سبزوار @hoseinieh_honar_sabzevar ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا