•••
شخصیت بزرگے از خیابان عبور میڪرد.
یـڪ نفــر خیلے #فشار و #اصرار داشت
ڪـه دســتِ ایـن #شخصیت را ببوســد.
#محافظِ اون شخصیــت گفـت ول ڪن
بابا دستشرا شڪستے. طرف پاسخ داد
به #جهنم بشڪنــد بگــذار ببوسمش...!
حالا حڪایــت شڪستــــن درب #حرم
بـه بهانــه عرضِ ارادت هم همین است!
#شیعهانگلیسے
ارسالی ازطرف اعضای محترم کانال
@safiran_shohadaa
محمدرضا شیفته ی مردانگی #سید_الشهدا
و غیرت #ابوالفضل شد . رد پای آموخته هایش، سبب شد تا سِیلی از #جوانان را شیفته مرام و خوشرویی خود کند،ردپایی که عطر #ایمان در جای جای خاکش به مشام میرسد و مشام هارا نوازش میکند.
در گفت و گوهایش با مادر گفته بود.
«قول میدهم مادر که #شهید شوم آخر»
سر را فدای #حرم عمه سادات کرد و قول او برای همیشه ماندگار و یادگار شد.
غیرتش باعث شد جانش را #فدا کند تا مبادا نگاه چپ حرامی ها سوی حرم عقیله بنی هاشم باشد.
چه #عاشقانه پر کشید و جام شهادت را سر کشید. رفت اما تجربه و مردانگی خود را به یادگار گذاشت تا سرمشق شیر مردانی باشد که #عشق به وصالِ #معشوق دارند و آرزوی نوشیدن جام #شهادت در #دل....
به مناسبت تولد #شهید #محمدرضا_دهقان امیری
📆تـاریخ تـولـد: ۲۶/فروردین/۱۳۷۴.تهران
📆تـاریخ شـهادت: ۲۱/آبان/۱۳۹۴.حلب
🗺مـحل مـزار: گلزار شهدای علی اکبر چیذر
📚کتاب های منتشر شده در رابطه با شهید:
#ابووصال
#یک_روز_بعد_از_حیرانی
@safiran_shohadaa
این متن را وقتی مینویسم که چیزی به قضا شدن نمازم نمانده است.
#وضو ندارم و غرق در تاریکیهای خود میلولم، تا روزنهای به سوی #نور پیدا کنم. نور آن چیز که، صفت وجودی شما ۱۴ تن از نسل نور حق است.
#زمان عجیب به تنگ آمده است. از هر سو، باری از رگبار بلا بر تنمان شلاق میزند.
حال زمانیست که #مسجدها بسته، تکیهها تعطیل، چراغ #هیئتها خاموش و #حرم اجداد بزرگوارتان سوت و کور و بسته، ولی ما هنوز سیل #اشک را جاری داریم.
میگرییم برای آن زمان که غرق در بوی #عطر حرم #رضوی بودیم و قدر ندانستیم.
ضجه میزنیم حالِ آن زمان که سینی شربت ولادتهایتان را در خیابانها پخش میکردیم و لبخند #شیعیانتان را میچیدیم و روحمان را جلا میدادیم.
زار آن وقتی را میزنیم که سیاهی پیراهنمان از عرقِ سینه زنی خیس میشد و سینههامان سرخ.
فریاد میزنیم یاد آن لحظه که میخ، پهلوی #مادر را در روضه میشکافت و صورتمان غرق اشک و رویمان سیاه از #ظلم امّت #مسلمان.
به سر میزنیم وقتی که هیئت تفریحمان بود و هر وقت مادرم میپرسید کجا؟ گفتم: هیئت پیش بچهها...!
امام زمانم!
بر ما نمانده #حسرت داغ ندیدهای. این زمان، آنها که وجودت را نیز انکار میکردند، از اعماق #دلشان شعلهی الهی عظم البلاء زبانه میکشد.
نمیگویم بیا، اما بیا، نه بخاطر حال ما، بیا که #مادر پشت در تو را میخواند، #حسین زیر تیغ تو را میخواند، #علی در محراب تو را میخواند، #کعبه عطش وجودت را دارد و تو را فریاد میکند.
امیدها دیگر به ثمر نمیشنید و درخت آرزوها دیگر بار نمیدهد. امید همه حال، معطوف به اسم توست #مهدی جان.
بیا و آبی رنگ فیروزهات را به این جهان سیاه بپاش، هُرم گرم نفست را از پشت پرده بیرون ده.
بیا تا امسال دیگر #کنارت باشیم.
بیا ای چادر نشین عرض خاکی خدا...
بیا، شهرها اندازه یک نفر هم شده میتوانند جا باز کنند.
اللهم انا نشکو الیه
اللهم واقعا جان زهرا دیگر وقت عَجِّل است.
همه میدانیم که جز اشک، سلاحی نیست؛ و گریه منشأ اثر خواهد بود...
@safiran_shohadaa
#طنز
یکی از رفقا میگفت:
"قصد #ازدواج داشتم
گفتم برم #مشهد و از امام رضا(ع)…
یه زن خوب بخوام...❗️
رفتم #حرم و درخواستمو به آقا گفتم...
شب شد و جایی واسه خواب نداشتم...☹️
هر جای حرم که میخوابیدم...
خادما مثه بختک رو سرم خراب میشدن که...😢
"آقا بلند شو..."
متوجه شدم کنار پنجره فولاد…
یه عده با پارچه سبز خودشونو به نیت شفا بستن…
کسی هم کاری به کارشون نداره.
رفتم یه پارچه سبز گیر آوردم و.......
تاااا صبح راحت خوابیدم...❗️
صبح شد...پارچه رو وا کردم...☺️
پا شدم که برم دنبال کار و زندگیم...
چشتون روز بد نبینه…❗️
یهو یکی داد زد :
"آی ملت…شفا گرررفت…😱
#پنجره_فولاد_رضا_مریضا_رو_شفا_میده
به ثانیه نکشید، ریختن سرم و...😭
نزدیک بود لباسامو پاره پوره کنن که…
خادما به دادم رسیدن و بردنم مرکز ثبت شفا یافتگان…❗️
"مدارک پزشکیتو بده تا پزشکای ما؛
مریضی و ادعای شفا گرفتنتو تأیید کنن..."
"آقا بیخیاااال😳…شفا کدومه…⁉️
خوابم میومد،جا واسه خواب نبود...
رفتم خودمو بستم به پنجره فولاد و خوابیدم😴…
همین"
تاااا اینو گفتم…
یه چک خوابوند درِ گوشم و گفت:
"تا تو باشی دیگه با احساسات مردم بازی نکنی…"🤕
خیلی دلم شکست💔
رفتم دم پنجره فولاد و با بغض گفتم:
"آقا؛دستت درد نکنه...دمت گرم💔
زن که بهمون ندادی هیچ…
یه کشیده آب دار هم خوردیم.
همینجور که داشتم نِق میزدم…
یهو یکی زد رو شونم و گفت:
"سلام پسرم❗️
"مجرّدی⁉️"
گفتم آره؛
"من یه دختر دارم و دنبال یه دوماد خوب میگردم...☺️
اومدم حرم که یه دوماد خوب پیدا کنم؛
تو رو دیدم و به دلم افتاد بیام سراغت...
خلاااااصهههه...
تا اینکه شدیم دوماد این حاج آقا😁
بعد ازدواج
با خانومم اومديم حرم...
از آقا تشکر كردم و گفتم:
"آقا،ما حاضریما...😂
یه سیلی دیگه بخوریم و
یه زن خوب دیگه هم بهمون بدیا 😂😂😂
(به روایت آقای موسوی زاده)
#يا_ضامن_آهو
هرچه تقویم را زیر و رو کردم تولد تا شهادتش در #مُحرم خلاصه می شود. #قرار_بی_قرار را ورق زدم فهمیدم مادرش ، او را نذر حضرت عباس کرده بود.
حسرت هایش برای نبودن در #کربلا ، کار دستش داد .بی قراری اش با چهارشنبه های نذر #علمدار و روضه هیئت بیشتر شد ،پرنده قلبش خانه به خانه پرید تا در طواف #حرم عمه سادات آرام گرفت.
عشق به شهید #ابراهیم_هادی در دلش جوانه زد و سبب شد تا نام جهادی #سید_ابراهیم را انتخاب کند .شاید هم ابراهیم شد تا اسماعیل نفسش را قربانی کند . گذشت از دنیا و تعلقاتش حتی از همسر و فرزندانش.
دلش در #سوریه گرفتار شده بود . اما گاهی ترکش های پا و پهلویش او را مجبور به برگشت می کرد.
در مجروحیت هم آرام و قرار نداشت. سرزدن به خانواده #شهدا و یاد کردن دوستان شهیدش مرهم دل تنگی هایش بود.
مردانه پای قولش می ماند. با #ابوعلی عهد کرد هرکس زودتر شهید شد سفارش دیگری را پیش #ارباب کند .
با شهادتش #شفاعت رفیق جامانده را کرد و ابوعلی هم به کاروان عشاق پیوست .
مصطفی در صدر قلب ها بود چه
در سوریه که #سردار_دلها از محبتش به او گفت و چه در #شهریار که با کارهای فرهنگی اش نوجوان و جوان خاطر خواهش بودند.
او مرد ماندن نبود. از سفره پاسداری از حرم، #شهادت می خواست .در روز #تاسوعا شهید شد ، روز چهارشنبه که نذر سقای کربلا بود برگشت و چه هیئتی برگزار کرد آن روزبا آمدنش .
تقویم را ورق می زنم.امسال هم #تولدش چهارشنبه است.
سید ابراهیم تو را قسم به چهارشنبه های ابوالفضلی ات نگاهی کن به ما #اسیران بلاتکلیف.
به مناسبت سالروز تولد
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@safiran_shohadaa
نون والقلم...
بی هدف کاغذ را سیاه میکردم تا شاید کلمه ای بیابم و در وصف او بنویسم اما نبود، کلمه ای به ذهنم نمیآمد طبق معمول کم آورده بودم و ذهن خسته ام دیگر زانوانش قوت نداشت که کم آورد و مقابل این همه کلمه و حرف گفته و ناگفته خم شد.
دفتر #زندگی را که ورق میزدم دیدم خیلی هایمان خودمان را #گم کرده ایم یادمان رفته چرا آمدیم وَ بعدها چرا خواهیم رفت!
نشانی منزلگاه عشق را گم کردیم ، حافظه هایمان یاری نکرد تا راه را از بر برویم و برسیم به حرم یار.
اصلا شاید ذهنم برای همین دیگر توان ادامه دادن نداشت و دست #دلم به نوشتن نمیرفت ، نشانی #حرم یار را گم کردم و در این وانفسای #دنیا غرق شدم آنقدر که یادم رفت، بودند کسانی که با یک #یا_علی(ع) زانو هایشان قوت گرفت با یک #یا_حسین(ع) بلد راه شدند و ندای لبیک #یا_زینب سر دادند ، ندایی که میگفت عباس های زینب هنوز عرصه را خالی نکردند!
خیلی ها اصلا آمدند تا همین را بگویند ؛ #حامد هم یکی!
دیگر از پرورش یافته مکتب علی (ع) و کارنامه قبولی و مهر #شهادت نمیگویم چرا که شاگردان این مکتب همه عاشقند و شرط عاشقی جنون است و مجنون جز در رکاب #معشوق مشق عشق نمیکند.
حامد نیز مجنونی بود که عشقی منتهی به نور را در خود پرورید وَ گویی اصلا آمده بود تا در #نور خلاصه شود.
آری همین است شرط عاشقی #جنون است.
به مناسبت سالروز تولد #شهید #حامد_کوچک_زاده
@safiran_shohadaa
روضهها جمع شدهاند در #مدینه و این دم آخری که وقت گرفتن کارنامه نوکریمان شده بر دل ما میتازند....
تکه جگرهای #حسن، خون دل #محمد، عطش اباالحسن همه و همه
اما وای، غافل از تاریخی هستیم که در این روزا آتش آن جرقه خورده و دارد گُر میگیرد، دیری نپاید که #زهرا مهمان کوچه است و صورتش کبود
نمیخواهم مشکیام را در بیاورم چون میدانم #مادرم تا نودوپنچ روز هرروز درد میکشد و زار میزند
امام غریبم، همه از هم غریبی را به ارث بردهاید، همه #غریب_ابن_غریب....
لعنت ب کوچه و طناب و شمشیر و خلافت لعنت لعنت
روضه میخوانم، بسوزد جگرم روی خاک حجره فرشها را کنار زده بودی و مثل جد غریب روی خاک پا میکشیدی، #پسرت آمد سرت را به دامن گرفت تا کمی از غربتت کم شود اما #لایوم_کیومک_یااباعبدالله
حتما انتظار دارید بگویم سر #حسین روی #خاک بود و کسی سرش را به دامن نداشت، آری همین بود اما #حسین هم سرش در دامن فرزندش بود که جان داد کجا؟
#رقیه سر بابا را به دامن گرفت و همراه با پدر جان داد، شاید حسین تا #خرابه جان نداده باشد چرا که از بعد رقیه دیگر سر #اباعبدالله #قرآن نخواند
یابن شبیب جد ما را غریب گیر آوردند.....
بشکن سبوی باده را....
مزد نوکری نمیخواهم سوز بده بر جگرم تا #کفن پاره کنم......
#ضامن_آهو #ثامن_الحجج #پنجره_فولاد #حرم #محرم #صفر
@safiran_shohadaa
گفتازدلتنگیبنویس
گفتمدلتنگڪے ؟
گفت: #ح !
گفتمحمثلچے؟
گفتبنویسحمثل :
#حسین
#حرم
#حیات
نوشتم...
گفتجملہبساز !
بابغضنوشتم :
دلتنگےیعنےحسین
حسینیعنےحرم
حرمیعنےحیات
حیاتیعنیمنبے؏ـشقحسینمیمیرم💔
@safiran_shohadaa