📌
#لبنان
بیروت، ایستاده در غبار - ۷
بخش اول
با یک بلاگرِ لبنانی، رفتیم چرخی توی بیروت زدیم. آقای بلاگر کارمند هتلِ یک عربستانی در بیروت است و مامور شده که کارمندانِ هتل را ببرد ریاض. رئیس هتل وقتی فهمیده که بلاگرِ جوان، برای هموطنهای آوارهاش کمک جمع میکند، زنگ زده و عذرش را خواسته.
دو سه تا بلاگر، جایی را توی بیروت معین کردهاند که خلقالله، کمکهایشان را برسانند. یک اپلیکیشن هم هست که ملت میتوانند همه چیزهایی را که توی سوپرمارکتها میفروشند، انتخاب کنند و تمام. پشت ماشینِ زکی را پر کردیم و راه افتادیم. رفتیم دمِ درِ خانهی زنی که بار شیشه دارد و این روزها از خانهاش آواره شده و رفته یک جای امنتر.
نزدیکِ جایی که بلاگرها کمک جمع میکردند، آوارهها گُلهبهگُله نشسته بودند توی پیادهروها. حتی توی پیادهروی کنار مسجد محمد الامین. قبرِ رفیق حریری توی محوطه این مسجد است و حالا هم سعد حریری عهدهدار امور مسجد است. از زمان آوارگی مردم، جلوی پلههای مسجد را هم مسدود کردهاند که خدایناکرده، نه توی مسجد، بلکه روی پلههای مسجدشان هم آوارهای ننشیند؛ عبس و تولی!
میرویم کنارِ یک خانوادهی آواره. میپرسیم اهل کجایید؟ میگویند پاکستان. زکی یک کلمهی اردو میگوید و همه میخندند. آدمها اینجا اهل تحفظ شدهاند؛ حتی اگر خیلی تابلو باشند. اهل بنگلادشاند! چند روزی است اینجا گوشهی پیادهرو مینشینند. خانهشان توی ضاحیه است. وقتی یک خانه توی محلهشان منفجر شد، بیخیال خانه و زندگی شدند. زنِ خانه فقط امروز رفته بود و با ترس و لرز، محتویات یخچال خانه را آورده بود اینجا. همسایهشان هم اینجا روی یک پتو با آنها زندگی میکند و چند شب پیش، سقف خانهاش با یک موشک به زمین رسیده. شب شهادت سیدحسن، توی قهوهخانهای نزدیک محل شهادت بوده. آستینش را میزند بالا نشانمان میدهد که انفجارِ آن شب، دستش را زخمی کرده.
صبرشان زیاد است. میگویند تا دو سه ماهِ دیگر هم اگر جنگ طول بکشد، اینجا میمانند و بعد برمیگردند.
ادامه دارد...
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
دوشنبه | ۱۶ مهر ۱۴۰۳ |
#لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎
بلــه |
ایتــا |
اینستا