eitaa logo
تنها ساحل آرامش
70 دنبال‌کننده
4هزار عکس
108 ویدیو
5 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم داستان ها و داستانک ها تولیدی است. لطفا مطالب تولیدی را فوروارد بفرمایید.
مشاهده در ایتا
دانلود
😊 با زمزمه دعای برای یک خودتان را بیمه کنید 🌹
📄 😫 *جیغ تازه وارد * ✅ 🤔 اولین باری که این سوال ذهنش را مثل آبکش سوراخ سوراخ کرد هجده ساله بود. تازه وارد پیش دانشگاهی شده بود. رشته ریاضی. نمی دانست چرا رشته ریاضی را انتخاب کرده است. بعدا که به انتخابش فکر کرد دلیلی منطقی برایش پیدا نکرد. 🤓 شاید به خاطر این بود که پدرش دوست داشت مهندس عمران شود و زمینی را بسازد که پدرش از پدر بزرگش به ارث برده بود. شاید هم به خاطر این بود که مهندسی بازار کار بهتری داشت‌. البته این هم بین دانش آموزها معروف بود که رشته های تجربی حفظی هستند و احتیاج به هوش چندانی ندارند و با هوش تر ها می روند سراغ رشته ریاضی و او دوست نداشت خودش را از دسته با هوش ها جدا ببیند. 📚 درس های پیش دانشگاهی سنگین بود و علاوه بر آن باید تمام دروس سالهای گذشته را مرور می کرد تا برای کنکور آماده شود. بعد از نوروز فشار درس و مطالعه خیلی بیشتر شد. معلم ها می گفتند برای موفقیت باید حداقل ۱۴ ساعت در روز مطالعه مفید داشت. 😰 اولین باری که این سوال مغزش را بین فشار خرد کننده اش گرفت، خوب یادش مانده بود. به اردوی درسی رفته بودند. باغی سر سبز و با صفا در اطراف شهر که سهم بچه ها از زیبایی اش، نگاه گهگاه از پشت پنجره های ساختمان بود. از صبح که بیدار می شدند پای کلاس و درس و تست و نکته کنکوری بودند تا شب. خیلی ها بعد از یکی دو هفته اول، به خاطر فشار زیاد درس و دوری از خانواده افسرده شده بودند. 🌙 غروب یک روز بهاری از ساختمان زد بیرون و زیر سایه دلگیر شاخه ها خلوت کرد. به سرخی شفق که پشت شاخه های پر برگ پنهان می شد خیره شد و تمام زندگی را از پیش چشم گذراند تا رسید به همان لحظه، همان جا، پای درختان در هم فرو رفته. از خودش پرسید: « که چی بشه؟ این همه درس بخونم که چی بشه؟» 😌 به خودش جواب داد: «که رشته خوب قبول بشی» 🤔 - که چی بشه؟ 😌 - کلاس داره خره! 🤔 - که چی بشه؟ 😌 - که پس فردا به پول و پله ای برسی 🤔 - که چی بشه؟ 😌 - که صفا کنی، خوش بگذرونی 😒 می خواست خودش را قانع کند، اما نشد. این جواب ها حالش را بهم می زد. 😖 در همین مدتی که عمر کرده بود گرچه از نظر خیلی ها مدت زیادی نبود، اما کافی بود برای اینکه بفهمد چنین سر خوشی های احمقانه ای راضیش نمی کند.😏 👀 از آن روز به بعد، همیشه این سوال همراهش بود و دست از سرش بر نمی داشت. سر هر بزنگاه و تصمیم و برنامه ای یقه اش را می گرفت و چشم در چشمش می پرسید: «که چی بشه؟»😎 💪 این سوال، روز به روز قدرت بیشتری می گرفت. بزرگ و بزرگتر می شد و راه امید را بیشتر می بست. دست و پا زدنش برای پیدا کردن جواب بی نتیجه بود تا روزی که بزرگترین سوال راه نفسش را بست: « زندگی می کنم که چی بشه؟» 😨 😔 تقریبا بیست سال از بهترین اوقات عمرش گذشته بود. با خودش فکر کرد: «اگه این مدتی که از عمرم گذشت، گلش بوده، پس ببین ما بقیش با پیری و مریضی و ضعف، چی از آب در میاد؟!»🙄 😐 جوابی برای «که چی بشه؟» وجود نداشت پس تصمیم گرفت دست از سر زندگی بردارد تا شاید راحتش بگذارد. 🍂 شبی که می خواست تصمیمش را عملی کند، در راه برگشت به خانه، در هوای سرد و سوزان، روی برگ های خشکیده قدم می زد و به صورت مسئله ای که می خواست از اساس پاکش کند فکر می کرد. 🚶 همه جا ساکت بود و جز صدای خش خش قدم هایش را نمی شنید... ادامه دارد ... 🖊 📝 @sahel_aramesh
🌹 کمکم کن تا از همه چیز و همه کس بجز تو، کنم و در تمام امور امیدم تنها به سوی تو باشد. 🌹 ❤ 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿 🌸🌿 أَبِي اَلْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى اَلرِّضَا عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: مَنْ كَفَّ فِيهِ غَضَبَهُ كَفَّ اَللَّهُ عَنْهُ غَضَبَهُ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ 🌿 🌸🌿 امام رضا علیه السلام فرمود:هركس در آن (ماه رمضان)، خشم خود را نگه دارد، خداوند نيز روز قيامت، خشمش را از او نگه خواهد داشت 📚 بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام , جلد۹۳ , صفحه۳۴۱ ❤ 📝 @sahel_aramesh
🌷 شهید مدافع حرم جواد محمدی: اگر خدا لطف کرد و شهادت را نصیبم کرد بنده از آن شهدایی هستم که یقه بی حجاب ها و آنهایی که ترویج بی حجابی می کنند را در آن دنیا خواهم گرفت. 🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار جواد محمدی قرائت خواهیم کرد. 🌹 📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار جواد محمدی قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
133.mp3
1.83M
🌿 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزگار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار جواد محمدی قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
⛔ تلنگر!!! ✔ بچه مذهبی ... بچه بسیجی ... 🚫 اشتباه نکنیم ... 📝 @sahel_aramesh
📄 😫 *جیغ تازه وارد * ✅ ✳️ 🍂شبی که می خواست تصمیمش را عملی کند، در راه برگشت به خانه، در هوای سرد و سوزان، روی برگ های خشکیده قدم می زد و به صورت مسئله ای که می خواست از اساس پاکش کند فکر می کرد. 🚶 همه جا ساکت بود و جز صدای خش خش قدم هایش را نمی شنید. در افکارش غوطه ور بود و آرام به سمت خانه می رفت که ناگهان با صدای جیغ نوزادی به خودش آمد. 😫صدا از پشت دیوارهای خانه ای ساده و قدیمی به گوش می رسید. برای چند لحظه ایستاد و به صدا گوش داد. صدای جیغ، انگار ناخن هایش را به دیوارهای سربی ذهن او می خراشید. 🚶‍♂ راه افتاد تا هرچه زودتر از آن صدا فاصله بگیرد، اما آن صدا از ذهنش بیرون نمی رفت. 🏃‍♂قدم هایش را تندتر کرد، اما صدا بلند و بلندتر می شد. انگار دنبالش کرده بود. 😱وحشت زده می دوید و جرئت نداشت به پشت سرش نگاه کند. هرچه سریعتر می دوید، صدا نزدیک تر می شد. خسته شده بود. نفس نفس می زد. احساس می کرد خانه از همیشه دورتر شده است. بالاخره از نفس افتاد. تسلیم شد و ایستاد. 😓نفسش بالا نمی آمد. تمام بدنش می لرزید. صدا به او رسید و در بر گرفتش. 🤨 خوب که دقت کرد دید صدای جیغ خودش است که در گوشش می پیچد. بین خون دست و پا می زد. 🙁تصاویر مبهمی می دید. دستی را دید که با چاقو به او نزدیک می شد. سوزش زخم چاقو را روی بند نافش احساس کرد. ترسیده بود. جیغ می کشید.😫 👩‍⚕ چهره تار زنی را دید که جلو آمد و بغلش کرد. پیراهن زن غرق خون بود. وحشت کرده بود. از این دنیای غریبه نفرت داشت. 🤰 دلش برای نه ماهی که در شکم مادرش بود تنگ شد. جایی که نه چیزی می دید و نه جیغی می کشید و با صدای مهربان مادرش خلوت می‌کرد. از خودش پرسید: «چرا به این دنیا اومدم؟» 👩‍⚕ پزشک صورتش را پاک کرد و کنار صورت مادرش که عرق سردی بر آن نشسته بود، روی تخت گذاشت. همین که صدای مادرش را شنید آرام شد. می توانست صدای مادرش را واضح تر از همیشه بشنود و صورتش را از نزدیک ببیند. 👀 چشمی که در شکم مادر به کارش نمی آمد، بهترین هدیه تولدش را برایش آورده بود. مادر شروع کرد به اذان گفتن. این صدا برایش آشنا بود. یادگاری از زمانی که نه می دید و نه لمس می کرد. 😅 در چشمهای مادر اشک شوق برق می زد. دستش را جلو برد و صورت مادر را لمس کرد. مادر، صورتش را به صورت نوزاد چسباند. حالا خیسی اشک مادر را روی صورتش حس می کرد. آرام شد. 😑چشمانش را بست. وقتی دوباره چشمانش را باز کرد، صورتش کاملا خیس بود. وسط کوچه ایستاده بود. ⛈باران به شدت می بارید. بوی کاهگل بینی اش را پر کرده بود. صدای اذان می آمد. سرش را به آسمان بلند کرد. هنوز هم دوست داشت بمیرد اما نه مثل قبل. دوست داشت بمیرد برای تولد دوباره. برای اینکه صدای اذان را واضح تر بشنود و موذن را ببیند. 🤭باید آماده می شد تا از وحشت آنچه برایش تازه است جیغ نکشد. 🖊 📝 @sahel_aramesh
🌹 تو را شاكرم كه مرا آفريدي تا و بدون و ذهنی به تو و ت بیاندیشم و به واسطه آن، توان ت را به دست آورم. 🌹 ❤️ 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 پیامبر خدا صلى الله علیه و آله فرمود: درهاى آسمان در اولین شب ماه رمضان گشوده مى ‏شود و تا آخرین شب آن بسته نخواهد شد. 📚 بحار الانوار(ط-بیروت)، ج ۹۳، ص ۳۴۴ ❤ 📝 @sahel_aramesh
🌷 فرازی از وصیت نامه شهید مدافع حرم مهدی صابری: خدایا! خدای من؛ خدای خوب و مهربانم… خیلی خیلی قشنگتر و زیباتر از اون چیزی هستی که من با این سطح پائین معرفت و شناخت که اصلاً نداشته محسوب میشه، فکر میکنم. روسیاهم، روسیاهم که با ۲۵ سال سن نتونستم تو رابطه ی عبد و معبودی اونجوری که باید و شاید وظیفه ی عبد رو به نحو شایسته و بایسته انجام بدم. ازت ممنونم؛ ممنونم که من رو انسان آفریدی؛ انسانی مثلاً مسلمان و لایق شکر، فراوانتر محب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه وآله السلام… 🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار مهدی صابری قرائت خواهیم کرد. 🌹 📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار مهدی صابری قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
134.mp3
2.01M
🌿 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزگار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار مهدی صابری قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📄 😊 *شهد لبخند* ☹️ روی آش دَلمه بست. دستش به سفره نمی رفت. بامیه های طلایی چشمک می زدند و وعده شهد شیرین می دادند. فکرش پر کشید به سال گذشته، قبل از اذان مغرب، صدای چرخش کلید، خبر از افطاری دو نفره می داد؛ اما حالا . . . دوباره به ساعت نگاه کرد، موبایل را در دست چرخاند. دست و دلش یکی نمی شدند. یادش نمی آمد چند روز است با شوهرش حرف نزده. با خودش گفت:" سر چی بحثمون شد؟ تلویزیون، مادرش، مانتوام یا... هر چی، دلم برای حرف زدن بعد شاممون تنگ شده." 📖 به آیات قرآن روبرویش خیره بود که پاهایی جلو چشمانش قرار گرفت، چشمانش را از صفحه قرآن گرفت و گردنش را ترق و تروق کنان بالا برد. صالح با آستین های بالا زده ایستاده بود. با تکیه بر دستش بلند شد. گفت:«خدا قوت، بشین برات آب جوش بیارم.» 😒 چشم های صالح بین سفره و لب های خندان مریم رفت و برگشت. با تردید گفت:«من یه چیزی خوردم.» 🤔 مریم_ تنهایی؟ 😠 صالح پفی کشید:"حوصله بحث ندارم." ☺️ مریم_ می خواستم بگم تنهایی مزه نمیده، برا همین منتظرت بودم تا با هم افطار کنیم. چایی برات بریزم؟ 😳 صالح خیره به لب های خندان مریم، سرش را به معنی تأیید تکان داد. 🖊 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹 عَنِ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَالَ: إِنَّ اَللَّهَ يُحِبُّ مِنْ عَبْدِهِ إِذَا خَرَجَ إِلَى إِخْوَانِهِ أَنْ يَتَهَيَّأَ لَهُمْ وَ يَتَجَمَّلَ 🔸 پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند متعال دوست دارد وقتى بنده اش نزد برادران خود مى رود با هيئتى آماده و آراسته برود. 📚 ميزان الحكمه جلد2 صفحه 248؛تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة , جلد۵ , صفحه۱۱ ❤ 📝 @sahel_aramesh
☑ سالروز وفات حضرت خدیجه سلام الله علیها را به همه مسلمانان جهان و شما عزیزان تسلیت عرض می‌ نماییم.