بیروت، ایستاده در غبار - ۲۵.mp3
13.75M
📌 #لبنان
🎧 #آوای_راوینا
🎵 بیروت، ایستاده در غبار - ۲۵
جنگ آوارگان!
با صدای: علی فتحعلیخانی
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
پنجشنبه | ۳ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 فهرست پادکستها
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #لبنان
ضاحیه، مقتدر مظلوم
دیروز ساعتی را در ضاحیه بودیم.
تصورم این بود که ضاحیه چیزی جز خاک نیست. اما اینگونه نبود.
بلکه بخشی از ضاحیه تخریب شده.
ضاحیه پر بود از ساختمان نیمه بلند و بلندی که گویی در برابر موشکها سینه سپر کرده بودند.
یاد عابس بن شبیب افتادم، همان شهید کربلا که کلاه خود را برداشت وزیر بارش سنگهای دشمن نعره میکشید.
احساس میکردی خانهها سنگر را حفظ کردهاند.
حس ضاحیه ترکیبی بود از عزت و غربت.
از مظلومیت و اقتدار.
احساس میکردی خانهها هم دلشان برای صاحبخانهها تنگ شده.
آخر آنها اولیا خدا هستند و زمین ضاحیه به وجود آنها بر سایر زمینها افتخار میکند.
انگار دلشان از بیخداحافظی رفتن گرفته بود...
مادری که لباسهای فرزندش را شسته تا فرزندش برای مدرسه بپوشد و هنوز روی بندِرخت در بالکن آپارتمان آویزان است...
سجاده های روی زمین پهن شدهای که منتظر اقامه نماز جماعت خانوادگی هستند...
اسباببازیهای که در اتاق بچهها روی زمین هستند و هنوز جمع نشدند...
نمیدانم حال یک مادر اهل ضاحیه را درک میکنی؟ همان بانویی که همیشه قبل از بیرون رفتن، خانه را مثل دسته گل تمیز میکرد؛
و حالا ناگهان خانه را رها کرده و میگوید ای کاش چادر نمازم را برمیداشتم...
ای کاش قرآنم را بر میداشتم...
و حالا مادر در گوشه اتاق مدرسه نشسته و شاید پنهانی اشکهایش را پاک میکند...
از جملات آنها میشود این را فهمید:
آن چیزی که قلبشان را فشرده میکند خانههای رها شده نیست؛
غم اول زن و مرد حزبالله شهادت سید است؛
میگویند همه چیز ما فدای سید...
سید مهدی خضری
eitaa.com/khezri_ir
پنجشنبه | ۲۴ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی| شنوتو | اینستا
بیروت، ایستاده در غبار - ۲۶.mp3
12.71M
📌 #لبنان
🎧 #آوای_راوینا
🎵 بیروت، ایستاده در غبار - ۲۶
ابد و پنج سال!
با صدای: علی فتحعلیخانی
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
جمعه | ۴ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 فهرست پادکستها
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
بیروت، ایستاده در غبار - ۲۷.mp3
6.42M
📌 #لبنان
🎧 #آوای_راوینا
🎵 بیروت، ایستاده در غبار - ۲۷
دیشب دوباره ضاحیه زیر آتش بود...
با صدای: علی فتحعلیخانی
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
جمعه | ۴ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 فهرست پادکستها
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #لبنان
هتل مدرسه
مسئول فرهنگی حزبالله در سوریه، نگران درس بچههای نازحین -کسی که از منطقهای به منطقهای جابجا میشود- است.
او میگوید امکان جمع کردن بچهها در یک مدرسه وجود ندارد و چارهای نیست از اینکه کلاس درس توسط معلم ضبط و برای بچهها پخش شود.
برای پخش درس به دستگاه پروژکتور نیاز است.
طبیعتا تاریک کردن کلاس هم حوصله سربر است.
آنها ویدئو پروژکتوری میخواهند که در فضای روشن هم قابل رویت باشد.
با حامد کبودوند تماس میگیرم؛ به نکات خوبی اشاره میکند.
برای خرید پروژکتور به سراغ سایتهای فروش میروم.
در این بین سید ایمان سید رضی زنگ میزند و میگوید یک ماه در بیروت بوده و حوزه فنی صدا و سیما را در بیروت مدیریت می.کرده (با خودم می گویم سید یکماه بیروت زیر بمباران بوده هیچکس نفهمیده و تو دوروز آمدی کل ملت فهمیدند)
سید میگوید ارتباطات خوبی گرفته و میتواند به ستاد قزوین کمک کند.
با او در مورد ویدئو پرژکتور مشورت میکنم.
مشورت خوبی میدهد و خرید را هم خودش انجام میدهد.
پول دو دستگاه را برخی از طلبههای قزوینی ساکن قم پرداخت میکنند.
پروژکتورها با داستان مفصلی به سوریه میرسد
(عکس بالا عکس دو دستگاه پیچیده شده در فرودگاه است)
حالا ما ماندهایم و دهها هتلی که دستگاه پخش ندارند.
و بچههایی که منتظر مرتب شدن کلاس درس هستند.
آینده لبنان به دانش و باور این بچهها مرتبط است...
سید مهدی خضری
eitaa.com/khezri_ir
شنبه | ۲۶ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
بیروت، ایستاده در غبار - ۲۸.mp3
8.71M
📌 #لبنان
🎧 #آوای_راوینا
🎵 بیروت، ایستاده در غبار - ۲۸
آشپزِ مجتهد!
با صدای: علی فتحعلیخانی
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 فهرست پادکستها
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #لبنان
بیروت، ایستاده در غبار - ۴۹
خبر فوری: سیدمرتضی آوینی، زنده است
این، بار سوم بود که با علاء، قرار میگذاشتم. اینبار میخواستیم درباره هنر در لبنان گپ بزنیم. علاء، حرفش را صریح میزند و اگرچه آدمِ دیدنِ خوبیهاست، وجه انتقادیِ نگاهش، به چشم میآید.
علاء میگوید هنرِ اورجینال، توی لبنان، متاع کمیاب، بلکه نایابی است. مثال میزند: ما معماری نداریم؛ معماریِ لبنان، معماریِ شامی است.
مثال دیگر علاء، موسیقی است. میگوید لبنان در موسیقی، سبک ندارد. سبک و مکتب، به سادگی شکل نمیگیرد.
علاء میگوید در لبنان، سه نفرند که میتوانند روی استیج، زنده بخوانند.
در سینما هم اوضاع همینطوری است. به خاطر همین، هنرِ لبنانی، توی پنجاهشصتروزِ سخت گذشته، خیلی به کار مردم نیامده.
علاء میگوید ما به هنرمندی مثل سیدمرتضی آوینی نیاز داریم؛ اصلا به خودِ خود سیدمرتضی نیاز داریم.
قصهی سیدمرتضی، قصهی عجیبی است. قصهی متفکرِ عارفی که به قول علاء، به تصویر جنگ نگاه میکند و میگوید نه! این همهی چیزی نیست که در این تصویر میشود دید.
چه میکند؟ با تعبد و تامل و همنشینی با اهل دانش و الخ، میگردد دنبال آن تصویر حقیقی، میکاود و پوسته را میتراشد و مغز را مییابد؛ و نتیجه؟ روایتی که به قول علا، به زبان آسمان نوشته شده، نه به زبان زمین.
علا میگوید ما چند سال قبل به خودمان آمدیم که چرا آوینی را به عربی ترجمه نکردیم؟ خب، کسی باید باشد که روایت کند، نفخهی الهیِ امام چطور جوانهای شیفتهی روحالله را آوارهی بیابانهای جنوب کرد؛ و حالا هم شیفتگانِ لبنانیِ روحالله، باید روایتِ فتحِ جدید را از زبان سیدمرتضی بشنوند.
علا میگوید چند سال قبل، زندگینامه سیدمرتضی را چاپ کردیم و فتح خون را و بخشهایی از گنجینه آسمان را.
فقط کار سیدمرتضاست این جور سیر و سفرهای روحانی؛ و بسیار سفر باید تا پخته شود خامی، تا از آدمیزاد، "مرد" بسازد؛ رجال لاتلهیم تجاره و لا بیع عن ذکر الله...
علاء کتابی را معرفی میکند که خلاصهای از نوشتههای سیدمرتضیست: ان تحیا رجلا، مرد زندگی کن!
علا میگوید عکسهایی از جنوب دیده که نشان میدهد مجاهدان، "ان تحیا رجلا" توی دستشان است؛ توی خط مقدم درگیری.
علاء دارد یک سلسله کلیپِ روایتگری میسازد. میگوید توی استودیو، هدفون را میگذارم روی گوشم، که صدای سیدمرتضی بپیچد توی گوشم، که سعی کنم شبیه او حرف بزنم، که ادای سیدمرتضی را دربیاورم، که روحِ آوینی بیاید توی صدام.
ما باید به ریسمان الهیِ روایت فتح چنگ بزنیم. علاء میگوید این، کار سادهای نیست. آوردنِ بیش از پیشِ حکمت سیدمرتضی به لبنان کار سادهای نیست. علاء پسزمینه کلیپهای روایتگریش، موسیقیِ روایت فتح میگذارد. میگوید گوشِ هوشِ مخاطب باید با این موسیقی انس بگیرد برای روزی که بخواهیم، نسخهی اورجینالِ مستندهای سیدمرتضی را در لبنان پخش کنیم.
القصه؛ خبر این است: سیدمرتضی آوینی در لبنان زنده است.
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
سهشنبه | ۲۹ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #لبنان
بیروت، ایستاده در غبار - ۵۰
چهار نکته پراکنده درباره این روزهای لبنان
بخش اول
یک؛ میانگین روزهای آوارگیِ گسترده، دارد دو ماهه میشود. دو ماه زیستن، در شرایطی نابسامان، ممکن است تبعات قابل توجهی داشته باشد و طبعا طولانیتر شدن ایام و لیالیِ آوارگی، روی ذهن و ضمیر این آدمها تاثیرات عمیقی میگذارد. خانوادههای جنوب، با فرهنگِ ویژهی خودشان، حالا توی مدرسهها ساکناند و خانههای مردم؛ اجارهای یا میهمان. این، جابجاییِ محیطِ زیست، الزاماتی دارد. زنِ شیعهی جنوبی، ممکن است در محلهی مسیحینشینِ بیروت، دیگر نتواند -نخواهد- پوشش مرسومش را رعایت کند. خانوادههای ساکن در شمالِ لبنان و مناطق سنینشین، ممکن است نتوانند مجلس عزا برپا کنند -به ملاحظهی میهمان بودن-
اگر یک ماه رمضان و یک عاشورای بیمناسک و مراسم بگذرد، خطر تشدید میشود. اگر پیروزی قاطعی از راه برسد، این فاصله گرفتن از نمادهای مذهب، جبران میشود؛ و بلکه اعتقاد مردم قویتر میشود. البته اینها مثال است؛ مثالی از فاصله گرفتنِ نسبتا قهری، از سبکِ زندگیِ معمول یک خانوادهی شیعی. تکرار میکنم؛ این، خطر است؟ بله! میتواند باشد و هرچه زمانِ آوارگی طولانیتر شود، این خطر هم بیشتر میشود.
دو؛ تهدید را نوشتم، فرصت را هم باید دید. خیلی از تحلیلها میگوید این جنگ، طولانی است؛ اگر معادلات به همین منوال پیش برود، شاید جنگ تا چند سال طول بکشد؛ شاید. شاید چند صد هزار شهید به شهدایمان بپیوندند. شاید جنگی که امروز گریبان لبنان را گرفته، مستقیمتر حتی گریبان بغداد را هم بگیرد. اما اتفاق مهمی که دارد میافتد، تغییر نگاهِ ما مردمان جهان اسلام به همدیگر است. این تغییر مدتهاست که شروع شده. از همان وقتی که عکاس، تصویرِ صالحالعاروریِ سنی را با حاجقاسمِ شیعه کنار هم ثبت کرد، تغییر پرشتابتر داشت خودش را نشان میداد. "مرگ بر شاه"، عصیانِ شیعه علیه ستم بود و "مرگ بر اسرائیل" شوریدنِ تودههای مسلمان و بلکه آزادگانِ غیرمسلمان علیه ستم است.
این روزها، سوالاتِ ما طایفههای گوناگونِ درون جهان اسلام، دارد از همدیگر بیشتر میشود. ما داریم بیشتر همدیگر را میشناسیم. دعوا میکنیم؟ بله! سنواریها ممکن است به حزبالله نقد داشته باشند و حزبالله به سنواریها اما این بحثها و بلکه دعواها، دعوای رفیقان نیست. رفاقتها با دعواها، ته میکشد اما برادرها بعد از دعوا هم برادر میمانند. به قول دوستی، ما از مرحله نامزدی گذر کردهایم و حالا رفتهایم زیر یک سقف؛ و خب، زیر یک سقف با هم بحث هم میکنیم.
این، نوعی تجدیدنظر است. این، به ما قدرت میدهد.
پینوشت این که حزبالله این روزها، شاید آن استقلال پیشین را نداشته باشد. حزبالله هنوز هم در قله است اما حالا، شاهد سلسلهجبال و سلسلهقلل هستیم؛ جبالِ عراق و فلسطین و یمن. این، حزبالله را به بلوغ میرساند و بلوغ، همسایهی دیوار به دیوارِ تواضع است.
این فرایند، "ولی امر مسلمین" را بیشتر محقق میکند. در پرانتز یادآوری کنم که رهبر انقلاب، اخیرا از ائتلاف، حرف زدند. و بدیهی است که این ائتلاف، بدون کمک ایران، ممکن نیست؛ قلبِ این ائتلاف، ایران است.
ما پس از "مرگ بر شاه" و "مرگ بر اسرائیل" باید در کنار هم به "مرگ بر امریکا" برسیم.
ادامه دارد...
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
چهارشنبه | ۳۰ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #لبنان
بیروت، ایستاده در غبار - ۵۰
چهار نکته پراکنده درباره این روزهای لبنان
بخش دوم
سه؛ بعد رای آوردن ترامپ، خیلی کنکاش کردم که ببینم برای مردم لبنان فرقی میکند که در امریکا، کی رئیسجمهور باشد؟ واقعیت این است که جستجوهای محدود من، میگوید اینجا شخص رئیسجمهور امریکا، چندان مهم نیست؛ به رغم این که انتخابات امریکا، در ایران، از خود امریکا بحثبرانگیزتر است! دوستی میگفت مردم لبنان میدانستند که بین کاندیداهای انتخابات ریاستجمهوری امریکا، اینیکی، ابولهب است و آن یکی، حمالهالحطب!
چهار؛ راست و حسینی باید گفت که بعد از ترور گسترده فرماندهان حزبالله و به طور خاص، از نقطهی ترور سیدفواد شکر، مردم لبنان، منتظر اقدامات گستردهتری از جانب ایران بودند. وعدههای صادق، برق شوقی بود در دل مردم اما گذرا. قبلا نوشتم که با مردم لبنان اگر حرف بزنید، میبینید که آن حملات را ناکافی میدانند. مردم میگویند فلسطینیها همه آنچه میتوانستند را انجام دادند، و البته یمنیها هم گل کاشتند.
اینها در کنارِ ادبیاتی که بعضا در ایران شنیده میشود که "ما دنبال جنگ و دعوا نیستیم" و تصورِ برخی ملاحظهکاریها و مصلحتسنجیها و فریاد زدن رازها درباره استراتژیهای کلانِ ملاصق با آتشبس، سوالاتی جدی را در ذهن مردم ایجاد کرده؛ باید فکری به حال این سوالها کرد. حرف این است: صبری که مردم جنوب دارند از خودشان نشان میدهند، خودش حاکی از این است که این مردم میتوانستند مشکلات بزرگتری را تحمل کنند؛ وانگهی خیلیها معتقدند تصورِ جلوگیری از گسترش دامنهی جنگ به واسطه عدم اقدام به کنشهای جدیتر، خود به گسترش دامنهی جنگ منجر میشود.
اسرائیل به اهدافش روی زمین نرسیده؟ قبول! اما آیا اقدامات در این سوی میدان، در برابر تجاوزات رژیم، بازدارنده بوده؟ این سوالی است که باید به آن فکر کنیم.
مردم میگویند کسی باید پیدا شود که دیوانهوار، کافه را بریزد به هم.
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
چهارشنبه | ۳۰ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #لبنان
بیروت، ایستاده در غبار - ۵۱
فکر کن، همین تابستانِ گذشته، از دانشگاه اسلامی لبنان، فارغالتحصیل شده باشی، یک ماه بعدش، یک کار درست و حسابی توی بیمارستان النجدهی نبطیه گیرت آمده باشد و هنوز توی بیمارستان جاگیر و پاگیر نشده باشی که موج مهاجرت از جنوب شروع شود و پرستارِ آدمهایی بشوی که زنده اما مجروح از زیر خروارها آوار آمدهاند بیرون.
این خلاصهی ماجرای چند ماه اخیرِ زینب سرحان است؛ پرستار جوانی که این روزها در مدرسهی الکبوشیه در منطقهی الحمراء، هوای هزار نفر از نازحین را دارد.
زینب، اهل روستای کفرکلاست؛ یکی از جنوبیترین روستاهای لبنان. دو سه هفته بعد از شروع جنگ هم در بیمارستانِ النجده مانده. بین مجروحهای جنوب، یکیشان همیشه جلوی چشم زینب است؛ پدرِ پیری که خانهخراب شده بود و تمام لباسهاش پر از خاک و خون بود. زینب میگفت پیرمرد خجالت میکشید از این که من خون و خاکها را از روی لباسهاش پاک میکردم. اسم دخترِ پیرمرد هم زینب بود. گفته بود تو را "دخترم" صدا میکنم و این خطاب پدرانه، روزهای طولانی است که همراه زینب است.
خانواده با ماندنش مشکلی نداشتند اما خواهرش که او هم پرستار است، از کبوشیه تماس میگرفت و میگفت که اینجا هزار نفر زن و بچه، نیاز به کمک دارند.
زینب میگفت من خیلی دلم میخواست جنوب بمانم اما اینطور یاد گرفته که گاهی بین چیزهایی که دلمان میخواهد و چیزی که تکلیفمان است، فرق است. کادر بیمارستانهای جنوب کامل است اما اینجا توی مدرسهها پزشک و پرستار، بیشتر لازم است آن هم با هزینههای عجیب و غریبِ ویزیت بیمارها در لبنان.
زینب میگفت رویای کمک کردن به آدمها، سالهای طولانی است که توی ذهنش چرخ میخورده و سر همین رفته سراغ پرستاری؛ اما فکرش را نمیکرده که به این زودی، فرصت پیدا کند به این همه یکجا، خدمت کند.
بعد گفتگو با زینب سرحان، رفتم پیش مدیر مرکز. خانم منتهی، با شش تا بچهی قد و نیمقد، همه زندگیش را صبح تا شب، کنار نازحین میگذراند. میگفت درِ مدرسه کبوشیه، سیزده سال بسته بوده و وقتی با شوهرش آمدهاند اینجا، مدرسه جای زندگی کردن نبوده اما حالا هزار نفر دارند توی مدرسه روزگار میگذرانند.
خانم منتهی از علاقهاش به ایران میگفت؛ از این که خودشان را متعلق به ایران میدانند؛ از این که هر ساعت و هر لحظه، منتظر حمایت ایران هستند، منتظرند موشکهای ایران را توی آسمان ببینند که میروند برای زیر و رو کردن اسرائیل.
میگویم انا معکم منالمنتظرین...
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
جمعه | ۲ آذر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #لبنان
بیروت، ایستاده در غبار - ۵۲
برای محمد عفیف
پنجشش روز قبل شهادتش، رفته بودیم مُجَمّع سیدالشهدا. توی قلب ضاحیه، نشست خبری داشت. پشتِ چند دهتا میکروفونِ آرمدار، نشسته بود و جلوی چشم رسانههای دنیا، برای اسرائیل رجز میخواند. گفت که ما برای یک جنگ طولانی، آمادهایم. گفت که اسرائیلیها ۴۵ روز است که دارند حمله میکنند اما حتی یک روستا را نگرفتهاند. گفت که دشمن، تلفات نیروهاش را سانسور میکند.
سوالهای خبرنگارها که تمام شد، دور محمد عفیف خلوتتر شد. فرصت شد که دو تا سوال بپرسم. یکیش درباره زمزمههای جابجایی ارتش و حزبالله در مرزها بود. ماهیگیرها، فرصتِ آبِ گلآلود را مغتنم شمردهاند و توی رسانهها در حکایت فواید عقبنشینی حزبالله از مرزها حرف میزنند.
اینها را که به عفیف گفتم، گفت توی دهه هشتاد، وقتی اسرائیل لبنان را اشغال کرد، ارتش توان جلوگیری از اشغالگری دشمن را نداشت. گفت که وظیفه ذاتی ارتش دفاع از مملکت است اما ارتش نتوانست از مملکت دفاع کند و اصلا به خاطر همین بود که حزبالله به کمک کشور آمد.
حرف عفیف این بود که الان، ارتش نه امکانات دارد، نه قدرت و نه سلاح. امریکاییها هم که میخواستند به ارتش تسلیحات بدهند، گزینه تجهیز ارتش روی میزشان نیست.
حرفهای عفیف که تمام شد، بچهها شوخیجدی گفتند عفیف همین روزهاست که شهید شود؛ عکس بگیریم!
با خوشرویی پذیرفت.
خبر شهادتش که آمد، شوکه نشدم اما چیزی در قلبم فروریخت. این نزدیکترین مواجههی منِ شهیدندیده، با یک شهید بود.
- از تهدید که هیچ، از خودِ حملهتان نمیترسیم.
این جمله عفیف، دائم توی گوشم میپیچد. این، رمز پیروزی است. جنگ هرچقدر که طول بکشد، این قلبِ مستحکمِ مجاهد است که معادلات جنگ را تغییر میدهد...
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
جمعه | ۲ آذر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #لبنان
بیروت، ایستاده در غبار - ۵۳
جدمان، اماممان، حسینمان را کشتند...
توی این تقریبا دوماهی که گهگاه پای حرفهای خانوادههای شهدای مقاومت نشستهام، خویشتنداری کردهام که روایتِ حزنآلودی ننویسم. سببش، تحذیر یکی از دوستان لبنانی بود که میگفت چه کار خوبی کردند که سیدحسن را تشییع نکردند. میگفت ما الان، نباید عزاداری کنیم. میگفت عزا و شادیمان بماند برای بعد از پیروزی.
چند شب قبل که رفتیم خانهی "شهید علاء رامز طراف" اما یک عکس شهید و یک صلواتشمار از همسرش هدیه گرفتم؛ میخواهم حلالش کنم.
همسر شهید میگفت علاء، عاشق دهه فاطمیه بود. دقیقا همین روزها و شبها که میشد، خودش آستینها را میزد بالا و نذری میپخت. امسال نبود؛ هشت روز پیش شهید شد.
همسر شهید میگفت امسال من جای علاء نذری پختم و همان شب توی خواب دیدمش. گفت حبیبتی! سرِ این اطعامِ تو، من اینجا میهمان حضرتِ زهرا شدم.
میگفت علاء، عشقِ کمک کردن به آدمها بود. میدید کسی احتیاجی دارد، ماها را رها میکرد و به مردم میرسید. میگفت شماها سید هستید؛ اجدادتان مراقبتان هستند.
علاء دنبال خانواده سادات بوده برای ازدواجش؛ میگفته میخواهم به حضرت زهرا محرم باشم.
"روز شهید" در لبنان، برای علاء خیلی مهم بود. میرفت مدرسهها و برای بچهها برنامه اجرا میکرد.
سه تا بچهی قد و نیمقد علاء توی اتاق بودند. پسر کوچک علاء پنجششماهه بود. تازه دستهاش را شناخته بود و توی هوا تکانشان میداد و پدربزرگ و مادربزرگش را با چشمهای سرخ، میخنداند. همسر شهید میگفت آرزوش این است که یکی دو ماه دیگر، جشن تکلیفِ دخترش را توی حرم امام رضا(ع) بگیرد.
مادرِ همسر علاء وسط حرفها با چای آمد. گفت ما از طرف پدر، سید حسنی هستیم و از طرف مادر، سید حسینی و چون پدری حسنی، هستیم، چای ایرانی میخوریم.
چای ایرانیِ شیرین میخوریم و همسر شهید حرفهای شیرین میزند. میگوید روز اول که دیدمش، پسری ندیدم که آمده خواستگاریم، یک شهید دیدم که آمده خواستگاریم.
علاء، ده روز قبل شهادتش، به خانه زنگ زده بود؛ با اندوه گفته بود حبیبتی! نمیدانم چرا کارم درست نمیشود، نمیدانم چرا طلب میکنم و نمیرسم، نمیدانم چرا رفقام میروند و من میمانم. به همسرش گفته بود تو برام دعا کن...
همسر شهید میگفت نُه روز گذشت. دلم نمیآمد که براش دعا کنم اما هی آن صدای محزون میآمد توی ذهنم، آزارم میداد.
راضی شدم. گفتم خدایا! تو ببین توی دل علاء چی میگذرد، من راضیام... فرداش، خبر شهادتش را آوردند.
همسرش میگفت بارها گفته بود که دلش میخواهد مثل امام حسین شهید شود. گفته بود دوست دارم محاسنم، به خونم خضاب شود. نه که دوست دارم، اصلا اگر غیر این باشد، اگر اینطوری نروم به ملاقات خدا، خجالت میکشم.
همسر شهید میگفت کفنش را که باز کردند، محاسنش را دیدم که از خونش، سرخِ سرخ شده بود.
زن، اینها را در کمال آرامش میگفت و من، قلبم طوفانی بود: جدمان، اماممان، حسینمان را کشتند، همسران و بچههایمان فدای حسین...
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
جمعه | ۲ آذر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #لبنان
بیروت، ایستاده در غبار - ۵۴
محمدعیسی! دیشب از وقتی نشستیم کنار پدرِ پیرت، سرش توی گوشی بود. دستهاش میلرزید و انگار جستوجو بین عکسها براش سخت بود. وسط حرفهایمان، چیزی را که میخواست پیدا کرد. گوشیش را داد به زنی که روبروش نشسته بود:"وصیتنامهی پسرم را بخوانید."
زن، بلند بلند، شروع کرد به خواندنِ وصیتنامهات. کلمه به کلمهی آن دستنوشتهی کوتاه، انگار تزریق میشد توی رگهام.
شانههای پدرت تکان میخورد، زن میگریست و کلمات، فضا را سنگین و سنگینتر میکردند...
"بسمالله...
علیالله توکلتُ
از خانهام خارج شدم در حالی که مرگِ سرخ دوشادوش من میآمد...
نمیدانم چگونه اسلام را یاری کنم...
نمیدانم چگونه پرچم امام را برافرازم...
فرزندانم! همسرم! خانوادهام! بدانید که من در اندیشهی آنم و میکوشم که مصاحب و همنشین امام خمینی باشم اما دشواریهای زندگی ظاهری دنیا، عکسِ آن را سبب شد.
اما روح و جان من خمینی است، جسمم خمینی است، نفسهام خمینی است و دیدارم با خمینی خواهد بود.
-من- محمدعیسی، انشاءالله ثمرهای از شجرهی امام خمینی هستم.
برادرتان محمدعیسی.
۲۴ سپتامبر ۲۰۲۴"
تصویرِ وصیتنامهات را هزار بار تماشا کردهام. روی یک دفتر ایرانی، پیداش کردهاند؛ همین چند روز قبل، بعد شهادتت.
بالای آن صفحهی خطدار "بسم ربالشهداء" نوشتهاند و آن پایین، "دوکوهه." با دیدنش، تمام غربتِ آن مزارهای خالیِ متروک، مناجاتگاهِ شبهای روشنِ ساکنان آسمانیِ دوکوهه، یکباره ریخت توی قلبم.
هنوز مناجاتت، خلوتت با خدا به پایان نرسیده. هنوز از زیر آن خروارها آوار، جسمت را نشانمان ندادهای.
و چه اسمی! محمدعیسی!
من جای مسیحیهای لبنان بودم، میگشتم دنبالت، اسمت را کنار مسیح، روی پرچمها میزدم به پاسِ این که مجسمهی مسیح و مریم مقدس، هنوز در بیروت سقوط نکردهاند، هنوز راستقامتاند، چون تو سر خم نکردی.
مرگِ سرخ، برای تو جوانِ ۲۸ سالهی مجاهدِ لبنانی، مساوی دیدار امام است.
تو -جوانِ امامندیده- سالها پس از آخرین نفسهای امام، نفسهات را به نفسهای پیر جماران، وصله میزنی. به دیدار امام راضی نیستی؛ رفاقت میخواهی.
محمدعیسی! تو دوباره یادمان آوردی که هنوز پژواکِ صدای امام، توی کوچهپسکوچههای روستاهای جنوب، میپیچد.
رسالتت تمام شد؛ برگرد به خانه، مادرت چشمانتظار است.
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
یکشنبه | ۴ آذر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #لبنان
سرنوشت اعضای سرزمین میانه
علی از نزدیکان شهید فواد شکر است. شهید فواد، پسر عمه مادرش است.
علی از گونهای از بیماری فلج مغزی رنج میبرد و در عین هوش فراوان، به لحاظ جسمی مشکلات فراوانی دارد.
از او خواستم که با مردم ایران سخن بگوید. از ایرانیها تشکر کرد. اما نکته اساسی او در پاسخ به سوالم بود که خواستم انتظارش از مردم ایران را بگوید. و او یک جمله تاریخی تمدنی گفت.
گفت از ایران میخواهم که با هم، همسرنوشت باشیم.
و میدانیم که همسرنوشتی، سرنوشت لاجرم اعضای سرزمین میانه است. ما همسرنوشتیم و به قول شهید سید حسن نصرالله "قطعا سننتصر"
حمیدرضا مقصودی
eitaa.com/hamidrezamaghsoodi
یکشنبه | ۴ آذر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #لبنان
نصرالله، آغوش باز کن - ۴
مادر است دیگر...
مظلوم و آرام نشسته بود و با حوصله موهای تنها دخترکش را مرتب میکرد. انگار فقط یک جسم از او باقی باشد، جانی در بدن نداشت. خدا میداند در این یک هفته چند تار مویش را سفید کرده بود.
صدای اذان مغرب در "روضه الحورا " پیچید. مانده بود تا دخترهایش از تاریکی نترسند؛ رویشان کنار نرود، سرما نخورند. مادر است دیگر، دلش هزار راه میرود.
مانده بود تا زهرا کمتر بهانه خواهرهایش را بگیرد. میگفت: "اینجا بنشینیم بهتر است. در خانه قرار ندارد، دائم بیتابی میکند."
کدام خانه؟ همان که موشک، نیمهشب اتاقِ دخترها را با دو دختر نوجوانش برای همیشه برده بود.
بیدار نشستم که غمت را چو چراغی
از شب، بِسِتانم، به سحر، بسپرم، امشب
مهربانزهرا هوشیاری | راوی اعزامی راوینا
@dayere_minayi
جمعه | ۹ آذر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت ضاحیه، روضه الحورا
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #لبنان
ملاقات همسایهها
دیروز عصر گلزار شهدای حورا زینب ضاحیه بودیم.
آقای بسطامی وسط مصاحبه این ملاقات را ضبط کرده بود.
همسایه بودند؛
دو ماهی میشد که همدیگر را ندیده بودند.
حالا بعد دو ماه، هر دو مادر شهید بودند.
یکی از قبل مادر شهید بود و دیگری به تازگی مادر شهید شده...
سید مهدی خضری
eitaa.com/khezri_ir
پنجشنبه | ۸ آذر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #لبنان
نصرالله، آغوش باز کن - ۵
ایستاده است حَورا...
شنیده بود قرار است همراه ما به لبنان برگردد. یک جان نه، صد جان گرفته بود. مثل ماهی قرمزی بیرون افتاده از آب، که دارد به حوض برمیگردد.
بیشتر از دو ماه میشود که خانهاش را رها کرده و آمده سوریه. پدرش افغانی و مادرش لبنانیست. خودش سوریه به دنیا آمده و بزرگ شده لبنان است. مدرسه ایرانیها در بیروت درس خوانده و فارسی را مثل بلبل اما با لهجهای شیرین حرف میزند. تصمیم گرفته بود در سوریه کار جهادی کند. مترجم ایرانیها بوده و حالا فراتر از مترجم، عزیزِ جان من است. خیلی زود دلبستهاش شدم. برایم خواهر، برایم مونس شد.
با هم به لبنان آمدیم، با هم آمدیم ضاحیه؛ شهرش اینجاست، خانهاش اینجاست.
آنچه در فیلم و عکسها دیده بودیم کجا و این وسعت ویرانیها کجا؟
ایستاده است حَورا، ایستادهام کنارش، ایستادهایم ما.
ویران نمیشویم...
کجایی ماهیِ آرام در آغوش اقیانوس؟
به من برگرد، این دریای غم لبریزِ دلتنگیست.
مهربانزهرا هوشیاری | راوی اعزامی راوینا
@dayere_minayi
یکشنبه | ۱۱ آذر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت ضاحیه
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #لبنان
هنیئاً لک...
پیکر پسرش بعد از آنکه مدتها از شهادتش گذشته بود، برگشته بود و تشییع شد و در روضه آرام گرفت. پدر کمی با فاصله از مزار پسر ایستاده بود و دوستان و آشنایان به او تسلیت میگفتند. ترجیعبند و اول جملهی آنها یک چیز بود: هنیئاً لک! ترجمهی خودمانیاش میشود خوش به حالت و خوشا به سعادتت!
اینگونه آرام بودن و این ادبیات ویژه را در این لحظات خاص برای هر انسان، به کار بردن، نشان از عقلانیتی متفاوت است. افتخارکردن به شهادت و مجاهدت عزیزان و غبطهخوردن افراد نسبت به آنها که در مسیر حق، هزینه میدهند، شعور بالایی میطلبد که از آن انسان مؤمن است.
عقلانیت ایمانی معجون عجیبی است. جوهرهی فرق ما با دشمن همین است و مزیت اصلی ما و رمز پیروزی ما نیز همین است. انسانی که خداباور است و در همهی صحنههای زندگی او را حس و حضورش را لمس میکند، خلیفةالله بودن را مجسم میکند. چنین اتصالی به الله، چنانکه شهید والای امت، چندی پیش آن را تبیین میکرد، همهی جنود الهی را به نفع تو به میدان میآورد چه که «لله جنود السماوات و الأرض».
به او گفتم آمدهایم از ثبات شما مدد بگیریم و از ایستادگی شما الهام بگیریم. بیدرنگ پاسخ داد: شما، یعنی ایرانیها، استادان ما در این راه هستید. یعنی ما شما را دیدیم و یاد گرفتیم.
نعیم حسینی
eitaa.com/AatasheDel
جمعه | ۹ آذر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت ضاحیه
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #لبنان
امان از غم سیّد
عاقلهمردی بود میانسال؛ کنار مغازهاش که فروشگاه کوچک مولّد برق در ضاحیه بود ایستاده بود. ما را که دید با روی باز استقبال کرد و وقتی حدسش به یقین تبدیل شد که ایرانی هستیم، بیشتر گرم گرفت و خوشحال و بشاش صحبت میکرد. پس و پیش مغازهاش و حتی طبقات بالایی دکانش، یا موشک خورده و یا با موج انفجاری تخریب شده بود.
از مقاومت میگفت و از اینکه اینجا را دوباره میسازیم. از این میگفت که این خیابان نزدیک مجمع سیدالشهداء در محرم امسال به طرز عجیبی شلوغ بوده و پر از موکب. میگفت ببخشید نمیتوانم دعوتتان کنم. فضای صحبت به صمیمیت و حماسه و رضایت پیش میرفت.
سخن اما تا رسید به سید ، مَرد بغضش گرفت. آتش درونش جوشید و باران چشمانش شروع به باریدن کرد. میگفت این بزرگترین غم ماست. بقیه درست میشود. ولایت عجیبی میان امت سید و امامشان وجود داشته است. این پیوند معنوی با امام خمینی و امام خامنهای نیز کاملاً محسوس است و «آنان که معنای ولایت را نمیدانند، در کار ما سخت درماندهاند.»
نعیم حسینی
eitaa.com/AatasheDel
شنبه | ۱۰ آذر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #لبنان
یک کار فرهنگی تمیز
از دیشب و با فراخوان حزبالله، مردم فوج فوج به مکان شهادت شهید والای امت، سید حسن نصرالله میآیند تا در یک برنامهی فرهنگی شرکت کنند.
مقتل سید با انجام نورپردازی مختصری و با روشن شدن شمعهای شام غریبانی که مردم با خودشان آوردهاند، حال و هوای خوبی پیدا کرده است. برقهای منطقه قطع است و در تاریکی و با کمی نور قرمز و یک نور سفید قوی از نقطهی شهادت سید عزیز، حالتی معنوی پدید آمده است.
کانون اصلی و نقطهی قوت این برنامه اما صوتهایی است که در این فضا پخش میشود. انتخاب فرازهایی از سخنرانیهای معنوی، آرام، تبیینگر و آرامبخش سید با اندک موسیقی افزوده شده و تنها یک سرود آرام که در فاصلهی بین سخنان سید پخش میشد، چنان فضایی را پدید میآورد که چندان توصیفشدنی نیست. گویی خود سید دارد مردم امتش را آرام میکند.
مردم از هر طیف و طائفه حاضر شدند و چشمان باریده که سرخ شده بود گواه خوبی برای اثرگذار بودن آن بود. صداهایی از سید پخش میشد که عرشی بود. فرازهایی از دعای کمیل، شرح ادعیه، تفسیر آیات خاص جهاد و امثال آن بهگونهای بود که انسان حاضر در آن، بوی عوالم دیگر را حس میکرد.
نیروهای فرهنگی حزبالله، نبض جامعهشان را خوب تشخیص دادند و با ابتکاری ساده و جذاب، یک کار فرهنگی تمیز را به اجرا گذاشتند که بیش از آنکه برد رسانهای داشته باشد، برای آرامکردن مردمانی مقاوم که در بهت خبر شهادت سید حتی فرصت نکردند گریه کنند، بسیار مؤثر است؛ البته آرامکردنی که ایمانافزاست و عزمآفرین و نه تخدیری و دور از مبارزه.
نعیم حسینی
eitaa.com/AatasheDel
یکشنبه | ۱۱ آذر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #لبنان
بیروت، ایستاده در غبار - ۵۵
دایی علی
یک؛ داییعلی -تقریبا- غیرپاستوریزهترین آدمی است که توی عمرم دیدهام. من همه فحشهایی که نباید توی هفتهشتسالگی میشنیدم را از او شنیدم! نه که به کسی فحش بدهد؛ نه! در توصیف شرایط از فحشها کمک میگرفت و البته میتوانست یارِ دوازدهم تیم فرهنگستان باشد در ابداع فحشهای جدید!
داییعلی خطرناک بود! ماشین بزرگی داشت. گاهی شبها مرا با خودش میبرد شمال که ماهی بیاورد. توی جاده چالوس، چراغهای ماشین را خاموش میکرد، میرفت توی لاین مخالف، و ناگهان چراغها را روشن میکرد!
داییعلی اهل بحث بود. توی مهمانیها اگر دو نفر سرشان گرم بحث میشد، داییعلی سومیننفرشان میشد.
داییعلی عاشق بروسلی بود. ما را مینشاند جلوی تلویزیون و ویاچاسِ قدیمی را میکرد توی حلق ویدئو و منتظر میماندیم تا ضربهی میمون را ببینیم که بروسلی روی لاتِ کوچه بالاییشان پیاده میکند! من اصلا به عشق همین ضربهی میمون رفته بودم کلاس کنگفو و گندهلاتهای محل را میزدم!
داییعلی دیوانهی کتاب بود. عینکش را میچسباند نوک دماغش، یک خودکار برمیداشت و میافتاد به جان کتاب. جوری میخواند که انگار کلمه به کلمهاش را بلعیده باشد. کتاب برای داییعلی، حرف زدنِ یکطرفهی نویسنده نبود. او هم توی کتاب با نویسنده حرف میزد؛ برایش شعر مینوشت؛ حرفش را تایید یا رد میکرد و اگر نویسنده چیزی گفته بود که با آن حال کرده بود با خط خوش مینوشتش.
کتابخانهی داییعلی، برای من بهترین کتابخانهی دنیا بود. ورژن اصلی کتابهای مطهری و شریعتی (چند تومانی و چند قرانیهاش!)، شعر و قصه و فلسفه و شیر مرغ و جان آدمیزاد و خلاصه همهچیز لابهلای کتابهاش پیدا میشد.
اما مهمتر از خود کتابها، حاشیهنویسیهای دور کتاب بود.
اولینبار اسم عطار را از داییعلی شنیدم. تذکرهالاولیاء داییعلی سالهاست که پیشِ من است؛ نه به خاطر عطارش، به خاطر حاشیههاش.
چند شب قبل که داییعلی توی "بله" پیام داد، همه این خاطرات دوباره توی قلبم زنده شد.
داییعلی دارد پیر میشود. نمیدانم هنوز بین سطرها چیزی مینویسد یا نه اما کاش هنوز با نویسندهها حرف بزند... مثل همین عکس که دایی دارد به عطار میگوید مردِ حسابی، شمردن بلد نیستی؟ از یکِ علی(ع) چرا شروع نمیکنی؟
دو؛
- من این روزا چیکار میکنم؟ عاطل و باطل میگذرونم. آهنگری در حد بالا. برقکار برق صنعتی. کار در حوزه انواع آبزیان پرورشی، میگو و ماهی. متخصص فراوردههای پروتئینی، مرغ و گوشت. رانندگی با انواع خودروی سبک و سنگین راهسازی. موتورسیکلت. آشپزی درحد عالی و البته آشنایی با جنگ و جنگافزار سبک. و تدریس علوم فلسفه و حکمت و...
خلاصه دلم میخواد بیام لبنان. خیلی جاها ثبتنام کردم، نشده. ببینم میتونی کاری کنی بیام اونورا؟
تازه خیاطی و جوشکاری هم اوستام. دفاع شخصی هم سرم میشه. ت ی ر اندازی هم نامبروان. پرتاب "ک ا ر د" هم بالاخره دستی دارم. از شوخی گذشته اگه میتونی مارو هم ببر. دعوت کن. پارتیبازی کن. لابی کن. لایی بکش. کلک جورکن. کارِت درسته!
این پیامِ چند شبِ قبلِ داییعلی است؛ بدون ویرایش و روتوش. این روزها که تصاویرِ طرفدارانِ متفاوتِ مقاومت دارد در شبکههای اجتماعی منتشر میشود، خالی از لطف نبود که بدانید داییعلی هم ماهیِ دور از آب است...
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
یکشنبه | ۴ آذر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #لبنان
نصرالله، آغوش باز کن - ۶
نصرالله در قدس...
به زحمت خودش را به پایین خرابهها رساند. یک پایش میلنگید. از دور دیدمش. گاهی با دست صورتش را میپوشاند و بلندبلند گریه میکرد؛ جوری که شانههایش میلرزید. آرامتر که شد دستی به سَر گُلها و عکس روی صندلی کشید. خیره به قتلگاه دنبال چیزی میگشت.
صدایش در ویرانهها میپیچید وقتی که میگفت: "کجاست گودالی که میگویند از آن بیرونش آوردهاند؟ اینجا که چیزی نیست؟"
آمده بود که ببیند و بیشتر از قبل باور نکند.
انگشت اشارهاش را سمت مقتل گرفت و ادامه داد: "به خدا که روز تشییع، روز حیرت جهان است. سیدحسن میآید؛ خودش وعده داده که در قدس نماز میخوانیم. نصرالله زنده است."
بیاختیار صدای آسمانی سیدمرتضی آوینی در گوشم طنینانداز شد:
پندار ما این است که ما ماندهایم و شهدا رفتهاند، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا ماندهاند.
بگذار که در معرکه بیسر گردیم
با لشکر آفتاب برمیگردیم
هنگام شهادت است آغاز حیات
«ما را بکشید زندهتر میگردیم»
مهربانزهرا هوشیاری | راوی اعزامی راوینا
@dayere_minayi
دوشنبه | ۱۲ آذر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت ضاحیه
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #لبنان
ویز ویزو
نگذاشت سه شب بگذرد. دقیقاً شب سوم اجرای برنامهی فرهنگی حزبالله در مقتل سیدالشهدای مقاومت، با نقض صریح آتشبس، سر و کلهی پهپادهای اسرائیلی در ضاحیه پیدا شد. دقیقاً هم بالای مکان شهادت.
بچههای حزبالله هم سریعاً برای حفظ جان مردم، برنامه را تعطیل و مکان برگزاری را تخلیه کردند و اجازهی ورود از هیچیک از ورودیها را به هیچکس نمیدادند.
البته این حضور پهپادی، سوغاتی شب آخری ما بود که خدا خواست درکش کنیم. چیز عجیبی بود. اینکه یک صدای ویز ویز شبیه ماشین اصلاح مو، دائماً در مقیاس شهری پخش باشد و اعصاب آدم را به هم بریزد، کمینه معضل این حضور بود.
دلهره اما بخش دیگری از معضل بود. بخشی از این اضطراب ناشی از ندانستن است. نمیدانی میخواهد تو را بزند یا نه؛ همراهانت را بزند یا نه؛ نمیدانی میخواهد ردّت را بزند یا ردّ اطرافیانت؟ بخش دیگر هم به ترس طبیعی از کشتهشدن یا آسیبدیدن بر میگردد. مشکلش این است که نابرابر است. او بر تو تسلط دارد و تو هیچ امکانی برای زدنش نداری.
اما بُعد دیگر قضیه، احساس ذلت است. حزبالله به کنار، به عنوان یک دولت رسمی دارای ارتش، لبنان هیچ کاری در برابر این اقدام دشمن متجاوز انجام نمیدهد. نمیتواند که انجام دهد. دقیقتر بگویم، بخواهد هم نمیگذارند که انجام دهد. فقط خواندم که فلان مسئول عالیرتبهشان، تعداد موارد نقض آتشبس را شمرده است و به ۶۰ رسیده است!
این حس، خیلی بد است. حال انسان را بد میکند. دشمن بیاید و هر غلطی دلش میخواهد بکند و برود؟! هیهات.
ما از این جنس تجربهها در سالهای اخیر نداشتهایم. جای شکر و جبههسایی در برابر خدا و سپاسگزاری از رزمندگان اسلام است حقیقتاً.
ولی آهنگ جنگ و جهاد در منطقه شتابان شده است. حتی آن رانندهی عراقی هم مطمئن بود که برای دیگر کشورها برنامه دارند. باید هوشیار بود و آمادگیهای بیشتری در خود و اطرافیان به وجود آورد. ممکن است اشکال دیگری از جهاد هم بر ما فرض شود. برای رفع سایهی جنگ، باید حس و حال جنگی به خود گرفت. با بیخیالی فقط جنگ را به خود نزدیکتر میکنیم.
نعیم حسینی
eitaa.com/AatasheDel
پنجشنبه | ۱۵ آذر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
بیروت، ایستاده در غبار - ۲۹.mp3
43.58M
📌 #لبنان
🎧 #آوای_راوینا
🎵 بیروت، ایستاده در غبار - ۲۹
من جاسوس اسرائیل بودم
با صدای: علی فتحعلیخانی
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
سهشنبه | ۸ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 فهرست پادکستها
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
بیروت، ایستاده در غبار - ۳۰.mp3
23.9M
📌 #لبنان
🎧 #آوای_راوینا
🎵 بیروت، ایستاده در غبار - ۳۰
لبنان، سختترین آزمون طول تاریخش را از سر میگذراند!
با صدای: علی فتحعلیخانی
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
چهارشنبه | ۹ آبان ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 فهرست پادکستها
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا