📌
#اربعین
سفرنوشت اربعین
قسمت دهم: عجز واژهها
حیدر و فرزندش احمد خیلی اصرار کردند که یک شب دیگر هم در خانهشان بمانم اما دیگر وقت رفتن بود، که اربعین نه زمان ماندن بلکه گاه رفتن است.
با خداحافظی گرم آنها از خانه خارج شدم و از مسیر "طریق الجنه" راهی کربلا شدم. آماده بودم تا تمامی سوژههای جالبی را که میبینم ثبت کنم و در مورد آنها بنویسم و حس و حال زائرین و خدام را بیان کنم، اما در همان اولین قدم به عجز خود پی بردم!
در همان دقایق اول جوان معلول عراقی را دیدم که به زور شیشه عطری را بین انگشتانش جا داده بودند تا به اندازه همین عطر کوچک سهمی در خدمت به زوار اباعبدالله داشته باشد.
این صحنه را با چه کلماتی توصیف کنم؟
پانوشت:
به خوشحالی این جوان وقتی یک زائر عطر را به کف دستش میکشد دقت کنید. آنگاه اگر توانستید گریه نکنید...
ادامه دارد...
احمدرضا روحانیسروستانی | از
#شیراز
جمعه | ۲ شهریور ۱۴۰۳ | در مسیر
#کربلا
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎
بلـه |
ایتــا