132.mp3
2.1M
🌿 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزگار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار حجت الاسلام علی تمام زاده قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
📄 #داستانک
😫 *جیغ تازه وارد *
✅ #قسمت_اول
🤔 اولین باری که این سوال ذهنش را مثل آبکش سوراخ سوراخ کرد هجده ساله بود. تازه وارد پیش دانشگاهی شده بود. رشته ریاضی. نمی دانست چرا رشته ریاضی را انتخاب کرده است. بعدا که به انتخابش فکر کرد دلیلی منطقی برایش پیدا نکرد.
🤓 شاید به خاطر این بود که پدرش دوست داشت مهندس عمران شود و زمینی را بسازد که پدرش از پدر بزرگش به ارث برده بود. شاید هم به خاطر این بود که مهندسی بازار کار بهتری داشت. البته این هم بین دانش آموزها معروف بود که رشته های تجربی حفظی هستند و احتیاج به هوش چندانی ندارند و با هوش تر ها می روند سراغ رشته ریاضی و او دوست نداشت خودش را از دسته با هوش ها جدا ببیند.
📚 درس های پیش دانشگاهی سنگین بود و علاوه بر آن باید تمام دروس سالهای گذشته را مرور می کرد تا برای کنکور آماده شود. بعد از نوروز فشار درس و مطالعه خیلی بیشتر شد. معلم ها می گفتند برای موفقیت باید حداقل ۱۴ ساعت در روز مطالعه مفید داشت.
😰 اولین باری که این سوال مغزش را بین فشار خرد کننده اش گرفت، خوب یادش مانده بود. به اردوی درسی رفته بودند. باغی سر سبز و با صفا در اطراف شهر که سهم بچه ها از زیبایی اش، نگاه گهگاه از پشت پنجره های ساختمان بود. از صبح که بیدار می شدند پای کلاس و درس و تست و نکته کنکوری بودند تا شب. خیلی ها بعد از یکی دو هفته اول، به خاطر فشار زیاد درس و دوری از خانواده افسرده شده بودند.
🌙 غروب یک روز بهاری از ساختمان زد بیرون و زیر سایه دلگیر شاخه ها خلوت کرد. به سرخی شفق که پشت شاخه های پر برگ پنهان می شد خیره شد و تمام زندگی را از پیش چشم گذراند تا رسید به همان لحظه، همان جا، پای درختان در هم فرو رفته. از خودش پرسید: « که چی بشه؟ این همه درس بخونم که چی بشه؟»
😌 به خودش جواب داد: «که رشته خوب قبول بشی»
🤔 - که چی بشه؟
😌 - کلاس داره خره!
🤔 - که چی بشه؟
😌 - که پس فردا به پول و پله ای برسی
🤔 - که چی بشه؟
😌 - که صفا کنی، خوش بگذرونی
😒 می خواست خودش را قانع کند، اما نشد. این جواب ها حالش را بهم می زد. 😖 در همین مدتی که عمر کرده بود گرچه از نظر خیلی ها مدت زیادی نبود، اما کافی بود برای اینکه بفهمد چنین سر خوشی های احمقانه ای راضیش نمی کند.😏
👀 از آن روز به بعد، همیشه این سوال همراهش بود و دست از سرش بر نمی داشت. سر هر بزنگاه و تصمیم و برنامه ای یقه اش را می گرفت و چشم در چشمش می پرسید: «که چی بشه؟»😎
💪 این سوال، روز به روز قدرت بیشتری می گرفت. بزرگ و بزرگتر می شد و راه امید را بیشتر می بست. دست و پا زدنش برای پیدا کردن جواب بی نتیجه بود تا روزی که بزرگترین سوال راه نفسش را بست: « زندگی می کنم که چی بشه؟» 😨
😔 تقریبا بیست سال از بهترین اوقات عمرش گذشته بود. با خودش فکر کرد: «اگه این مدتی که از عمرم گذشت، گلش بوده، پس ببین ما بقیش با پیری و مریضی و ضعف، چی از آب در میاد؟!»🙄
😐 جوابی برای «که چی بشه؟» وجود نداشت پس تصمیم گرفت دست از سر زندگی بردارد تا شاید راحتش بگذارد.
🍂 شبی که می خواست تصمیمش را عملی کند، در راه برگشت به خانه، در هوای سرد و سوزان، روی برگ های خشکیده قدم می زد و به صورت مسئله ای که می خواست از اساس پاکش کند فکر می کرد.
🚶 همه جا ساکت بود و جز صدای خش خش قدم هایش را نمی شنید...
ادامه دارد ...
🖊 #به_قلم_مشکات
📝 @sahel_aramesh
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
کمکم کن تا از همه چیز و همه کس بجز تو، #قطع #امید کنم و در تمام امور #چشم امیدم تنها به سوی تو باشد.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
✅ #ماه_رمضان
🌿 🌸🌿 أَبِي اَلْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى اَلرِّضَا عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: مَنْ كَفَّ فِيهِ غَضَبَهُ كَفَّ اَللَّهُ عَنْهُ غَضَبَهُ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ
🌿 🌸🌿 امام رضا علیه السلام فرمود:هركس در آن (ماه رمضان)، خشم خود را نگه دارد، خداوند نيز روز قيامت، خشمش را از او نگه خواهد داشت
📚 بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام , جلد۹۳ , صفحه۳۴۱
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
🌷 شهید مدافع حرم جواد محمدی: اگر خدا لطف کرد و شهادت را نصیبم کرد بنده از آن شهدایی هستم که یقه بی حجاب ها و آنهایی که ترویج بی حجابی می کنند را در آن دنیا خواهم گرفت.
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار جواد محمدی قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
🌷 به نیت شهید بزرگوار جواد محمدی قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
133.mp3
1.83M
🌿 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزگار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار جواد محمدی قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
⛔ تلنگر!!!
✔ بچه مذهبی ... بچه بسیجی ...
🚫 اشتباه نکنیم ...
📝 @sahel_aramesh
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
📄 #داستانک
😫 *جیغ تازه وارد *
✅ #قسمت_دوم
✳️ #قسمت_آخر
🍂شبی که می خواست تصمیمش را عملی کند، در راه برگشت به خانه، در هوای سرد و سوزان، روی برگ های خشکیده قدم می زد و به صورت مسئله ای که می خواست از اساس پاکش کند فکر می کرد.
🚶 همه جا ساکت بود و جز صدای خش خش قدم هایش را نمی شنید. در افکارش غوطه ور بود و آرام به سمت خانه می رفت که ناگهان با صدای جیغ نوزادی به خودش آمد.
😫صدا از پشت دیوارهای خانه ای ساده و قدیمی به گوش می رسید. برای چند لحظه ایستاد و به صدا گوش داد. صدای جیغ، انگار ناخن هایش را به دیوارهای سربی ذهن او می خراشید.
🚶♂ راه افتاد تا هرچه زودتر از آن صدا فاصله بگیرد، اما آن صدا از ذهنش بیرون نمی رفت.
🏃♂قدم هایش را تندتر کرد، اما صدا بلند و بلندتر می شد. انگار دنبالش کرده بود.
😱وحشت زده می دوید و جرئت نداشت به پشت سرش نگاه کند. هرچه سریعتر می دوید، صدا نزدیک تر می شد. خسته شده بود. نفس نفس می زد. احساس می کرد خانه از همیشه دورتر شده است. بالاخره از نفس افتاد. تسلیم شد و ایستاد.
😓نفسش بالا نمی آمد. تمام بدنش می لرزید. صدا به او رسید و در بر گرفتش.
🤨 خوب که دقت کرد دید صدای جیغ خودش است که در گوشش می پیچد. بین خون دست و پا می زد.
🙁تصاویر مبهمی می دید. دستی را دید که با چاقو به او نزدیک می شد. سوزش زخم چاقو را روی بند نافش احساس کرد. ترسیده بود. جیغ می کشید.😫
👩⚕ چهره تار زنی را دید که جلو آمد و بغلش کرد. پیراهن زن غرق خون بود. وحشت کرده بود. از این دنیای غریبه نفرت داشت.
🤰 دلش برای نه ماهی که در شکم مادرش بود تنگ شد. جایی که نه چیزی می دید و نه جیغی می کشید و با صدای مهربان مادرش خلوت میکرد. از خودش پرسید: «چرا به این دنیا اومدم؟»
👩⚕ پزشک صورتش را پاک کرد و کنار صورت مادرش که عرق سردی بر آن نشسته بود، روی تخت گذاشت. همین که صدای مادرش را شنید آرام شد. می توانست صدای مادرش را واضح تر از همیشه بشنود و صورتش را از نزدیک ببیند.
👀 چشمی که در شکم مادر به کارش نمی آمد، بهترین هدیه تولدش را برایش آورده بود. مادر شروع کرد به اذان گفتن. این صدا برایش آشنا بود. یادگاری از زمانی که نه می دید و نه لمس می کرد.
😅 در چشمهای مادر اشک شوق برق می زد. دستش را جلو برد و صورت مادر را لمس کرد. مادر، صورتش را به صورت نوزاد چسباند. حالا خیسی اشک مادر را روی صورتش حس می کرد. آرام شد.
😑چشمانش را بست. وقتی دوباره چشمانش را باز کرد، صورتش کاملا خیس بود. وسط کوچه ایستاده بود.
⛈باران به شدت می بارید. بوی کاهگل بینی اش را پر کرده بود. صدای اذان می آمد. سرش را به آسمان بلند کرد. هنوز هم دوست داشت بمیرد اما نه مثل قبل. دوست داشت بمیرد برای تولد دوباره. برای اینکه صدای اذان را واضح تر بشنود و موذن را ببیند.
🤭باید آماده می شد تا از وحشت آنچه برایش تازه است جیغ نکشد.
🖊 #به_قلم_مشکات
📝 @sahel_aramesh
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
تو را شاكرم كه مرا #آزاد آفريدي تا #آزادانه و بدون #وابستگی و #انحراف ذهنی به تو و #قدرت ت بیاندیشم و به واسطه آن، توان #بندگي ت را به دست آورم.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
✅ #ماه_رمضان
🌺 پیامبر خدا صلى الله علیه و آله فرمود: درهاى آسمان در اولین شب ماه رمضان گشوده مى شود و تا آخرین شب آن بسته نخواهد شد.
📚 بحار الانوار(ط-بیروت)، ج ۹۳، ص ۳۴۴
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
🌷 فرازی از وصیت نامه شهید مدافع حرم مهدی صابری:
خدایا!
خدای من؛ خدای خوب و مهربانم… خیلی خیلی قشنگتر و زیباتر از اون چیزی هستی که من با این سطح پائین معرفت و شناخت که اصلاً نداشته محسوب میشه، فکر میکنم.
روسیاهم، روسیاهم که با ۲۵ سال سن نتونستم تو رابطه ی عبد و معبودی اونجوری که باید و شاید وظیفه ی عبد رو به نحو شایسته و بایسته انجام بدم. ازت ممنونم؛ ممنونم که من رو انسان آفریدی؛ انسانی مثلاً مسلمان و لایق شکر، فراوانتر محب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه وآله السلام…
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار مهدی صابری قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
🌷 به نیت شهید بزرگوار مهدی صابری قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
134.mp3
2.01M
🌿 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزگار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار مهدی صابری قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
📄 #داستانک
😊 *شهد لبخند*
☹️ روی آش دَلمه بست. دستش به سفره نمی رفت. بامیه های طلایی چشمک می زدند و وعده شهد شیرین می دادند. فکرش پر کشید به سال گذشته، قبل از اذان مغرب، صدای چرخش کلید، خبر از افطاری دو نفره می داد؛ اما حالا . . . دوباره به ساعت نگاه کرد، موبایل را در دست چرخاند. دست و دلش یکی نمی شدند. یادش نمی آمد چند روز است با شوهرش حرف نزده. با خودش گفت:" سر چی بحثمون شد؟ تلویزیون، مادرش، مانتوام یا... هر چی، دلم برای حرف زدن بعد شاممون تنگ شده."
📖 به آیات قرآن روبرویش خیره بود که پاهایی جلو چشمانش قرار گرفت، چشمانش را از صفحه قرآن گرفت و گردنش را ترق و تروق کنان بالا برد. صالح با آستین های بالا زده ایستاده بود. با تکیه بر دستش بلند شد. گفت:«خدا قوت، بشین برات آب جوش بیارم.»
😒 چشم های صالح بین سفره و لب های خندان مریم رفت و برگشت. با تردید گفت:«من یه چیزی خوردم.»
🤔 مریم_ تنهایی؟
😠 صالح پفی کشید:"حوصله بحث ندارم."
☺️ مریم_ می خواستم بگم تنهایی مزه نمیده، برا همین منتظرت بودم تا با هم افطار کنیم. چایی برات بریزم؟
😳 صالح خیره به لب های خندان مریم، سرش را به معنی تأیید تکان داد.
🖊 #به_قلم_صبح_طلوع
📝 @sahel_aramesh
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#بارالها!
ما را #ياري كن که #ياوري جز تو نداریم و اگر تو ياريمان نكني از که #طلب یاری و #کمک نماییم؟
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹