📌
#جمعه_نصر
مصلی؛ دقیقه نود
ساعت ۱۰:۲۱
در ترافیک تهران ماندهام
هول و ولای نرسیدن به جانم افتاده
ناگهان چشمم میافتد به ماشین کناری. دیدن پرچم فلسطین و حزب الله آرامم میکند. با خودم میگویم حتی اگر حاصل این مسافت طولانی همین حضور در ترافیک تهران باشد میارزد.
هدف با ماست.
رفتن؛ رسیدن است.
...
دقیقهٔ ۹۰ رسیدم به مصلا.
رسیدن بدون هیچ اتفاق دیگری قند توی دلم آب میکرد. پس از چند ساعت نگرانی از احتمال نرسیدن، حالا با خودم میگفتم: «رسیدم» «رسیدم»... .
فضاهای رسمی پر شده بود. با عدهٔ زیادی باید در راهروهای حیاط و فضای سبز نماز میخواندیم.
با عجله خودم را به آخرین خط صفها رساندم. هر کسی سجادهای، جانمازی، چیزی پهن کرده بود. بعضیها برای همراهشان سایهبان شده بودند.
من هم سجادهام را بیرون آوردم و جانماز دیگرم را هم رویش پهن کردم... . جانمازی که سالهای سال استفاده نشده بود، جانماز جشن تکلیفم. دیشب در حالی که با عجله ساکم را میبستم. چشمم به آن افتاد. کلمه جشن تکلیف توی سرم پیچید... «جشن» «تکلیف»... احساس کردم بعد از سالها دوباره حس نوجوان تازه بالغ شدهای را دارم که به تکلیف رسیده و میخواهد با تمام وجود پایبندش باشد. راه افتادن در این شرایط برای اولین بار بخشی از آن حس تکلیف و انگیزهٔ پایبندی بود.
امروز که بالاخره جانماز جشن تکلیف در آفتاب مصلی میدرخشید؛ خدا توفیق داد و تکلیف ما هم ادا شد.
مریم درانی
جمعه | ۱۳ مهر ۱۴۰۳ |
#تهران
جریان، تربیت نویسندهٔ جریان ساز
eitaa.com/jaryaniha
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎
بلــه |
ایتــا |
اینستا