eitaa logo
تنها ساحل آرامش
70 دنبال‌کننده
4هزار عکس
108 ویدیو
5 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم داستان ها و داستانک ها تولیدی است. لطفا مطالب تولیدی را فوروارد بفرمایید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺 🔻 امام سجّاد علیه السلام عده ای از تاجران را به گرگ تشبیه کرده و فرمودند: گرگ، همان تجار و کسبه‌ای از شما هستند كه هرگاه می خواهند چیزی را بخرند از آن بدگویی می کنند، و هرگاه می خواهند چیزی بفروشند آن را می ستایند. 📚 خصال صدوق، جلد2، صفحه378 ❤ 📝 @sahel_aramesh
🌷 فرازی از وصیت نامه شهید حسین تاجیک:پدرجان امیدوارم که برای من احساس دل تنگی نکنی چون که جائی که من رفتم قسمت همه کس نخواهد شد کسانی می توانند آنجا را ببینند که با ایمان محکم و با ایمان قوی در راه حق نبرد کنند کسی می توانند آنجا بروند که دروغ ، غیبت و گناه های دیگری نکند . 🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار حسین تاجیک قرائت خواهیم کرد. 🌹 📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار حسین تاجیک قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
400.mp3
1.65M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار حسین تاجیک قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📄 💞 صدای تق برخورد نعلبکی با میز، سحر را از فکر پراند. لیلا خندید:" چرا اینقد توفکری؟" سحر لب های بی حالتش را به زور پذیرای لبخند کرد. لیلا حالت هایش را به خوبی می شناخت، لبخند زنان گفت:" دوباره مخالفت کرد؟" سحر خیره به چشمان لیلا گفت:" نه، خودم دو دلم." لیلا از مبل روبروی سحر مثل خرگوش جستی زد و کنار سحر نشست. دستان سحر را میان دستان خود گرفت و فشرد:" تعریف کن چی کارست، اسمش چیه و چطوریه؟" سحر از جایش بلند شد و به سمت پنجره رفت. خیره به آسمان ابری گفت:" اسمش محمد هستش و پزشکه. خانواده ی با اصل و نسبی داره، از نظر اخلاقی تأییدش کردن. " لیلا به فکر فرو رفت:" دکتر... " سحر وقتی صدایی از او نشنید، برگشت و نگاهش کرد:" چیزی شده؟ " لیلا دست و پایش را جمع کرد و گفت:" نه. چه خوش شانس، جدی دکتره؟" سحر گفت:" آره، یِ بار اومدن، راستش ازش خوشم اومده، ولی..." لیلا سؤالی به سحر چشم دوخت. سحر ابروهای نازک و کوچکش را درهم گره کرد و گفت:" نمی دونم بهش بگم دو سال نامزد بودم یا نه؛ می ترسم مثل اون یکی خواستگارم بذاره بره. حالا که همه راضیند و ازش خوششون اومده نمی خوام از دستش بدم." بدن منقبض لیلا شُل شد، گفت:" ول کن،نمی خواد بگی، کی دوباره میان؟" سحر گفت:" پنج شنبه." لیلا کنار سحر رفت و گفت:" دلم می خواد این داماد خوشبختو ببینم. فردا منم میام خونتون تا خرابکاری نکنی." سحر ابروهاش آویزان شد و گفت:" آخه..." لیلا میان حرف سحر پابرهنه دوید:" تو نگران عمو نباش، ساعت چند میان تا یِ کم قبلش بیام." سحر افکار مختلف به ذهنش هجوم آورد و با تأخیر گفت:" ساعته پنج." روز بعد یک ربع به پنج، لیلا زنگ خانه عمویش را زد. سحر می دانست چه کسی پشت در است ولی برادرش که از ماجرا خبر نداشت، به خیال آمدن مهمان ها بدون سؤال در را باز کرد و تمام اهل خانه را صدا زد تا آماده باشند. پدر، مادر و برادر سحر با دیدن لیلا سر جایشان مثل مجسمه خشک شدند. لیلا سکوت جمع را با سلام شکست. مادر اخم کنان احوالپرسی کرد. هنوز ننشسته بودند که دوباره زنگ خانه به صدا در آمد. این بار مادر به سمت در رفت و بعد از دیدن مهمان ها پشت آیفون، در را باز کرد. لیلا کنار سحر ایستاد و با ورود مهمان ها هم مبل کناری سحر را برای نشستن انتخاب کرد. مادر دندان بر هم فشرد و چشم غره به پدر رفت. مادر داماد صورت گرد و نمکی لیلا را با صورت کشیده سحر مقایسه کرد و گفت:" نگفته بودین دختر دیگه ای هم دارین." مادر از گوشه چشم به لیلا نگاه کرد و گفت:" دختر عموی سحر جانند. سرزده تشریف آوردن." و برای اینکه مادر داماد سؤال دیگری درباره لیلا نپرسد میوه و شیرینی تعارف کرد. پدر بحث سرد شدن هوا را پیش کشید. مادر داماد گفت:" اگه اجازه بدید، حمید و سحر جان برند بقیه حرفاشون رو بزنند تا ان شاءالله شناختشون از هم بیشتر بشه. " لیلا که تا آن موقع جز سلام و احوالپرسی حرفی نزده بود یکدفعه گفت:" بله سحر جون دیگه بعد نامزدی قبلیش چشمش ترسیده، باید با حرف زدن بیشتر همدیگرو بشناسند." تمام سرها به سمت لیلا برگشت. مادر داماد از جایش بلند شد با صدای بلند گفت:" نامزد داشته و نگفتین،دستتون درد نکنه؛دیگه چیا مخفی کردین؟" به سمت در رفت. داماد سر جایش ایستاد. به سحر نگاه کرد. به پشت دو قدم به سمت در رفت. برگشت و به دنبال مادرش رفت. 🖊 📝 @sahel_aramesh
🔹 🔸 امام سجّاد علیه السلام عده ای ریاست طلب را به شیر تشبیه کرده و فرمودند:شیر، همان حاکمان و زمام داران دنيايند كه هر يك از آنها دوست دارد بر ديگرى غلبه كند و مغلوب كسى واقع نشود. 📚 خصال صدوق، جلد2، صفحه378 ❤ 📝 @sahel_aramesh
🌷 فرازی از وصیت نامه شهید یوسف رضایی مطلق:امروز در راهی جاودانه قدم گذاشتم که انتهای آن حضرت بقیة الله الاعظم قرار دارند، انسان باید از دنیا و زندگی پرمشقت آن که موجب می‌شود انسان غرق در گناه بشود رهایی پیدا کند و راه جهاد در راه خدا را پیش گیرد و لیکن جهاد در راه خدا باید حسین (ع) گونه باشد. 🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار یوسف رضایی مطلق قرائت خواهیم کرد. 🌹 📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار یوسف رضایی مطلق قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
401.mp3
1.5M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار یوسف رضایی مطلق قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚡ امام سجّاد علیه السلام عده ای منافق را به روباه تشبیه کرده و فرمودند:روباه، همان كسانى هستند كه از طريق دين خود مى خورند و بـه آنچه مى گــويند در دل اعتقـادى ندارنـد. 📚 خصال صدوق، جلد2، صفحه378 ❤ 📝 @sahel_aramesh
🌷 فرازی از کلام شهید عبدالحمید قاضی میرسعید:ما جز به لقای او و اطاعت از ولی او سودای دیگری در سر نداریم پس باید رخت بسته آماده خدمت در هر کجا که انقلاب می طلبد باشیم و خود را به خداوند بسپاریم و دغدغه ای از چگونه رقم خوردن سرنوشت نداشته باشیم چه حکمت در دست اوست و ما موظف به انجام وظیفه هستیم. مردم باید به عوامل این پیروزی‌ها حتما توجه داشته باشند، به یاد بیاورند گذشته را و هیچگاه از یاد آن ‏زمان‌هایی که به شدت تحت فشار بودند غافل نشوند و به یاد بیاورند که چه عاملی باعث شد که آنهایی که تا ‏دیروز در محاصره بودند و حاکمیت ضد انقلاب در منطقه وجود داشت امروز بسیار راحت و در امنیتی زندگی ‏می‌کنند و این مطلب را همانا باید که در اسلام و رمز حرکت اسلامی آنها دانست که مردم حرکت کردند و آن ‏حرکت اسلامی آنها بود که ضامن پیروزی‌شان شد و خواست خداوند را تعلق گرفت که با توجه به آنکه حرکت این ‏منطقه برای حفظ اسلام هست خداوند توفیق و نصرت عنایت فرمود. بنابراین مردم از این رمز پیروزی حتما غافل نشوند و در وهله اول از امام امت به عنوان رهبر انقلاب، به عنوان ‏ولایت امر و ولایت فقیه نهایت پشتیبانی را بکنند و همان طوری که شخص امام فرمودند پشتیبان ولایت فقیه ‏باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد و یا ولایت فقیه ادامه خط انبیاست و در خط امام حرکت کنند و پشتیبان ‏ولایت فقیه باشند، از رزمندگان در جبهه‌ها همان طوری که تا به حال نهایت پشتیبانی را داشتند و پشتیبانی کردند ‏از این پس هم به همین ترتیب پشتیبانی را ادامه دهند.‏ 🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار عبدالحمید قاضی میرسعید قرائت خواهیم کرد. 🌹 📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار عبدالحمید قاضی میرسعید قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
402.mp3
1.91M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار عبدالحمید قاضی میرسعید قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📜 وحید کش و قوسی به بدنش داد. نگاهش به ساعت افتاد. از پشت میزش بلند شد. نقشه روی میز را لوله کرد. با همکارانش تند تند خداحافظی کرد. مجید در حین پوشیدن کتش گفت:" تو هم به زودی یکی میشی مثل ما." حرف مجید مانع شد تا وحید از اتاق خارج شود، پرسید:" منظورت چیه؟" مجید پشت کمر وحید زد و گفت:" یعنی اول ازدواج و زندگیته که اینقدر عجله داری زود بری خونه؛ بعد چند وقت یا دیگه دلت نمی خواد بری خونه یا دیگه عجله نداری." وحید دوزاریش افتاد که ممکن است از این به بعد بچه ها برایش دست بگیرند و مسخره اش کنند، برای جمع کردن ماجرا گفت:" برای بازار رفتن عجله داشتم تا به ته بار میوه ها نخورم." تمام بازار را زیر پا گذاشت تا بهترین میوه و اجناس را بخرد. به در خانه که رسید، کف پاهایش جلز و ولز می کردند و کتفش در حال جدا شدن از بدنش بود. زنگ در خانه را زد و بعد با کلید بازش کرد. هین فریبا را قبل دیدنش شنید. جلوی اپن آشپزخانه ایستاده و دستش را روی قلبش گذاشته بود. با دیدن وحید اخم کرد و گفت:" چرا اینجوری اومدی؟" وحید گفت:" زنگ زدم اولش که نترسی. حالا بیا خریدها را بگیر که از کت و کول افتادم، تموم بازار گشتم تا بهترینا رو بخرم." فریبا اول مکث کرد بعد مثل کسی که به زور هلش می دهند به سمت وحید رفت. یکی از پلاستیک میوه ها را از میان انگشتان وحید کشید، گفت:" بقیه رو خودت بیار، کار های سنگین و خرید وظیفه مرده." باد وحید خالی شد، انتظار داشت فریبا از او تشکر کند؛ اما با شنیدن اینکه وظیفته، میوه ها مثل آهن سنگین شدند. مسافت در خانه تا آشپزخانه تمام انرژی اش را گرفت. میوه ها را روی اپن گذاشت. خستگی به تنش ماند. به سمت اتاق رفت تا جسم و روح خسته اش را آرام کند. 🖊 📝 @sahel_aramesh
🔻 🔺 امام سجّاد علیه السلام عده ای فحشاطلب را به خوک تشبیه کرده و فرمودند:خوک، همان مردهاى مخنّث و امثال انها هستند كه وقتى از انان دعوت به فحشايى شـود پاسـخ مثبت می‌دهـند. 📚 خصال صدوق، جلد2، صفحه378 ❤ 📝 @sahel_aramesh
🌷 فرازی از وصیت نامه شهید علیرضا یاسینی:من یک خلبان هستم. سالها از بیت المال برایم هزینه کرده اند تا به اینجا رسیده ام. حال وظیفه دارم که دینم را ادا کنم. مگر نه اینکه همواره آرزو کرده ایم که ای کاش در واقعه عاشورا می بودیم و فرزند زهرا(س) را یاری می کردیم؟ اکنون زمان آن فرا رسیده و همگان مکلفیم که برای لحظه ای روح خدا را تنها نگذاریم. بنابرین از من انتظار نداشته باشید که بیش از این در کنارتان باشم. به یقین اجر شما نیز که به تربیت فرزندان و امور خانه همت می گمارید و زمینه را برای حضور بیشتر ما در صحنه فراهم می کنید نزد خدا محفوظ خواهد بود. 🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار علیرضا یاسینی قرائت خواهیم کرد. 🌹 📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار علیرضا یاسینی قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
403.mp3
2.14M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار علیرضا یاسینی قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh