eitaa logo
🇵🇸مکتب مصطفی🇮🇷
1.8هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
8 فایل
سلام رفیق.😍 یادت نره که داداش مصطفی حواسش بهت هست.✌️ کپی؟ حلال🌱 می خوای ناشناس حرف بزنی؟👇 https://daigo.ir/secret/7426630643 جواب ناشناس ها: @nashenas_haye_mm شرایط تبادل و تبلیغ: @sharayete_tabadol_va_tabligh
مشاهده در ایتا
دانلود
•🌱🌾• «رَبَّنَاوَلَاتُحَمِّلْنَامَالَاطَاقَةَلَنَابِهِ» خدایا! آنچه‌راکه‌طاقت‌آن‌نداریم‌بردوش‌مامگذار... (بقره-۲۸۶) @sadrzadeh_ir
🇵🇸مکتب مصطفی🇮🇷
سلام‌و‌عرض‌ادب‌خدمت‌اعضایِ‌محترم‌کانال‌[مکتب‌مصطفی]🌱 ان‌شاءالله‌در‌طی‌روز‌های‌آینده‌هر‌روز‌چند‌قسمت‌
پروانه‌ها پشت پنجرۀانتظار، نشسته بودند و من نمی‌دیدمشان. چشمم فقط به خاکریز بودومعبر ومیدان مین.می‌خواستم با‌‌کنار هم ِ نشاندن «کلمــات»پــل بزنــم و خواننــدۀ کتابــم رابه ســیر آفاقی«حماســه‌های جنگ»و ِ سلوک انفسی ِ«عرفان جنگ»دعوت کنم. اولیــن ســیر آفاقــی رادر ســال1374بــه پنجــره‌ای ســوی خرمشــهر بــاز کــردم. حاج‌حســین همدانی،خاطرۀانگشــتر ســرخی را که شــهیدمحمودشهبازی به ِ او داده بود برایــم تعریــف کــردومــن بــرای پیدا کردن «راز نگین سرخ»یک ســال مشــق عاشــقی نوشــتم. کتاب را که خواند،تشویقم کردو گفت:«همه‌اش خوب بود، الایک جای آن.»«پرسیدم:«کجا؟»گفت:«مقدمه» در مقدمه نوشته بودم؛ تقدیم به سردار حاج حسین همدانی او که بر قامت دین «زین ُ‌الدین‌»اســت.«قهرمانی»از نســل «موحد» هاســت. «پیچکِ» نیلوفری گام های او، تا ستیغ قله بازی دراز،پیچیده است. آنجا که «شهبازی» با «چراغی» از خون،«علم الهدا»ی ولایت را نشان می دهد. * @sadrzadeh_ir
ادامه‌مقدمه... سال ها گذشت و من،پنجره از پس پنجره باز میکردم؛ یکبار با ٧٢غواص کربلای ۴ در شب تاریک، با امواج اروند همراه می شدم تا خواننده کتاب را به ضیافت شوکرانی «غواص ها بوی نعنا می دهند»، میهمان کنم. و یکبار خواننده کتاب را در «شبی که مهتاب گم شد»به بزم بلدچی های اطلاعات. عملیات می‌بردم تا از روزنه زخم های بی شمار یک شهید زنده، حماسه و عرفان جنگ را ببینند. دیگر بار، با پا برهنه های ١۵ساله واحد تخریب، وارد میدان مین می شدم،تا به «رد پا برهنه ها»برسم. دست آخر، دست خواننده کتاب را می گرفتم و از دکل دیده بانی «بچه های ممد گره»بالا می بردم تا از پشت دوربین دیده بان ها، حماسه و عرفان را در جنگ نظاره کنند. از آن بالا همه جا را می دیدم، الا همان پشت پنجره و همان پروانه هایی که به امر عشق، بالشان سوخته بود و به چشمم نمی آمدند. * نوبت باز کردن پنجره ای دیگر شد و تماشای عطش «گردان سقاها»، به روایت فرمانده ای که سهم او از «آب هرگز نمی میرد» دو پای قطع شده و یک دل شکسته بود. در مراسم رونمایی کتاب، حاج حسین همدانی، برشی از آن را خواند که به همسر صبور راوی، اشاره داشت و گفت کتاب را با گریه خواندم. گویی حاج حسین در «آب هرگز نمی میرد»پروانه خودش را می‌دید. با همه درد های نهفته و نگفته پروانه اش.همان پروانه ای که پشت پنجره بود و من نمی دیدمش. * آخرین کتابم، سفرنامه اربعین بود؛ پنجره ای رو به خورشیدِ بی زوالِ روی نیزه. قبل از چاپ از حاج حسین همدانی خواستم مقدمه سفرنامه را به قلمش بنویسد. با فروتنی پذیرفت و چند ماه بعد نوشت؛ نه با قلم که با خون و نه بر اوراق سفید سفرنامه اربعین من، که بر آبی آسمان حرم صاحب اربعین، زینب کبری "س". * @sadrzadeh_ir
ادامه‌مقدمه... پس از مراسم چهلمش، بار ها میهمان همسر او و فرزندانش شدم تا خاطرات ۴٠ساله نیمه پنهان ماه، «خانم پروانه چراغ نوروزی»را بشنوم. شنیدن این خاطرات طی ۴۴ساعت مصاحبه و پرداخت ٩ماهه داستانی آن، ضمن وفاداری به اصل روایت، پنجره ای پیش رویم گشود که پر بود از آیین پروانه ها. * در سال های جنگ فرمانده ام بود و پس از جنگ، برادرم، سنگ صبورم و مرادم. این مقدمه را شهید حاج حسین همدانی و من باهم نوشتیم؛ او با خون نوشت، من با اشک چشم. * حمید حسام اسفند ١٣٩۵، همدان @sadrzadeh_ir
به کی رای بدیم؟! _ شخصی از امام صادق (ع) پرسید: بین دو حاکم در تردیدم؟ _ امام فرمود: عادل،صادق،فقیه و باتقواترین را انتخاب کن. _ شخص :اگر به تشخیص نرسیدم؟ امام فرمود: ببین افراد متدین به کدام مایلند. _ شخص گفت: اگر نفهمیدم؟ امام فرمودند: بنگر مخالفان آیین ما کدام را بیشتر می پسندند، او را کنار بگذار و ببین کدام بیشتر، آنها را خشمگین میکند، او را برگزین👌 منبع : اصول کافی جلد ۱ ص ۶۸ @sadrzadeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سوابق ۶ نامزد انتخابات امسال.... @sadrzadeh_ir
‌‌‌ کسی رو انتخاب کنیم کہ .. لبخند ِ خدا براش مھم‌ باشه، نه کدخدا ! @sadrzadeh_ir
ازش‌پرسیدم‌:دوست‌داری‌روی‌قبرت‌چی‌بنویسن؟! کمی‌فکرکردوگفت: آن‌کس‌که‌توراشناخت‌جان‌راچه‌کند؟! فرزندوعیال‌وخانمان‌راچه‌کند؟! دیوانه‌کنی‌هردوجهانش‌بخشی... دیوانه‌ی‌توهردوجهان‌راچه‌کند؟! درنهایت‌هم‌همین‌شعرروی‌مزارشون‌نوشته‌شد! به‌روایت‌دوست‌شهیدمصطفی‌صدرزاده✨🍂 @sadrzadeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_توی‌این‌۴۵سال‌تغییر‌نکرده‌بود‌از‌شاگردی‌مکتب‌امام‌(ره). _وما‌چقدر‌نیاز‌داشتیم‌به‌این‌جورآدماو‌از‌دست‌دادنشون‌مصیبتی‌برای‌ماست‌نه‌برای‌انقلاب! پ‌ن:پیشنهاد‌دانلود! @sadrzadeh_ir
|🔗💚| •|وَأَنَّ إِلَىٰ رَبِّكَ الْمُنْتَهَىٰ|• و انتها به سوی پروردگار توست. ❄️سوره نجم آیه 42 🦋 @sadrzadeh_ir
بسم رب النور🌱 ثواب فعالیت های امروز کانال رو از طرف شهید حسین بصیر به امام زمان(عج) تقدیم میکنیم🌹 @sadrzadeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای تکمیل حماسه اگر ان‌شاءالله انتخابات پیش‌رو با خوبی و شکوه و عظمت برگزار بشود، یک دستاورد بزرگ برای ملت ایران است. بعد از این حادثه‌ی تلخ [فقدان رئیس‌جمهور عزیز] مردم جمع بشوند، با آرای بالا مسئول بعدی را انتخاب بکنند، این در دنیا انعکاسش انعکاس فوق‌العاده‌ای است. این حماسه انتخابات، مکمل.... @sadrzadeh_ir
*۱۰۰*۶۷۳# 📣 ۲۰ گیگ اینترنت رایگان همراه اول ویژه پیام‌رسان های داخلی به مناسبت انتخابات @sadrzadeh_ir
همیشہ‌میگفـت↓..! بـٰانو؎دوعـٰالم‌مـزارنداره؛ اگہ‌شھیدشدیم؛بایدخجـٰالت‌بڪشیم مـزارداشتہ‌بـٰاشیم..! شھـیدشدوپیڪرش‌برنگشت...シ!🖐🏻" @sadrzadeh_ir
🇵🇸مکتب مصطفی🇮🇷
سلام‌و‌عرض‌ادب‌خدمت‌اعضایِ‌محترم‌کانال‌[مکتب‌مصطفی]🌱 ان‌شاءالله‌در‌طی‌روز‌های‌آینده‌هر‌روز‌چند‌قسمت‌
شمع‌افروخت‌وپروانه‌درآتش‌گُل‌کرد میتوان‌سوخت‌اگر‌امر‌بفرماید‌عشق "فاضل‌نظری" روزشمار تقویم، روی یازدهم دی سال ١٣٩٠بود و عقربه، ساعت ٩را نشان می داد که به فرودگاه امام خمینی رسیدیم. دخترانم با شوق و شتاب، چمدان های بزرگ را روی چرخ می کشیدند. تا به سالن ترانزیت رسیدیم، نگاه هرسه مان روی تابلوی نشانگر پرواز های خروجی متوقف شد و با ولع پرواز ها را یکی یکی مرور کردیم. کمتر از دوساعت به پرواز تهران_دمشق باقی مانده بود و ظاهرا همه چیز برای رفتن آماده. اما نمی دانم چرا، دلم شور می زد. می ترسیدم، پاهایم به پله هواپیما نرسد یا برسد و پرواز انجام نشود. یا پرواز انجام شود، اما به مقصد نرسد. یا اصلا هواپیما برود و در فرودگاه دمشق بنشیند، اما خبری از حسین نباشد. غرق در افکار جورواجور شدم. زبانم مثل یک تکه چوب، خشکیده بود و چسبیده بود سقف دهانم، اما نباید این اضطراب درونی در چهره ام نمایان می شد، چرا که ممکن بود دلهره ام را به دختر ها هم منتقل کند. نگاهشان کردم، هردو کمی عقب تر از من، توی صف کنترل گذرنامه ایستاده بودند و گل لبخند توی چهره شان آنقدر قرص و محکم نشسته بود که یقین کردم از لحظه راه افتادنمان به سمت فرود گاه تا همین حالا، لحظه ای از چهره شان دور نشده است. ادامه‌دارد... نویسنده:حمید‌حسام. @sadrzadeh_ir
🇵🇸مکتب مصطفی🇮🇷
#خداحافظ_سالار #شهید_حسین_همدانی #صفحه_یک شمع‌افروخت‌وپروانه‌درآتش‌گُل‌کرد میتوان‌سوخت‌اگر‌امر‌بفرم
با صدای مامور کنترل گذرنامه ها به خودم آمدم که از داخل اتاقک شیشه ای، پرسید: «خانم پروانه چراغ نوروزی؟» گفتم:«بله خودم هستم.» گذرنامه زهرا و سارا را هم گرفت و مشغول برسی گذرنامه ها شد، چند باری زیرو رویشان کرد و بعد از یک مکث طولانی که هر لحظه اش برایم کلی دلهره و اضطراب داشت، سری به علامت تاسف تکان داد و طوری که فقط من شنیدم، گفت:«متأسفانه گذرنامه شما، سیاسیه. مهلتش شش ماهه بوده و تاریخ انقضاش گذشته، نمی تونید از کشور خارج شید.» انگار که یکباره تمام پشتوانه هایم را از دست داده باشم، خودم را تنهای تنها میان هجمه عظیمی از مشکلات دیدم. درماندگی تمام وجودم را فراگرفت و عرق سردی روی تنم نشست. مات و مبهوت و بدون حتی کلامی گذرنامه هارا گرفتم. ذهنم قفل شده بود. این پا و آن پا کردم که به زهرا و سارا چه بگویم. نمی توانستم توی چشمشان نگاه کنم و با حرفم، آب سردی روی گرمای اشتیاقشان برای رفتن به سوریه بریزم. فکر برگشتن به خانه عذابم می داد. نگاهی از سر استیصال به دخترانم انداختم. زهرا که گرفتگی را در صورتم دید، گفت:«اتفاقی افتاده؟»گفتم:«نه مامان جان.»سردی و کمی یأس را در جوابم حس کرد و پرسید:«خب پس چرا برگشتی؟!» خواستم خودم را خونسرد نشان بدهم:«یه مشکل کوچیک پیش اومده.باید گذرنامه هامون تمدید بشه.»یکباره شادی از صورت معصومشان محو شد. مظلومیت نگاهشان، دلم را شکست. پس از ماه ها دوری که البته همه اش پر بود از هول و ولا برای سلامتی پدرشان، می خواستند برای دیدن او به سوریه بروند. سارا که دلتنگی اش نمودِ بیشتری داشت و کاسه صبرش حالا لبریز شده بود، پیشنهاد داد تا به مأموران بگوییم که خانواده سردار همدانی هستیم. ادامه دارد... نویسنده:حمید‌حسام. @sadrzadeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گفته‌بودم‌به‌کسی‌ عشق‌نخواهم‌ورزید؛ روضه‌خوان‌گفت‌ح‌ـسین توبه‌ی‌من‌ریخت‌بهم...❤️‍🩹! @sadrzadeh_ir
🌷امام صادق عليه السلام: نماز شب، چهره را زيبا و خوى را نيكو و بو را خوش و روزى را فراوان و بدهى را پرداخت و غصه را برطرف و نور ديده را زياد مى ‏كند. 📗ثواب الأعمال صفحه۶۵ @sadrzadeh_ir