eitaa logo
صالحین تنها مسیر
236 دنبال‌کننده
17.1هزار عکس
6.9هزار ویدیو
270 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 الهی عظم البلا | نماهنگ ویژه دعای فرج ‎الهی عظم البلا با صدای دل نشین علی فانی 🍃أللَّھُمَ عجِلْ لِوَلیِڪْ الْفَرَج🍃 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️فرمود: امروز جنگ ما جنگ رسانه‌ای جنگ فضاسازی عمومی جنگ تبلیغاتی‌ست ما نباید از این جنگ غفلت کنیم! 🎙سیدعلی‌خامنه‌ای دام‌ظله 🇮🇷 تحلیل سیاسی و جنگ نرم http://eitaa.com/joinchat/1560084480C6ad9c44032
🌺نکته ای از دعای ٢۵ صحیفه سجادیه (دعا در حق فرزندان) :🌺 🍂 وَ امْنُنْ عَلَيَّ بِكُلِّ مَا يُصْلِحُنِي فِي دُنْيَايَ وَ آخِرَتِي مَا ذَكَرْتُ مِنْهُ وَ مَا نَسِيتُ ، أَوْ أَظْهَرْتُ أَوْ أَخْفَيْتُ أَوْ أَعْلَنْتُ أَوْ أَسْرَرْتُ . ⚡️ ترجمه : خدایا هر آنچه در دنیا و آخرتم سبب اصلاح امورم شود به من عطا کن، آنچه را که از آن یاد کردم و آنچه فراموشم شد، اظهار کردم یا پوشیده داشتم، آشکار نمودم یا پنهان کردم. 🔴 گاهی ما در هنگام دعا فراموش می کنیم بعضی نیازهایمان را مطرح کنیم. گاهی خیر و صلاحمان را نمی دانیم. گاهی نیازمان را به زبان آورده و علنی به خدا می گوییم ولی گاهی فقط از قلبمان می گذرد. ☘خدایا در همه این حالات، آنچه را که به صلاح دنیا و آخرتم هست، به من عطا کن. @tadabboridarghoran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
قسمت (۳۷) #دختربسیجی _پس برای فردا خودم رو آماده کنم؟!  جوابی نداد و از شیشه ی کناریش به بیرون خی
قسمت(۳۸) بعد اینکه از مش باقر خواستم برام چایی و بیسکوئیت بیاره گوشی رو روی تلفن  گذاشتم و خیلی غیر ارادی و ناخواسته روی تصویر آرام که به نظر می‌رسید  لپش قلمبه شده کنجکاوانه زوم کردم.  درست دیده بودم!چوب آبنبات چوبی از دهن آرام بیرون زده بود و با ولع آبنبات توی دهنش که لپش رو قلمبه کرده بود رو می مکید و سرش توی کامپیوتر روی  میزش بود.  به پشتی صندلی تکیه دادم و بدون اینکه چشم از مانیتور بردارم جواب سلام  مش باقر رو دادم و مشغول خوردن چایی ا ی شدم که مش باقر روی میز گذاشته  بود.  به آرام نگاه کردم که حالا رو به روی مبینا که وسط اتاق و ایستاده بود وایستاد و با  شیطنتی که توی چهر ه اش پیدا بود یه چیزی به مبینا گفت و با خنده ا ی که نمی تونست کنترلش کنه بهش پشت کرد.  مبینا که معلوم بود از حرفی که شنیده حرصش در اومده به طرفش حمله کرد و با  چنگ زدن به مقنعه ی آرام مقنعه رو از سرش در آورد.  آرام برای گرفتن مقنعه اش به طرف مبینا چرخید و پشت به دوربین قرار گرفت و  من از دیدن موها ی بلند دم اسبی بسته شده اش چشمام چهارتا شد و با دقت  بیشتری به او که با تقلا کردن موهاش رو تو ی هوا تکون می داد نگاه کردم.  نمی دونم چی بینشون گذشت که آرام دیگه تقلایی برای گرفتن مقنعه اش نکرد و  در عوض روی میز کار مبینا نشست و مبینا به بافتن موهاش مشغول شد.
قسمت (۳۹) در همین حال که محو تماشای آرام بودم تلفن زنگ خورد و من با لعنت کردن کسی  که بی موقع مزاحمم شده بود تلفن رو جواب دادم و صدای نازک منشی توی  گوشم پیچید که گفت آقای همتی مهندس کارخونه، پشت خطه! و من مجبور شدم نیم ساعتی رو با مهندس همتی در مورد اضافه کاری و تعطیلی کارگرا برای وسط هفته که به مناسبت میلاد امام رضا(ع) تعطیلی بود صحبت کنم.  با قطع کردن تلفن دوباره به مانیتور کامپیوتر چشم دوختم ولی خبری از آرام  نبود.  کلافه از جام برخاستم و بر ای رفتن به اتاق پرهام از اتاق خارج شدم و آرام رو دیدم  که او هم به سمت اتاق پرهام میرفت.  با رسیدنش به در اتاق بدون توجه به نازی که پرسیده بود چیزی لازم دارم، به سمتش رفتم و او که متوجه من نبود ضرب های به در زد و در اتاق رو باز کرد ولی  خیلی زود و ناگهانی در رو بست و با چشمای بسته به طرف من که حالا بهش رسیده بودم چرخید.  با تعجب نگاهش کردم و پر سیدم:چیزی شده؟  او که تازه متوجه من شده بود چشماش رو باز کرد و با دیدن من دستش رو از روی  دست گیره ی در برداشت و بدون اینکه جوابم رو بده از در فاصله گرفت که در  همین حال در اتاق باز شد و دختری با آرایش غلیظ و به دنبالش پرهام از اتاق خارج شدن و من تا ته قضیه رو خوندم و فهمیدم که آرام چی دیده!
قسمت (۴۰) دستام رو توی جیب شلوارم جا دادم و با پوزخند و مغرورانه به دختره که موقع  رد شدن از کنار آرام با تحقیر نگاهش کرد، نگاه کردم.  با رفتن دختره و تموم شدن صدای تق تق کفشای پاشنه بلندش رو به پرهام با طعنه گفتم : نمی دونستم مهمون داری؟  پرهام که متوجه کنایه ی توی حرفم شده بود بدون اینکه جواب من رو بده رو  به آرام با عصبانیت پرسید: کاری داشتی؟  آرام بدون اینکه نگاهش کنه به روبه روش خیره شد و با پوزخندی گوشه ی  لبش گفت : اومده بودم لیستی که برای بررسی بهتون داده بودم رو بگیرم.  پرهام با کلافه گی وارد اتاق شد و با یه پوشه توی دستش برگشت و پوشه رو به  سمت آرام گرفت و در همون حال گفت : بهت یاد ندادن بدون اجازه وارد اتاق کسی  نشی؟  آرام پوشه رو از دستش گرفت و با طعنه جوابش رو داد:  _نه!... همونطور که به تو خیلی چیزا رو یاد ندادن!  پرهام عصبی تر خواست چیزی بگه که مانعش شدم و گفتم : کافیه! تمومش کنین!  رو به من با لحن آروم تری گفت : تو با من کاری داشتی ؟ من که کاری باهاش نداشتم و همینجوری و برای دیدنش از اتاقم بیرون زده بودم خواستم چیزی بگم که پرهام دوباره رو به آرام غرید : خب دیگه! کارت رو که انجام  دادی و فضولیت رو هم کردی حالا نمی خو ای بری؟  آرام به من نگاه کرد و گفت : اونش به خودم ربط داره که برم یا بمونم!  پرهام با صدای آروم یه جوری که بقیه ی افراد توی سالن نشنون رو به آرام گفت  : نکنه دلت می خواد جای اون دختره باشی که نمی ری ؟  آرام با عصبانیت نگاهش کرد و گفت : تا حالا آدم چندش تر از تو توی عمرم ندیدم!  بدون توجه به چهر ه ی سرخ شده از عصبانیت پرهام پوشه‌ی توی دستش رو به سمت من گرفت و رو به من ادامه داد : من این رو الان لازم دارم می شه لطفا برام  امضاش کنین؟  نگاهم رو ازش گرفتم و به سمت اتاقم رفتم و در همون حال گفتم: بیا تا برات  امضاش کنم.  جلوتر از او وارد اتاق شدم و در رو برای اومدنش باز گذاشتم و او هم به دنبالم وارد  اتاق شد و در رو پشت سرش بست .  پشت میزم نشستم به پشتی صندلی تکیه دادم و به او که سمت چپم و با فاصله  ازم وایستاده بود چشم دوختم.  حتی به روی خودش هم نمیاورد که توی اتاق پرهام چی دیده و حال پرهام رو  گرفته یا اینکه از حرف پرهام اصلا ناراحت شده!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱 وعده‌ها دادم به دل،روزی می‌آیی از سفر... 🌱 کی محقق می شود این آرزوی شیعیان...؟ تعجیل در فرج مولایمان صلوات