eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
588 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
2.9هزار ویدیو
19 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁 برای کشتن یک جامعه کافی است بر آنان تمرکز کنید. ابتدا فرهنگ مطالعه را از آنها سلب کنید و سپس با اختیارشان را در دست بگیرید! @sad_dar_sad_ziba 📚 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 می خواست بر ضد اسلام، کتاب بنویسد و اعلام کند که اسلام، دروغ است، اسلام یک خطر است. شروع کرد به تحقیق و مطالعه. اما ... 🔹 «جورام وَن» سیاستمدار هلندی 🌱 امید @sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼🍃🌹🍃✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با شعار «زن، زندگی، آزادی» خانه های مردم کرد را غارت می‌کنند و فاتحانه لباس زیر زنان آنان را نمایش می‌دهند. هنگامی که قرار به برخورد با این انسان نمایان بی شرف می شود برخی هیاهوی رسانه ای راه می اندازند و می‌گویند مردم کرد را نکشید! به فرموده ی امیر المؤمنین اگر مردی از غم این حادثه بمیرد ملامتی نیست! 👌🏼 @sad_dar_sad_ziba 💢 ❗️
هدایت شده از رو به راه... 👣
🔺باز هم با خون نوشتم، خانه باید امن باشد 🔹 به پاس مجاهدت های بی دریغ حافظان امنیت میهنمان؛ 🇮🇷 🏡 خانه ی هنر ⇨ https://eitaa.ir/rooberaah ---------------------🌹------------------------
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ 🚌 اتوبوس از ایستگاه اول حرکت کرد، تمام صندلی‌ها پر بود و به ناچار وسط راهرو ایستادم. چند ایستگاه اول، همچنان به جمعیت اضافه می‌شد و من هم خسته‌تر، البته دیدن صحنه‌ی احترام نوجوان، که جایش را به پیرمردی عصا به دست داد، خستگی را از تنم به در کرد! هر چه به ایستگاه‌ پایانی نزدیک‌تر می‌شدیم، شلوغی هم رو به خلوتی رفته و از جمعیت کاسته می‌شد! کنار پیرمردی که از ایستگاه اول، سرش را به شیشه تکیه داده بود، یک صندلی خالی شد و نشستم. هوا کم کم رو به تاریکی می‌گذاشت و فضا کمی دلگیر شده بود! پیرمرد که انگار از همان اول حرفی در دل داشت، رو به من کرد و با لحنی پدرانه گفت: «جَوون دیدی ایستگاه اول چه قدر شلوغ بود؟!» گفتم: «بله پدرجان.» گفت: «می‌بینی الآن که داریم به آخر خط می‌رسیم، چه قدر خلوت شده؟!» من که از این سوال و جواب حسابی گیج شده بودم، گفتم: «بله؛ چه طور مگه؟!» لبخندی روی لبش نشست و گفت: «آخرالزمان هر چی به ایستگاه‌های آخر نزدیک‌تر می‌شیم، آدمای بیشتری از قافله‌ی حق پیاده می‌شن! از علما شنیدم حدیث داریم که دین نگه داشتن تو آخرالزمان مثل نگه داشتن آتش توی دست می‌مونه! پس تا جوونی مراقب خودت باش تا منحرف نشی، خسته نشی. ضمنا از کم شدن آدم های توی مسیر حق نترس!» من که حسابی از نگاه عمیق پیرمرد تعجب کرده بودم، یاد حدیثی (علیه‌السلام) افتادم که فرمودند: «به خدا سوگند! شما خالص می‌شوید؛ به خدا سوگند! شما از یکدیگر جدا می‌شوید؛ به خدا سوگند! شما غربال خواهید شد؛ تا این که از شما شیعیان باقی نمی‌ماند جز گروه بسیار کم و نادر!» 🌱 ༻‌🌹 @sad_dar_sad_ziba 🌹༺ ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ .
🌿🍁🌿 پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند بلبل شوقم هوای نغمه خوانی می کند همتم تا می‌رود ساز غزل گیرد به دست طاقتم اظهار عجز و ناتوانی می کند بلبلی در سینه می نالد هنوزم کاین چمن با خزان هم آشتی و گلفشانی می کند ما به داغ عشقبازی ها نشستیم و هنوز چشم پروین همچنان چشمک پرانی می کند نای ما خامش ولی این زهره ی شیطان هنوز با همان شور و نوا دارد شبانی می کند گر زمین دود هوا گردد همانا، آسمان با همین نخوت که دارد، آسمانی می کند سالها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوز در درونم زنده است و زندگانی می کند با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من خاطرم با خاطرات خود تبانی می کند بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی چون بهاران می رسد با من خزانی می کند طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند آنچه گردون می کند با ما نهانی می کند می رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان دفتر دوران ما هم بایگانی می کند «شهریارا» گو دل از ما مهربانان نشکنید ورنه قاضی در قضا نامهربانی می کند «سید محمد حسین بهجت» (شهریار) 🌺🌺🌺🌺🌺 فارسی   ┏━🦋━━•••━━━━┓ 🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋 ┗━━━━•••━━🦋━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 چهره هایی که در برابر مردم برای خود حق (کاپیتولاسیون) قائلند! 🔺 آیا مردم چنین اجازه ای را به آنان خواهند داد؟! 🌃 / اجتماعی 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۱۵ : ... من به لرزیدن عادت داشتم. همیشه می لرزید
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۱۶: ... چند شبی به نکاح جهادی اون فرمانده ی کریه در اومدم بعد از چند روز، پیشنهاد نکاح از طرف مردهای دیگه مطرح شد. من مونده بودم حیرون که مگه می شه؟ چند روز پیش هم بالین فرمانده مسلمونشون بودم! باز زن ها دورم را گرفتند و از جهاد نکاح گفتند و احکامی که هیچ قاعده و قانونی نداشت و اجازه ی چهار نکاح در هفته رو، وسط میدون جنگ می داد. تازه فهمیدم زن های زیادی مثل من هستن و من این جا محکومم. بعد از اون، هفته ای چهار بار به نکاح مردهای مختلف در می آمدم. این تبدیل شد به عذاب و شکنجه. فقط یک کلام زیر لبم زمزمه می شد: لعنت به تو دانیال! لعنت! حالم از خودم به هم می خورد. حس یه هرزه ی فاحشه رو داشتن از لحظه شماری برای مرگ هم بدتره. هفته ای چهار بار، به نکاح های شبی چند بار تبدیل شد و گاهی در گیری بین مردان برای به هم خوردن نوبتشون تو صف پشت اتاق. دیگه از لحاظ جسمی، هیچ توانی توی وجودم نبود اما مدام همراه زنان و دختران تازه وارد از منطقه ای به منطقه دیگه انتقالمون می دادن. حس وحشتناکی بود. تازه فهمیدم اون اردوگاه، حکم تبلیغات رو داشته و زیادن زن هایی مثل من که زنانگیشون هدیه شده بود از طرف شوهر به سربازان داعش. خیلی از مردهایی که واسه نکاح می اومدن، مسلمون یا عرب نبودن، مسیحی، یهودی، بودایی...، از فرانسه، آمریکا، آلمان، قرقیزستان و جاهای دیگه. حتی خیلی از دخترهایی که واسه جهاد نکاح اومده بودن هم همین طور. یادمه یه شب، جشن عروسی دوتا از مبارزین با هم بود که... سوفی ناگهان سکوت کرد. چه دروغ عجیبی بود قصه گویی هایی این زن. دروغی، سراسر حقیقت که من نمی خواستمش. به صورتم زل زد: - ازدواج کردی؟ سر تکان دادم که نه! لبخند زد. بعد ابرویی بالا انداخت و پر کنایه رو به عاصم کرد: - فکر کردم با هم نامزدین. این قدر جان فشانی، واسه دختری که برادرش دانیاله و خودش تصمیم داره همرزم داداشش بشه، زیاد نیست؟ عاصم اخم کرد؛ اخمی مردانه. - من دانیال رو نمی شناسم؛ اما سارا رو چرا و این ربطی به نامزدی نداره. یادت رفته من یه مسلمونم؟ اسلام دین تماشا نیست. رنگ نگاه سوفی پر از خشم و تمسخر شد و پوزخندی صدادار گوشه ی صورتش نشست. - اسلام؟ کدوم اسلام؟ منم قبلاً یه مسلمون زاده بودم، مثل تو؛ ساده و بی اطلاع. کجای کاری؟ اسلام واقعی چیزیه که داعش داره اجرا می کنه. اسلام اصیل هزار و چهار صد سال قبل، اسلامی که دانیال از فرمانده هاشه. تو چی می دونی از این دین، جز یه مشت چرندیات که عابدهای ترسو تو کله ت فرو کردن؟ اسلام واقعی یعنی خون و سر بریدن. سوفی راست می گفت. اسلام چیزی جز وحشیگری و ترس نشانم نداد و خدا که بزرگ ترین دروغ بشر بود. عاصم با لبخندی بی تفاوت، بدون حتی یک پلک زدن به چشمان سوفی زل زد. صدایش صاف و یکنواخت او را هدف گرفت. - حماقت خودت و دانیال و بقیه ی دوستات رو گردن اسلام ننداز. اسلام یعنی محمد که همسایه اش هر روز روده ی گوسفند رو سرش ریخت اما وقتی مریض شد، رفت به عیادتش. اسلام یعنی دخترهایی که به جای زنده به گوری، الآن رو به روی من نشستن. اسلام یعنی علی؛ که تا وقتی همسایه ش گرسنه بود، روزه ش رو باز نمی کرد. اسلام یعنی حسن؛ که غذاش رو با سگ گرسنه وسط بیابون تقسیم کرد. من شیعه نیستم، اما اسلام رو بهتر از رفقای داعشی تو می شناسم. تو مسلمونی بلد نیستی مشکل از اسلامه؟ سوفی با خنده ای هیجانی سر تکان داد: - خیلی عقبی آقا! قصه نگو. عوضی هایی مثل تو واسه اسلام افسانه سرایی کردن. تبلیغات می دونی چیه؟ دقیقاً همون چرندیاتی که از مهربونی محمد و از خداش تو گوش من و تو فرو کرده ن. چند خط از این کتاب مثلاً آسمونیتون بخون، خیلی چیزها دستت می آد مخصوصا در مورد حقوق زنان. خدایی که تمام فکر و ذکرش جهنمه به درد من نمی خوره پیشکش تو و احمق هایی مثل تو. دیگر شک نداشتم مسلمانان همه شان دیوانه بودند پدر هم رگی داعشی داشت. سوفی به سرعت از جایش بلند شد و من هراسان ایستادم. - سوفی خواهش می کنم نرو. چرا صدایش کردم؟ مگر باورم نمی گفت دروغ می گوید؟ اما رفت بی توجه به من و خواهشم. ⏪ ادامه دارد ... ................................. 🌳 💠 زندگی زیبا http://eitaa.ir/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌳 / استان گیلان /نمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🏆 پیروزی 💎 ……………………………………… 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba 🍃
پاسخ «کارلوس کی‌روش» به صحبت‌های توهین آمیز «یورگن کلینزمن» درباره ی تیم ملی و مردم ایران: «مهم نیست که چه قدر می‌توانیم به آن‌چه در زمین فوتبال انجام داده‌ای احترام بگذاریم، آن اظهارات درباره فرهنگ ایران، تیم ملی ایران و بازیکنانم مایه ی ننگ فوتبال است. با این حال، مایلیم شما را به عنوان مهمان دعوت کنیم تا به اردوی تیم ملی ما بیایید، با بازیکنان ایران معاشرت کنید و از آنها در مورد کشور، مردم ایران، شاعران و هنر، ریاضیلت و هزاران سال فرهنگ یاد بگیرید و همچنین از بازیکنانمان بشنوید که چه قدر فوتبال را دوست دارند و به آن احترام می‌گذارند. عدم حمایت شما به عنوان یک فرد آمریکایی_آلمانی، قابل درک است. با وجود اظهارات توهین‌آمیز شما که تلاش می‌کند تلاش‌ها، فداکاری‌ها و مهارت‌های ما را تضعیف کند، به شما قول می‌دهیم که در مورد فرهنگ، ریشه و پیشینه‌تان قضاوتی نخواهیم کرد و همیشه از حضور شما در جمع خانواده‌مان استقبال می‌کنیم. ضمناً ما به دقت دنبال می‌کنیم که تصمیم فیفا در مورد موقعیت شما به عنوان عضو گروه مطالعات فنی قطر ۲۰۲۲ چه خواهد بود، زیرا بدیهی است که از شما انتظار داریم قبل از بازدید از اردوی ما، استعفا دهید.» @sad_dar_sad_ziba 🔹🔹🔹🔹🔹
🍁🍁🍁🍁🍁 را هم می توان زیبا دید. نگو خزان است؛ اتفاقات هم حکمت خاص خود را دارند. همان طور که شاخه های خشک مجموع، صدای دل نشین قدم های مان  را می سازند. 🍂 خش خش برگ ها هم زیباست اگر بخواهیم. @sad_dar_sad_ziba 🍃🍂 🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو تاریخ بنویسید کمر براندازها تو عزای «حدیث نجفی» از شدت غم شکسته بود! 🔸 آدم نمی دونه بخنده یا گریه کنه. فقط باید دعا کرد که: خدایا شفای این بیمارها رو در اولویت قرار بده! @sad_dar_sad_ziba 🍂🍂🍃🍂🍂
🔸 بعضی ها هیچ نیازی به متصل کردن این دوتا به هم نمی بینند! @sad_dar_sad_ziba 🍂🍂🍃🍂🍂
🔴 معنای «زن، زندگی، آزادی» در غرب! 🔺 یک ماه از خبر تجاوز و قتل دختر ۱۲ ساله ای بنام لولا در پاریس نگذشته که خبر جنایت دیگری از فرانسه به گوش می رسد! 🔺 این بار یک دختر دانش آموز ۱۴ ساله در جنوب این کشور از جلوی مدرسه دزدیده شده و بعد از تجاوز به قتل رسیده است! ……………………………………… /غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁 ╭─┅═💠🌏💠═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═💠🌎💠═┅─
🔷 گام نخست طرح در ایران 🔹 این فناوری پیشرفته ی پیش از این تنها در انحصار آمریکا و چین بود و حالا در نتیجه ی ۷ سال تلاش محققان، ایران سومین کشور صاحب این فناوری شده‌ است. 🔹 ژن‌درمانی در شهریور امسال بر روی آرمان قاسمی، کودک ۵ ساله ی مبتلا به سرطان خون مورد استفاده قرار گرفت و موفقیت آمیز بود. آرمان پیش از این، در طی سه سال تمامی روش‌های درمانی مانند شیمی درمانی را تجربه کرده بود و پزشکان از درمان وی با روش‌های مرسوم ناامید شده بودند. حالا آرمان با گذشت سه‌ ماه از درمان با روش ژن‌درمانی، در سلامت کامل به‌سر می‌برد و قرار است این روش برای درمان سایر مبتلایان به سرطان خون به کار گرفته شود. 💠 سال «تولید، دانش بنیان و اشتغال آفرین» /تولید ایرانی 🌾 🔩 💊 ……………………………… 🗞 صد در صد 🌱 @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ ⚙🛠 🔩ঊঈ═┅─
از همه ســـوی جهان، جلوه ی او می‌بینم جلوه اوست جهان، کز همه سو می‌بینم 🍃🍂🍃 🚉 ایستگاه راه آهن / لرستان /نمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌿🍁🌿 اثبات بی گناهی ما را همین گواه... 🌺🌺🌺🌺🌺 فارسی   ┏━🦋━━•••━━━━┓ 🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋 ┗━━━━•••━━🦋━┛
🍀🌸🍀 ⚠️ اگر كودک شما است می‌تواند به اين دليل باشد كه شما او را با ديگران مقايسه كرده‌ايد. ⚠️ اگر كودک شما است می‌تواند به اين دليل باشد كه ترس و اضطراب شما را در برخورد با پیشامدها ديده است. ⚠️ اگر كودک شما زود می‌شود می‌تواند به اين دليل باشد كه شما او را تشويق نكرده‌ايد‌، بلكه بيشتر به رفتارهای منفی او توجه كرده‌ايد. ─┅═ঊঈ🍃🌳🍃ঊঈ═┅─ /خانوادگی ─┅═ঊঈ🦋🌹🦋ঊঈ═┅─ 💐[همه چیز برای زندگی زیبا] @sad_dar_sad_ziba 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۱۶: ... چند شبی به نکاح جهادی اون فرمانده ی کریه
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۱۷: صدای تق تق پاشنه های چکمه ی ساق بلندش روی کفپوش قهوه خانه، در هم آوایی با دیلینگ دیلینگ زنگوله ی در، به جمجمه ام مشت می کوبیدند. دستم را از میان انگشتان گرم عاصم بیرون کشیدم و شتابان دنبال سوفی دویدم. بدون شال و کلاه، بدون شنل. صدای پشیمان عاصم، حجم گوشم را پر کرد: - مراقب باش سارا! صبر کن خودم بر می گردونمش. اما نمی شد سوفی شبیه من بود و این مسلمان ترسو، ما را درک نمی کرد. دویدم. -سوفی! سوفی! وایسا... دستش را کشیدم. باد یخ زده به گردن برهنه م خورد و نم نم باران، برف های روی زمین را شست. رایحه ی ادکلن سوفی به سردی زمستان برگشت و عصبی فریاد زد: - چی می خواین از جون من؟ دیگه چیزی ندارم... نگام کن! منم و این یه دست لباس. دلم به حالش سوخت. مردن فقط دفن شدن در خاک نیست، همین که چیزی برای از دست دادن نداشته باشی، یعنی مُرده ای. اسلام و خدایش سوفی را هم به غارت برده بودند. بیچاره چهل دزد بغداد که جور خدای مسلمانان را هم می کشیدند در بدنامی. التماس صدایم خودخواسته نبود: - سوفی! وقتی داشتن خوش بختی رو تقسیم می کردن، خدای این مسلمونا ما دوتا رو توی دستشویی حبس کرده بود. منم عین تو با یه تلنگر پودر می شم. عین هم هستیم. هر دو زخم خورده از یه چیز... بمون! خواهش می کنم. چه قدر یخ داشت چشمانش. - تو مگه مثل داداشت با این مردک عاصم، مسلمون نیستی؟ سر تکان دادم: - نه نیستم! هیچ وقت نبوده م. من طوفان بدون خدا رو به آرامش با خدا ترجیح می دم. خندید، بلند و مستانه. _ چه قدر مثل دانیال حرف می زنی. خواهر و برادر خوب بلدین با کلمات آدم رو خام کنید. راست می گفت، دانیال خیلی ماهرانه واژه ها را به بازی می گرفت، درست مثل زندگی من و این دختر عرب زاده. پس واقعاً او را دیده بود. هر دو برگشتیم به همان قهوه خانه و میز. عاصم، سر به زیر فکر می کرد و حواسش در آن حوالی پر نمی زد؛ از این که حضورم را در کنارش متوجه نشد، فهمیدم. هر دو روی چهار پایه های چوبی نشستیم. عاصم متعجب سر بلند کرد. عذرخواهی عاصم از سوفی، انتظار عجیب و دور از ذهنی بود. پس ساکت از جایش بلند شد و فنجان ها را در سینی نقره ای و کنده کاری گذاشت. - براتون قهوه می آرم. نگاهش کردم. صورتِ سبزه و جذابی داشت این مسلمان ترسو. چرا تا به حال متوجه نشده بودم؟ ذهن درگیرش را از چشمانش خواندم و او رفت. سوفی با صدایی مچاله به سویم خم شد. - دوستت داره؟ ماندم حیران که درباره ی چه کسی حرف می زند. کمی سرش را کج کرد. - عاصم رو می گم. نگو نفهمیدی که باور نمی کنم. نگاه بی احساسم را به او دوختم. - من فقط دوستشم. اما من هیچ وقت دوستانم را دوست نداشتم. صاف نشست و ابرویی بالا انداخت. - به دانیال نمی خوره که خواهری به سادگی تو داشته باشه. فکر می کنی واسه چی من رو از اون ور دنیا کشونده این جا؟ فقط چون دوستشی؟ - اشتباه می کنی. اگر هم درست باشه اصلاً مهم نیست. گفتی یه شب، عروسی دو تا از افراد داعش با هم بود. خب منتظرم بقیه ش رو بشنوم. دست به سینه به صندلی اش تکیه داد. چند ثانیه ای در سکوتی آزار دهنده خوب تماشایم کرد. - می دونی چه قدر التماسم کرد تا حاضر بشم از ترکیه بیام این جا؟ چه قدر تماشای باران از پشت شیشه، حسی ملس داشت. سرش را تکان داد. - خوب کاری می کنی. هیچ وقت واسه علاقه ی یه مسلمون ارزش قائل نشو. عشقشون مثل کرم خاکی، زمین گیرت می کنه. اونا عروسشون رو با دوستاشون شریک می شن. عین دانیال که وجودم رو با همرزماش تقسیم کرد. باز هم دانیال! دست از ضرب گرفتن کشیدم و حریصانه به چشمانش، دوخته شدم. منتظرم تا بقیه ی ماجرا رو بشنوم. ⏪ ادامه دارد ... ................................. 🌳 💠 زندگی زیبا http://eitaa.ir/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
🤲🏼 خدای مهربانم! چه قدر خوب است که تو را دارم! هر زمان که بخواهم در هر مکان که اراده کنم تو هستی جایی در حوالی من انگار حتی نزدیکتر. در مرکزی‌ترین نقطه ی وجودم آرام می‌شوم با حضورت در نزدیکترین حد ممکن! 🤲🏼 خدایا شکرت که هستی! @sad_dar_sad_ziba 🌧 🌱
🌿 غم روزی مخور، بر هم مزن اوراق دفتر را... 💎 ……………………………………… 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔑 ، ظرفی برای ایمان و آرمان 🇮🇷 ظرفی برای ظهور و بروز و 🎤 «دکتر سعید جلیلی» 🗓 هفته ی بسیج گرامی باد! 🔑 /راه این جاست 👉 ……………………………………… 🌾 @sad_dar_sad_ziba 🍃