eitaa logo
🌺سفیران شهدا(موزه شهدای شهرستان ابهر)🌺
440 دنبال‌کننده
10.3هزار عکس
2.6هزار ویدیو
23 فایل
کانال موزهٔ شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس شهرستان ابهر(شهرداری ابهر) پل ارتباطی @Khademe_shohadai
مشاهده در ایتا
دانلود
••• ‌شخصیت بزرگے از خیابان عبور میڪرد. یـڪ نفــر خیلے و داشت ڪـه دســتِ ایـن را ببوســد. اون شخصیــت گفـت ول ڪن بابا دستش‌را شڪستے. طرف پاسخ داد به بشڪنــد بگــذار ببوسمش...! حالا حڪایــت شڪستــــن درب بـه بهانــه عرضِ ارادت هم همین است! ارسالی ازطرف اعضای محترم کانال @safiran_shohadaa
‍ محمدرضا شیفته ی مردانگی #سید_الشهدا و غیرت #ابوالفضل شد . رد پای آموخته هایش، سبب شد تا سِیلی از #جوانان را شیفته مرام و خوشرویی خود کند،ردپایی که عطر #ایمان در جای جای خاکش به مشام میرسد و مشام هارا نوازش میکند. در گفت و گوهایش با مادر گفته بود. «قول میدهم مادر که #شهید شوم آخر» سر را فدای #حرم عمه سادات کرد و قول او برای همیشه ماندگار و یادگار شد. غیرتش باعث شد جانش را #فدا کند تا مبادا نگاه چپ حرامی ها سوی حرم عقیله بنی هاشم باشد. چه #عاشقانه پر کشید و جام شهادت را سر کشید. رفت اما تجربه و مردانگی خود را به یادگار گذاشت تا سرمشق شیر مردانی باشد که #عشق به وصال‌ِ #معشوق دارند و آرزوی نوشیدن جام #شهادت در #دل.... به مناسبت تولد #شهید #محمدرضا_دهقان امیری 📆تـاریخ تـولـد: ۲۶/فروردین/۱۳۷۴.تهران 📆تـاریخ شـهادت: ۲۱/آبان/۱۳۹۴.حلب 🗺مـحل مـزار: گلزار شهدای علی اکبر چیذر 📚کتاب های منتشر شده در رابطه با شهید: #ابووصال #یک_روز_بعد_از_حیرانی @safiran_shohadaa
‍ این متن را وقتی می‌نویسم که چیزی به قضا شدن نمازم نمانده است. ندارم و غرق در تاریکی‌های خود می‌لولم، تا روزنه‌ای به سوی پیدا کنم. نور آن چیز که، صفت وجودی شما ۱۴ تن از نسل نور حق است. عجیب به تنگ آمده است. از هر سو، باری از رگبار بلا بر تن‌مان شلاق می‌زند. حال زمانی‌ست که بسته، تکیه‌ها تعطیل، چراغ خاموش و اجداد بزرگوارتان سوت و کور و بسته، ولی ما هنوز سیل را جاری داریم. می‌گرییم برای آن زمان که غرق در بوی حرم بودیم و قدر ندانستیم. ضجه می‌زنیم حالِ آن زمان که سینی شربت ولادت‌هایتان را در خیابان‌ها پخش می‌کردیم و لبخند را می‌چیدیم و روحمان را جلا می‌دادیم. زار آن وقتی را می‌زنیم که سیاهی پیراهنمان از عرقِ سینه زنی خیس می‌شد و سینه‌هامان سرخ. فریاد می‌زنیم یاد آن لحظه که میخ، پهلوی را در روضه می‌شکافت و صورتمان غرق اشک و رویمان سیاه از امّت . به سر می‌زنیم وقتی که هیئت تفریحمان بود و هر وقت مادرم می‌پرسید کجا؟ گفتم: هیئت پیش بچه‌ها...! امام زمانم! بر ما نمانده داغ ندیده‌ای. این زمان، آنها که وجودت را نیز انکار می‌کردند، از اعماق شعله‌ی الهی عظم البلاء زبانه می‌کشد. نمی‌گویم بیا، اما بیا، نه بخاطر حال ما، بیا که پشت در تو را می‌خواند، زیر تیغ تو را می‌خواند، در محراب تو را می‌خواند، عطش وجودت را دارد و تو را فریاد می‌کند. امیدها دیگر به ثمر نمی‌شنید و درخت آرزوها دیگر بار نمی‌دهد. امید همه حال، معطوف به اسم توست جان. بیا و آبی رنگ فیروزه‌ات را به این جهان سیاه بپاش، هُرم گرم نفست را از پشت پرده بیرون ده. بیا تا امسال دیگر باشیم. بیا ای چادر نشین عرض خاکی خدا... بیا، شهرها اندازه یک نفر هم شده می‌توانند جا باز کنند. اللهم انا نشکو الیه اللهم واقعا جان زهرا دیگر وقت عَجِّل است. همه می‌دانیم که جز اشک، سلاحی نیست؛ و گریه منشأ اثر خواهد بود... @safiran_shohadaa
یکی از رفقا میگفت: "قصد داشتم گفتم برم و از امام رضا(ع)… یه زن خوب بخوام...❗️ رفتم و درخواستمو به آقا گفتم... شب شد و جایی واسه خواب نداشتم...☹️ هر جای حرم که میخوابیدم... خادما مثه بختک رو سرم خراب میشدن که...😢 "آقا بلند شو..." متوجه شدم کنار پنجره فولاد… یه عده با پارچه سبز خودشونو به نیت شفا بستن… کسی هم کاری به کارشون نداره. رفتم یه پارچه سبز گیر آوردم و....... تاااا صبح راحت خوابیدم...❗️ صبح شد...پارچه رو وا کردم...☺️ پا شدم که برم دنبال کار و زندگیم... چشتون روز بد نبینه…❗️ یهو یکی داد زد : "آی ملت…شفا گرررفت…😱 به ثانیه نکشید، ریختن سرم و...😭 نزدیک بود لباسامو پاره پوره کنن که… خادما به دادم رسیدن و بردنم مرکز ثبت شفا یافتگان…❗️ "مدارک پزشکیتو بده تا پزشکای ما؛ مریضی و ادعای شفا گرفتنتو تأیید کنن..." "آقا بیخیاااال😳…شفا کدومه…⁉️ خوابم میومد،جا واسه خواب نبود... رفتم خودمو بستم به پنجره فولاد و خوابیدم😴… همین" تاااا اینو گفتم… یه چک خوابوند درِ گوشم و گفت: "تا تو باشی دیگه با احساسات مردم بازی نکنی…"🤕 خیلی دلم شکست💔 رفتم دم پنجره فولاد و با بغض گفتم: "آقا؛دستت درد نکنه...دمت گرم💔 زن که بهمون ندادی هیچ… یه کشیده آب دار هم خوردیم. همینجور که داشتم نِق میزدم… یهو یکی زد رو شونم و گفت: "سلام پسرم❗️ "مجرّدی⁉️" گفتم آره؛ "من یه دختر دارم و دنبال یه دوماد خوب میگردم...☺️ اومدم حرم که یه دوماد خوب پیدا کنم؛ تو رو دیدم و به دلم افتاد بیام سراغت... خلاااااصهههه... تا اینکه شدیم دوماد این حاج آقا😁 بعد ازدواج با خانومم اومديم حرم... از آقا تشکر كردم و گفتم: "آقا،ما حاضریما...😂 یه سیلی دیگه بخوریم و یه زن خوب دیگه هم بهمون بدیا 😂😂😂 (به روایت آقای موسوی زاده)
هرچه تقویم را زیر و رو کردم تولد تا شهادتش در خلاصه می شود. را ورق زدم فهمیدم مادرش ، او را نذر حضرت عباس کرده بود. حسرت هایش برای نبودن در ، کار دستش داد .بی قراری اش با چهارشنبه های نذر و روضه هیئت بیشتر شد ،پرنده قلبش خانه به خانه پرید تا در طواف عمه سادات آرام گرفت. عشق به شهید در دلش جوانه زد و سبب شد تا نام جهادی را انتخاب کند .شاید هم ابراهیم شد تا اسماعیل نفسش را قربانی کند . گذشت از دنیا و تعلقاتش حتی از همسر و فرزندانش. دلش در گرفتار شده بود . اما گاهی ترکش های پا و پهلویش او را مجبور به برگشت می کرد. در مجروحیت هم آرام و قرار نداشت. سرزدن به خانواده و یاد کردن دوستان شهیدش مرهم دل تنگی هایش بود. مردانه پای قولش می ماند. با عهد کرد هرکس زودتر شهید شد سفارش دیگری را پیش کند . با شهادتش رفیق جامانده را کرد و ابوعلی هم به کاروان عشاق پیوست . مصطفی در صدر قلب ها بود چه در سوریه که از محبتش به او گفت و چه در که با کارهای فرهنگی اش نوجوان و جوان خاطر خواهش بودند. او مرد ماندن نبود. از سفره پاسداری از حرم، می خواست .در روز شهید شد ، روز چهارشنبه که نذر سقای کربلا بود برگشت و چه هیئتی برگزار کرد آن روزبا آمدنش . تقویم را ورق می زنم.امسال هم چهارشنبه است. سید ابراهیم تو را قسم به چهارشنبه های ابوالفضلی ات نگاهی کن به ما بلاتکلیف. به مناسبت سالروز تولد @safiran_shohadaa
‍ نون والقلم... بی هدف کاغذ را سیاه میکردم تا شاید کلمه ای بیابم و در وصف او بنویسم اما نبود، کلمه ای به ذهنم نمی‌آمد طبق معمول کم آورده بودم و ذهن خسته ام دیگر زانوانش قوت نداشت که کم آورد و مقابل این همه کلمه و حرف گفته و ناگفته خم شد. دفتر را که ورق میزدم دیدم خیلی هایمان خودمان را کرده ایم یادمان رفته چرا آمدیم وَ بعدها چرا خواهیم رفت! نشانی منزلگاه عشق را گم کردیم ، حافظه هایمان یاری نکرد تا راه را از بر برویم و برسیم به حرم یار. اصلا شاید ذهنم برای همین دیگر توان ادامه دادن نداشت و دست به نوشتن نمیرفت ، نشانی یار را گم کردم و در این وانفسای غرق شدم آنقدر که یادم رفت، بودند کسانی که با یک (ع) زانو هایشان قوت گرفت با یک (ع) بلد راه شدند و ندای لبیک سر دادند ، ندایی که می‌گفت عباس های زینب هنوز عرصه را خالی نکردند! خیلی ها اصلا آمدند تا همین را بگویند ؛ هم یکی! دیگر از پرورش یافته مکتب علی (ع) و کارنامه قبولی و مهر نمی‌گویم چرا که شاگردان این مکتب همه عاشقند و شرط عاشقی جنون است و مجنون جز در رکاب مشق عشق نمیکند. حامد نیز مجنونی بود که عشقی منتهی به نور را در خود پرورید وَ گویی اصلا آمده بود تا در خلاصه شود. آری همین است شرط عاشقی است. به مناسبت سالروز تولد @safiran_shohadaa
‍روضه‌ها جمع شده‌اند در و این دم آخری که وقت گرفتن کارنامه نوکری‌مان شده بر دل ما می‌تازند.... تکه جگرهای ، خون دل ، عطش اباالحسن همه و همه اما وای، غافل از تاریخی هستیم که در این روزا آتش آن جرقه خورده و دارد گُر می‌گیرد، دیری نپاید که مهمان کوچه است و صورتش کبود نمی‌خواهم مشکی‌ام را در بیاورم چون می‌دانم تا نودو‌پنچ روز هرروز درد می‌کشد و زار می‌زند امام غریبم، همه از هم غریبی را به ارث برده‌اید، همه .... لعنت ب کوچه و طناب و شمشیر و خلافت لعنت لعنت روضه می‌خوانم، بسوزد جگرم روی خاک حجره فرش‌ها را کنار زده بودی و مثل جد غریب روی خاک پا می‌کشیدی، آمد سرت را به دامن گرفت تا کمی از غربتت کم شود اما حتما انتظار دارید بگویم سر روی بود و کسی سرش را به دامن نداشت، آری همین بود اما هم سرش در دامن فرزندش بود که جان داد کجا؟ سر بابا را به دامن گرفت و همراه با پدر جان داد، شاید حسین تا جان نداده باشد چرا که از بعد رقیه دیگر سر نخواند یابن شبیب جد ما را غریب گیر آوردند..... بشکن سبوی باده را.... مزد نوکری نمی‌خواهم سوز بده بر جگرم تا پاره کنم...... @safiran_shohadaa
گفت‌از‌دلتنگی‌بنویس گفتم‌دلتنگ‌ڪے ؟ گفت‌: #ح ! گفتم‌ح‌مثل‌چے؟ گفت‌بنویس‌ح‌مثل : نوشتم... گفت‌جملہ‌بساز ! با‌بغض‌نوشتم : دلتنگےیعنےحسین حسین‌یعنےحرم حرم‌یعنےحیات حیات‌یعنی‌من‌بے؏ـشق‌حسین‌میمیرم💔 @safiran_shohadaa