📌 موج جمعیت جمعیت هر لحظه از کوچه‌های اطراف به سمت بلوار امام رضا سرازیر می شود. موج جمعیت تکانم می‌دهد. از وسط خیابان به پیاده‌رو پناه می‌برم. خانواده‌ای چهار کلاه فسفری بر سر گذاشته‌اند که وقتی علتش را جویا می‌شوم می‌فهمم برای اینکه در این سیل عظیم جمعیت همدیگر را گم نکنند، این کار را کرده‌اند. ساعت ۱۲ ظهر است. به سختی می‌شود سایه‌ای پیدا کرد. برخی لبه‌ی جدول نشسته‌اند و چشم انتظار رئیس‌جمهور شهیدشان هستند. در میان جمعیت پسری را می‌بینم که با دماغ عمل کرده، زنجیری طلایی بر گردن و لباسی با طرح صلیب بر تن، چنان از ته دل اشک می ریزد که گویی عزیزترین کسش را از دست داده است. مردی هراسان از دور به سمت ما می‌آید به همه‌ی کسانی که لب جدول نشسته‌‌اند هشدار می‌دهد، اینجا ننشینید جمعیت دارد به این سمت هجوم می‌آورد. به مادرها می‌گوید بچه‌ها را از اینجا ببرید. کسی که پشت بلندگو نوحه می‌خواند اعلام می‌کند: «حرم جا ندارد، وارد حرم نشوید. بلوار امام رضا لبریز از جمعیت است، وارد بلوار نشوید». کسانی که در بلوار حضور دارند از کوچه‌های اطراف خارج شوند. ماشین حامل پیکر رئیس‌جمهور شهید «رئیسی عزیز» از جلویم رد می‌شود و دلم را با خودش می‌برد. گرمی اشک‌هایم را بر روی گونه‌ام احساس می‌کنم. احساس می‌کنم قلبم در قفسی تنگ در حال جان دادن است. با خود فکر می‌کنم مگر صندلی ریاست‌جمهوری چه کم داشت که وسط کوه‌های سر به فلک کشیده پیدایت کردند؟ فکر می‌کنم خادم بودن چه حسی داشت که هم خادم الرضا بودی و هم خادم مردم؟ فکر می‌کنم مگر شهد شهادت چقدر شیرین بود که گذاشتی حرف رقیبانت به حقیقت بپیوندد؟ فکر می‌کنم چرا ریاست‌جمهوری را برای رسیدن به مقام بالاتر رها کردی؟ به خود می‌آیم می‌بینم ماشین حامل رئیس‌جمهور شهید مدت‌هاست از مقابلم گذشته و من همچنان مبهوت ماندم. به ساعت نگاه می‌کنم، ساعت پنج و نیم است. پنج ساعت تمام یک‌جا ایستاده بودم و جمعیتی انبوه را که از مقابلم می‌گذشت نظاره می‌کردم‌ و هنوز هم انتهای این جمعیت متراکم را نمی بینم. جمعیتی که امروز اینجا دیدم همه برای قدردانی و وداع و حتی شاید عذرخواهی از سید محرومان اینجا گرد آمده بودند. آری! امام رضا خودش خادمش را به بالاترین قیمت خرید. وانیا دبیری دوشنبه | ۱۴ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا