📌 روایت قم بخش بیست‌وسوم حدود ساعت یک تصمیم گرفتم سری به بلوار پیامبر اعظم بزنم و موقعیت جایگاه مراسم را شناسایی کنم. با دوچرخه راه افتادم. هوا گرم بود و آسمان آفتابی. موکب‌ها در حال آماده‌سازی بودند. با خودم گفتم: تو این گرما بچه‌ها تشنه خواهند شد. باید سفارش کنم خانم آب کافی بردارد. ساعت ۴ که راه افتادیم، نم نم باران بود و بوی خاک نم خورده. باران مفصلی نیامد، اما اندازه‌ای بارید که تیزی گرمای هوا را بگیرد. ادامه دارد... سید طاهر جوادیان سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۲۰:۰۰ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا