📌 شبکه چندقلوها دکتر به صفحه کوچک مانیتور چشم دوخت. مست صدای تاپ تاپ ریزی بودم که از اسپیکر پخش می‌شد که جمله دکتر نئشگی مادری را از سرم پراند: دو تا هستن. چی؟ دو تا جنین می‌بینم. گردالی روی مانیتور را دوباره چرخاند و گفت: آره دو تا هستن. وا رفتم. خودم را بسته بودم که تمام وجودم را بگذارم برای یک بچه. نمی‌توانستم تصور کنم چطور باید احساسات مادری را تقسیم کنم. پکر، آمدم بیرون. همسرم که شنید خندید و گفت: هر چی خدا بخواد. خیلی طول نکشید که فهمیدم خدا خودش بلد کار است. من قرار بود دو برابر مادری کنم. فشار بارداری، درد کمر، شب‌بیداری و احساسات مادرانه. همه چیز در من تکثیر شده بود. سخت اما شیرین. اولین بار در چهارماهگی بچه‌ها فهمیدم ما یک شبکه‌ایم. شبکه‌ای از مادران و پدران دوقلو و چندقلو. آن شب با کالسکه دوقلویی توی پیاده‌رو می‌رفتیم تا برای بچه‌ها لباس بخریم. نگاه‌های هیجانی آدم‌ها را وقتی از کنارمان رد می‌شدند، راحت می‌فهمیدم. دیدن دوقلو برایشان جالب بود. در فرصتی که رفته بودم توی یک مغازه تا قیمت لباس بپرسم، از پشت شیشه دیدم که خانمی با همسرم مشغول گفت‌و‌گو شده‌. کمی بعد بیرون آمدم. دختر و پسر حدوداً هفت ساله‌ دو سمت مادرشان ایستاده بودند. آن زن در چند دقیقه تجربیات داشتن دوقلو را به ما گفت. همدردی کرد که می‌داند سخت است و دلداری داد که خیلی زود همبازی می‌شوند و خدا را شکر می‌کنید بابت دوقلو بودن. آنجا بود که فهمیدم ما یک شبکه‌ایم با تجربیات نسبتاً مشابه از شیطنت‌ بچه‌های وروجکمان. در کنار سمت شیرین ماجرا جنس غمی که از این شبکه دریافت می‌کردیم هم فرق داشت. یک‌بار راننده تاکسی‌ای وقتی بچه‌ها را دید از فامیلش تعریف کرد که سه‌قلو داشت و یکی از قل‌ها طی حادثه‌ای فوت کرد‌. آن راننده نمی‌دانست احساسات شکننده مادرانه‌ام با این خاطره تا کدام خیال غمگین پرواز کرد. جنگ غزه داغ زیاد داشت اما سوز این یکی هم مثل همان خاطره عمق استخوانم را سوزاند. من می‌دانم این مادر چقدر رنج کشید تا کودکانش سالم به دنیا بیایند. دو برابر همه مادران... چقدر ذوق داشت که کودکش شروع کند به خندیدن و بعد که ذوق خندیدن این یکی را می‌کند آن یکی شروع کند به آ آ و بابا کردن. هر بار با خودش فکر می‌کرد کدامشان زودتر راه می‌افتد و کدامشان زودتر اسمش را صدا می‌زند. من خوب می‌فهمم که این مادر دیگر قلب ندارد. قلبش دو تکه شده بود تا بیرون سینه‌اش بتپد و امروز زیر خاک سرد دفن شده است. راستش بیشتر هم می‌فهمم. اینکه چقدر دوست داشت جسمش هم پیش آنها باشد و کنار هم مهمان سفره رسول‌الله باشند. ما یک شبکه‌ایم. فرقی‌نمی‌کند چند فرزند داشته باشیم یا اصلا مادر و پدر باشیم یا نه. انسان بودن کافیست تا خشم و تنفرمان از این رژیم غاصب پخش شود بینمان. یکی از میلیون‌ها دلیلش هم این فیلم... سیده نرجس سرمست دوشنبه | ۱۵ بهمن ۱۴٠۳ | پس از باران؛ روایت‌های گیلان eitaa.com/pas_az_baran ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها