📌 مثل آقای رئیسی کار کن امسال کنگره ملی شهدا داریم. ما شدیم مسئول کمیته تالیف و تدوین کتابهای کنگره با روزانه اِن ساعت جلسه و پیگیری. معمولا تا دیروقت سرِکارم. دیروز دخترم زنگ زد و با صد رقم عشوه و ناز دخترانه طوری که گولم بزنه بهم گفت:«بابا امروز زودتر از سرِکار میای؟ بیا ما رو ببر بستنی فروشی! تو رو خدا نگو که کار داری!» کار داشتم ولی قبول کردم. دو تا از پروژه‌هایی که باید ارزیابی می‌کردم را برداشتم و به خیال اینکه بعد از ضیافت بستنی تا دیر وقت مطالعه خواهم کرد رفتم رو به خانه. وقتی رسیدم ساعت شده بود 5 عصر. به دخترم گفتم «یکی دو ساعت دیگه کار کنم بعد از نماز میبرمتون» قبول کرد. تلویزیون روشن بود. رفتم توی اتاق وشروع به خواندن پروژه کردم. یک دفعه خانمم با صدای بلند گفت: «یا خـــــدا»!! با عجله رفتم جلو تلویزیون و خبر سانحه بالگرد را از پائین صفحه شبکه خبر خواندم. اولش زیاد جدی نگرفتم و گفتم « ان شاالله که اتفاقی نمیفته» ولی وقتی با گوشیم گروه‌ها و خبرگزاری ها را چک کردم فهمیدم ماجرا جدی تر از این حرفاست.  خواندن پروژه را گذاشتم برای بعد. کارم شده بود چک کردن اخبار. دخترم شوکه شده بود. از رئیس جمهور پرسید. می گفت:« مگه چه کرده که اینقدر ناراحتی؟» کلی براش توضیح دادم که آقای رئیسی چقدر برای مردم زحمت کشیده و فلان و بهمان. تو فکر رفت! طوری که دیگه حرفی از بستنی فروشی نزد. من هم بیخیال بستنی فروشی و پروژه های کنگره تا اذان صبح یا روایت ها را می خواندم یا صفحه خبرگذاری ها رو بالا و پائین می‌کردم. نماز صبح را که خواندم خوابم برد.  ساعت هفت و نیم بود که با صدای گریه خانمم از خواب بیدار شدم. هِق هِق گریه فرصت حرف زدن بهش نمی داد. صدای قرآن که از تلویزیون پخش شد شُل شدم. اخبار مشروح ساعت 8 تیر خلاص را زد. مات و میخکوب جلوی تلویزیون ایستاده بودم. انگار وزنه صد کیلویی به پاهام زده بودند! اصلا حال و حوصله سرِکار رفتن را نداشتم. به خودم گفتم «زنگ میزنم و امروز رو مرخصی میگیرم» گوشی را که برداشتم زنگ بزنم یاد سید افتادم. اینکه چهل سال است خودش را وقف این نظام و مردم کرده و بدون خستگی مشغول خدمت است. به خودم گفتم«خجالت بکش! تو این شرایط اگر سید جای تو بود کار و تلاش رو وِل نمیکرد.اتفاقا الانه که باید ازش یاد بگیری که توی هر سنگری که هستی روز شب برای خدمت به این انقلاب و شهدا بی وقفه و خستگی ناپذیر کار کنی ». همین که آماده شدم برم سرِکار دخترم آمد جلو در و گفت«بابا مثل آقای رئیسی کار کن! منم دیگه زنگت نمیزنم بهت بگم زود بیا خونه» سید محمد نبوی دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا