📌 روایت قم بخش بیست‌وچهارم از صبح کارم شده بود هماهنگی با نویسنده و عکاس و راننده و آقای رحیمی و رویگر فقط به عشق اینکه که بیایم تشییع جنازه سید ابراهیم. ساعت ۲ بود که بارو بندیلم را جمع کردم و رفتم طرف ماشین. خواستیم حرکت کنیم که یکی از خانم‌های روایت نویس به کاروان ما اضافه شد و صندلی خالی نبود. انگار قسمت نبود بروم. حالگیری شده بود... برگشتم حوزه و پشت میزم نشستم تا بقیه کارها را انجام بدهم. تا سیستمم را روشن کردم رئیس حوزه زنگ زد و گفت: «میخوام برم تهران کسی اگر خواست بیاد قم میتونم ببرمش...» حیف بود این شور و عشق مردم را به خدمتگزارشان نبینم. ادامه دارد... سیدمحمد نبوی سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا