📌
#سوریه
برایت نامی سراغ ندارم - ۱۴
من هم شهید میشوم
بخش دوم
توضیحی نمیدهد و با شلوغبازی به کلی گویی اکتفا میکند و ول کن ماجرا نیست. برای اینکه وقت مصاحبه را نگیرد تلاش میکنم با این جمله که «باشه دیگه نمیپرسم» دست به سرش کنم اما فایده ندارد. با دخالت سر تیممان زن متوجه میشود که ما مجوز گفتوگو داریم. میرود می گنشیند یک گوشه و دیگر جیک نمیزند. به او حق میدهم وقتی روزانه عدهای جاسوس صهیونیست قاتی مهاجرین لبنانی پا میگذارند توی خاک سوریه، اینقدر نگران باشد. ریکوردر را دوباره روشن میکنم. علی میگوید «عکسی که نشانم دادی شهید نشده، از او خبر دارم.»
ته دلم هم خوشحال میشوم و هم ناراحت. خوشحال به خاطر اینکه هنوز شهید نشده و ناراحت برای اینکه لحظهای از سید جدا نبود جز آن ظهر جمعه و حتما حالا حالش خیلی بد است...
عکسهای توی موبایلش را نشانم میدهد. «این را ببین اسمش شهید دیب است.»
گوشیاش را میگیرم و نگاه میکنم. میشناسمش. معروف به حججی حزبالله است. به او میگویم که میشناسمش! که حججی حزبالله است!
چشمهاش گرد میشود. «میشناسیش؟ پسر عموی پسر .....ام بود. اگر مادرش بفهمد ایرانیها می گشناسنش خیلی خوشحال میشود. مطمئنی میشناسنش؟»
میگویم «بله جوونایی که شهدا رو دوست دارن و اخبار لبنانو دنبال میکنن میشناسنش.» گره سگرمههاش باز میشود. شروع میکند باز هم عکس نشانم میدهد. از شهدای فامیلشان. از فرصت استفاده میکنم و تا یخش آب شده میپرسم «نسل شما چه فرقی با نسل اول بچههای حزبالله دارد؟ شما تتو میزنید، یکجور متفاوتی لباس میپوشید، آرایش سر و کلهتان فرق دارد... خیلی سوسولید.»
انگار که آمادگی ذهنی داشته باشد میگوید «ما با هم فرقی نداریم، نسل جدید هم عین همانها فکر میکند. ما زیرِ دست آنها تربیت شدیم. آنها از ما مخلصترند اما نسل جدید خیلی حرفهای و بهروزند. به این فکر میکنند که موشک بسازند...»
همانطور که دارد حرف میزند گوشیاش را دوباره میگیرد روبهرویم... دوتا جوان توی عکسند. خودش را نشان میدهد و میگوید «این منم، اینم که کنارمه حسنِ. برادرم که شهید شد. اینجا شب نامزدیمه.»
بعد هم مکثی میکند و میگوید «منم حتما شهید میشم»
با حرف آخرش جا میخورم! آنچنان باایمان حرف آخرش را تکرار میکند که یک آن به خودم میگویم «یعنی من الان دارم با یه شهید حرف میزنم!...»
تا آخر گفتوگو چندبار این را تکرار میکند. آخر کار عینجا نگرفتهها میگویم «تو اهل طیبه بودی درسته؟ اسم منم طیبهست... یادت باشه. قول بده اگه شهید شدی برای منم دعای شهادت کنی»
میخندد و میگوید «خدا به شهدا حق شفاعت داده، هر وقت شهید شدم شفاعتت میکنم»...
طیبه فرید | راوی اعزامی راوینا به سوریه
@tayebefarid
جمعه | ۲ آذر ۱۴۰۳ |
#فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎
بلــه |
ایتــــا |
ویراستی |
شنوتو |
اینستا