📌 فریاد نگاه‌ها صبح بود.مشرف شده بودم حرم مطهر خانم فاطمه‌ی معصومه سلام الله علیها. از ورودی تا کنار ضریح مبارک هر زائری را می‌دیدی یا حال دریای چشمانش بارانی بود یا نگاهش دریایی گل‌آلود از غم بود یا ساحل آرامش بود و زیر لب ذکر می‌گفت. ایام عید بود و مشت بچه‌هایم پر از شکلات‌های هدیه‌ی خادمان و زائران شده بود. . شب شد. چهار دیواری محل اسکان برایم چهار دیواری قبر بود. طاقت ماندن نداشتم. دوباره عازم حرم شدیم. هنوز جمعیت قابل توجهی در حرم بودند ... حال و هوای زائرها فرق کرده بود. دیگر دعاها رنگارنگ و حال دریای چشم‌ها متفاوت نبود‌. نگاه‌ها همه دریایی متلاطم و مواج بود و دست‌ها برای حاجت مشترکی به سمت آسمان بلند شده بود. نگاه‌ها فریاد می‌زد: «خدایا بخیر بگذران. رییس‌جمهورمان را سالم به ما برگردان». شب عید بود ولی مشت بچه هایم خالی ماند. انسیه‌سادات یعقوبی دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا