📌 برای رئیسی اتفاقی افتاده؟ یکشنبه ظهر مهمان حرم شاهچراغ بودیم. بعد ناهار، خداحافظی کردم و خودم را رساندم به جلسه‌ای که ساعت ۱۶ برگزار می‌شد. زودتر رسیدم و تا آمدنِ دوستم، مشغول گوشی شدم. تند تند عکس‌های مهمانیِ ظهر در گروه دوستانه‌ی هیئت مکتب‌الشهدا ارسال می‌شد. یکی یکی عکس‌ها را باز کردم. بین پیام‌ها و فضای شاد گروه، یکی از دوستان هیئتی پیامی فرستاد: «بالگرد حامل رئیس‌جمهور در آذربایجان شرقی دچار سانحه شده. برخی همراهان رئیس جمهور در این بالگرد توانسته اند تماسی با مرکز برقرار کنند.» خبر را نصفه خواندم اما خیلی آن را جدی نگرفتم و رفتم جلسه. بعد از جلسه، متوجه روشن شدن صفحه گوشی شدم. مادرم بود. نگران پرسید: «برای رئیسی، اتفاقی افتاده؟» با خونسردی گفتم:«نگران نباش! خبر رو خوندم. گفتن نقص فنی داشته ولی اتفاقی نیوفتاده.» بعد از تماس، گروه‌ها را چک‌کردم. اولین پیام ارسالیِ گروه‌ جهادی نادیان را خواندم. یکی از دوستان، شماره کارت گذاشته بود و زیر آن نوشته بود: «قربانی فوری گوسفند، نذر سلامتی رئیس جمهور و تیم همراه» رو به دوستم که مسئول همین گروه جهادی هست، پیام را کمی بلدتر خواندم و با تعجب گفتم: «مگه اتفاقی برای رئیس جمهور افتاده؟!» او هم که بی‌خبر از ماجرا بود، تعجب کرد. در مسیر برگشت به خانه، چشمم به گوشی بود. رسیدم خانه و مادرم را تسبیح به دست دیدم. خیره به صفحه‌ی تلویزیون، زیرلب صلوات می‌فرستاد. با اینکه به نشان اعتراض به وضع موجود، در انتخابات اخیر ریاست جمهوری شرکت نکرده بود اما چشمانش خیس بود و نگران سلامتی آقای رئیسی و همراهانش. آخر شب شد و هم‌چنان خبری از پیدا شدن هلی‌کوپتر نبود. شوکه بودم. انتخاب من در انتخابات، آقای رئیسی نبود اما در آخر به او رأی دادم. به برخی از عملکردهای وی در دوران ریاست جمهوری انتقاد داشتم. اطرافیان از نگاهم خبر داشتند. شیراز هم که آمد به استقبال نرفتم اما خاکی بودن، در میدان و مردمی بودنش را هم می‌دیدم. حس خوبی داشتم که ترس از کرونا نداشت و به پای درد دل مردم می‌نشست یا وقتِ سیل، بین مردم می‌رفت و نگران خیس شدن لباسش نبود. می‌توانست مثل برخی از رئیس‌جمهورها پشت میز بنشیند و از دور مدیریت کند. چشمانم سنگین شد و خوابم برد اما تا صبح، ناخودآگاه چند دفعه از خواب پریدم و اخبار را چک کردم. ساعت ۶ صبح، فیلم لاشه‌ی هلی‌کوپتر را در خبرگزاری دیدم و زیرلب گفتم: «یعنی کسی جون سالم به در برده؟» خبر رسمی که اعلام شد، تیر خلاصی بود و دلم لرزید. به قول همکارم آقای عظیمی: «هیچ وقت فکر نمی‌کردم ته قلبم اینقدر رئیسی رو دوست داشته باشم.» زهرا قوامی‌فر دوشنبه | ٣١ اردیبهشت ١۴٠٣ | حافظ‌هـ | حسینیه هنر شیراز @hafezeh_shz ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا