.
اما بیش از همه کس گویندا او را دوست میداشت که رفیقش بود و او نیز برهمن زاده. او چشمان سیدارتها را دوست میداشت و صدای دلنشینش را و رفتار چون آبش را و وقار و کمال حركاتش را. او هر آنچه را سیدارتها میکرد یا میگفت دلنشین مییافت، اما بیش از همه هوش تیز و اندیشههای بلند و گدازان او را ستایش میکرد و ارادهی استوار آتشين و رسالت والایش را. میدانست که دوستش برهمنی همچون دیگر برهمنان نخواهد شد، نثار کنندهی تن پرور قربانی و فروشندهى آزمند اوراد افسونی، یا سخن پردازی خودبین و تهی مغز یا موبدی شریر و مزوّر، و نیز نه ساده لوحی نیک پندار میان خیل بزرگِ دینیاران. نه، خود گویندا نیز سر آن نداشت که چنین باشد، برهمنی گمنام همچون هزارها برهمن دیگر. و اگر سیدارتها زمانی ایزدی میشد و در زمرهی تابندگان در می آمد، او میخواست در پیاش روان باشد، رفیق و مرید و خدمتگزار و جلودارش باشد و سایه وار همراهش.
بدین سان، سیدارتها را همه دوست میداشتند. در جان همه شادی می آفرید و در دلها نشاط میانگیخت.
#بریده_کتاب (۲)
📚 سیدراتها/
#هرمان_هسه
ترجمه:
#سروش_حبیبی
#نشر_ماهی
#ادبیات_کلاسیک_جهان #ادبیات_آلمان
@skybook