eitaa logo
تنها ساحل آرامش
70 دنبال‌کننده
4هزار عکس
108 ویدیو
5 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم داستان ها و داستانک ها تولیدی است. لطفا مطالب تولیدی را فوروارد بفرمایید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🤲قراءة دعاء كميل في العتبة الرضوية المقدسة 🎙بصوت الحاج ميثم مطيعي ⏱الوقت: الساعة ۱۰:۳۰ مساء بتوقیت طهران 📽نقل مباشر عبر فضائيات الكوثر، والمنار، والأهواز ، والنعيم، والمعارف وإذاعة طهران العربية ✅instagram.com/meysammotiee.arm.soundcloud.com/meysammotiee
🌹 و گزاریم را فقط برای خودت قرار بده تا به آنچه در نصیبم می کنی نشوم و برای آنچه از آن م می کنی نگردم 🌹 ❤ 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 صبح روزی تمام آنهایی که خواستار امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هستند. 🍀 اللهم عجل لولیک الفرج 🍀 📝 @sahel_aramesh
🔸 🔹 قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : اَلْفَضِيلَةُ غَلَبَةُ اَلْعَادَةِ 🔹 امام على عليه السلام فرمود:فضيلت، چيره شدن بر عادت است 📚 غرر الحکم و درر الکلم , جلد 1 , صفحه 30,حدیث 357 ❤ 📝 @sahel_aramesh
🌷 کمیل یا صادق عدالت اکبری مربی تخریب دوره های تکمیلی بسیج و عضو یگان عمار؛ متولد 2 اردیبهشت 67 با حضور مستشاری در جبهه حلب در تاریخ 4 اردیبهشت 95 و همزمان با شب وفات حضرت زینب (س) به مقام رفیع شهادت دست یافت. 🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار صادق عدالت اکبری قرائت خواهیم کرد. 🌹 📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار صادق عدالت اکبری قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
111.mp3
2.23M
🌿 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزگار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار صادق عدالت اکبری قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
🌸🍃🌸🍃🌸 با زمزمه برای یک هفته بیمه شوید.🌸🍃🌸🍃🌸 📝 @sahel_aramesh
📄 😡 🏃 صدای با هیجان بچه ها از پشت دیوارها به درون خانه قدم گذاشت:" احمد! توپ رو بنداز اینطرف، پاس بده، پاس بده. گُل، گُل." ⚽️ 😊 خنده بر روی لبهای بهار جوانه زد، اما خیلی زود خشکید. به دیوار آجری خیره شد." بهار! میگم حالا نه، یعنی نه، بفهم. نمیذاری یه دقیقه راحت تو خونه بتمرگیم." 😢 بهار، بغضش را همراه با فروافتادن اشک قورت داد. صدای رضا مدام در گوشش می پیچید. دلش به حال خودش می سوخت. از تنها ماندن در خانه داشت دق می کرد. به هر طرف نگاه می کرد، سکوت به صورتش سیلی می زد. دیگر هیچ چیز سرگرمش نمی کرد، نه گلدوزی، نه خیاطی، نه ورزش. 😔 بهار با خود زمزمه کرد: "همش به فکر خودشه ،جای من نیس تا زخم زبون فک وفامیل، در و همسایه رو بشنوه و در و دیوار خونه بخورنش." 🚶 رضا نیم ساعت نشده، به خانه برگشت. در حالی که لباس های بیرونش را در می آورد، گفت:" چیه، نشستی غمبرک زدی؟" 😑 بهار به آشپزخانه پناه برد. رضا با تندی گفت: "حوصله لوس بازی و ناز کشیدن ندارما." ☕️ چایی را جلو احمد گذاشت. گفت:" من که چیزی نگفتم." 😠 رضا گفت: "حرف نزدنت هیچ فرقی با حرف زدنت نداره، جفتش یه چیز میگن. من هم یه چیز میگم، از بچه خوشم نمیاد." 🙄 بهار با تعجب پرسید:"یعنی چی؟ تو هیچ وقت نگفته بودی از بچه بدت میاد؟ " 😤 رضا قاطع گفت: "حالا دارم میگم." 😳 بهار خیره به چشم های سیاه رضا نگاه کرد و گفت: " منظورت از این حرف چیه؟" 😏 رضا سرش را بالا انداخت و گفت: "معلوم نیست؟" 🤔 بهار چشمان گریزان رضا را از بند خودش آزاد نکرد. جواب داد:" نه، معلوم نیس، واضح بگو." 😒 رضا چایی را هورت کشید و گفت: "نمیخوام، بچه دار شیم." 😌 بهار با بی خیالی گفت:"جداً، به نظرت دیر نگفتی؟" 😳 حاضر جوابی بهار، چشم های ریزش را گرد کرد. با خودش گفت:" اگه الان روش تو روم باز بشه، دیگه از پسش بر نمیام، باید نوکش را همین حالا بچینم." 😤 رضا استکان را محکم داخل نعلبکی کوبید و گفت:"بلبل زبون شدی؟" انگشتان کوتاه و سیاهش، چانه گرد بهار را اسیر کرد. گفت:" حالا نطق کن، ببینم." ☺️ بهار با آرامش گفت: "میدونی من که قابل نبودم، خبر داشته باشم تا بخوام تصمیم بگیرم. اما خدا که از نظرت خبر داش، به نظرت محل نذاش و خودش تصمیم گرف تا من ینی ما بچه دار شیم." 🖊 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😔 🌺 قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : اَلْعَادَةُ عَدُوٌّ مُتَمَلِّكٌ 🌺 امام على عليه السلام فرمود:عادت، دشمنى است كه انسان را در تملّك خود دارد 📚 غرر الحکم و درر الکلم , جلد 1 , صفحه 53,حدیث 958 ❤ 📝 @sahel_aramesh
🌷شهید محمد رضا تورجی زاده پس از عزیمت به جبهه در جمع رزمندگان به مداحی و نوحه سرایی پرداخت و بسیاری از رزمندگان جذب نوای گرم و دلنشین او می شدند و در وصیت نامه های خود تقاضا داشتند در مراسم هفته ی آن ها ایشان دعای کمیل را بخوانند. این علاقه و تقاضا های رزمندگان بود که باعث شد ایشان هیئت گردان یازهرا را تاسیس کنند که هر دوشنبه در جبهه در محل گردان و در هنگام مرخصی در اصفهان برگذار می شد. که این هیئت بعد ها به هیئت محبان حضرت زهرا و هیئت رزمندگان اسلام شهر اصفهان تغییر نام داد. شهید به حضرت زهرا سلام الله علیه علاقه ی وافری داشتند و در غالب مداحی هایشان از مصائب ایشان می خواندند . همچنین ایشان وصیت نمودند که بروی سنگ قبر ایشان بنویسند : یا زهرا 🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار محمد رضا تورجی زاده قرائت خواهیم کرد. 🌹 📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار محمد رضا تورجی زاده قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
112.mp3
2.02M
🌿 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزگار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار محمد رضا تورجی زاده قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
📄 💥 پسرش برگشته بود. بعد از یک سال تمام. 🙄 دنبالش راه افتاد. مات و مبهوت از خیابان ها گذشت. اصلاً نفهمید، چند نفر نگاهش کردند، به حالش غصه خوردند یا در دل تحسینش کردند. ☄ تمام مسیر با خودش کلنجار می رفت. هرچه می کرد نمی توانست باور کند، پسرش رفته است. 🍀 همه این مدت منتظر برگشتنش نبود. چه آن موقع و چه الان، فاصله ای احساس نمی‌کرد. انگار همین دیروز بود که رفت. 🤔 با خودش فکر کرد شاید اگر در آن لحظه آنجا‌ بود، باورش می شد. اگر جوانش را بغل می کرد، می بوسید و با چشمان پر اشک بدرقه اش می کرد. اگر چند قدم دنبالش پا می کشید و در لحظه رفتن، به دیدن لبخندش دلش می سوخت. اگر تلاشش، دویدن و ایستادنش، بلند شدن و خیز برداشتنش را می دید. اگر آن همه شور و نشاط همیشگی اش را می دید و بعد ناگهان جلو چشمانش می افتاد و در خاک می غلطید. اگر آن همه سرزندگی اش ناگهان خاموش می شد و سکوت همه جا را فرا می گرفت. گرد و خاک خمپاره ها و صدای شلیک گلوله ها فرو می نشست و می توانست پسرش را بغل کند. شاید اگر همه این ها را چشیده بود، باورش می شد. دلش آرام می گرفت و می توانست با کمیلش خداحافظی کند؛ اما هیچ کدام را ندیده بود. 🌷 دنبال تابوتی می دوید که می گفتند پسرش در آن خوابیده است. 🚛 به خودش که آمد، جلوی معراج الشهدا رسیده بود. تابوت ها را یکی یکی از روی تریلر بر می داشتند و با سلام و صلوات داخل می بردند. 😔 داخل سالنی شد که مادران، خواهران و دخترها روی تابوت کسانشان افتاده بودند و زار می زدند. بدون اینکه کسی راهنماییش کرده باشد، آرام و با طمانینه به سمت تنها تابوت تنها قدم برداشت. 🍂 وقتی بالای سرش رسید، حاج اکبر -فرمانده شان- با حالی آکنده از دلهره و اضطراب خودش را رساند. در تابوت را تا نیمه، پایین کشید و کفن را از روی صورتش کنار زد. ☺️ صورت نازنین کمیلش بود. هنوز لبخند بر لب داشت. دوست داشت دوباره ببوسدش، بغلش کند و باز هم صدای مردانه اش را بشنود: « مامان، زشته، بقیه دارن نگا میکنن» و او هم در دلش بگوید: « تمام دلخوشیم همینه، بذار بقیه نگا کنن، مسخره کنن، بخندن» 💔 ته دلش خالی و پاهایش سست شد، به خود لرزید و بی هوا روی تابوت افتاد. 😨 حاج اکبر رنگش پرید، روی دو زانو نشست و بی اختیار دستانش را جلو برد تا شانه های او را بگیرد و بلندش کند؛ اما به خود آمد. دستپاچه شده بود. با عجله خواهرها را صدا زد تا خودشان را برسانند؛ اما دیر رسیدند تا خواستند دستانش را بگیرند و نگذاردند، دست برد زیر پیکر تا بغلش کند و سینه اش را به سینه خود بچسباند، شاید آرام بگیرد. 😱 همین که بدن را کمی بلند کرد، هر تکه به سمتی سرازیر شد. با نگاهی حیرت زده، با دهانی نیمه باز و آویزان و با صورتی بی روح و پژمرده رو کرد به حاج اکبر. از نگاهش سؤالی آغشته به خون دل می چکید: «با پسرم چه کردن؟» 😥 حاج اکبر صورتش را بین دستان ضمختش پوشاند و از ته دل آه کشید. خواهرها اشک ریختند و مادر، کفن پسرش را رها کرد. 🍁 احساس کرد وسط همه داغداران، تنهاست. با خودش فکر کرد:« اگه هر کس دیگه ای جا من بود، از شدت غم، ذوب می شد. حتی به جنازش رحم نکردن» 😵 نفسش بالا نمی آمد. داشت خفه می شد. بغض سنگینی‌ راه گلویش را بست. در تابوت را کنار زد و آرام خودش را روی بدن تکه تکه شده پسرش جا داد. 😫 آرام بود. صدایی نمی آمد. نه گریه ای، نه ضجه ای و نه قربان صدقه ای. حتی صدای نفس کشیدنش قطع شده بود. ترسیدند از غصه، جان داده باشد. ناگهان هق هقش بلند شد، ضجه زد. فریاد کشید:«علی، علی، علی، علی ...» انگار یاد چیزی افتاده باشد، به سختی از جایش بلند شد. کنار تابوت ایستاد. ✔️ سرش را پایین انداخت. از خودش خجالت کشید. صورت پسرش را پوشاند. در تابوت را بست و بدون توجه به حیرت حاج اکبر و خواهرها، رویش را برگرداند و درحالیکه از سالن خارج می شد، همراه گریه اش زمزمه می کرد: «لشکر کوفه به اشک بصرم می خندند همه دیدند شده خون جگرم می خندند ز پریشانی جسم تو پریشان شده ام چون که گم کردم «علی» راه حرم می خندند»1 ۱: شعری از رضا رسول زاده 🖊 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 🌿🌹🌿 قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : إِنَّ اَلنَّاسَ إِلَى صَالِحِ اَلْأَدَبِ أَحْوَجُ مِنْهُمْ إِلَى اَلْفِضَّةِ وَ اَلذَّهَبِ 🌿🌹🌿 امام على عليه السلام فرمود:مردم به تربيتِ نيك نيازمندترند تا به زر و سيم 📚 غرر الحکم و درر الکلم , جلد 1 , صفحه 237, حدیث 3590 ❤ 📝 @sahel_aramesh
🌷 شهید مسعود عسکری متولد شهریور 1369 بود. او ابتدا در رشته الکترونیک و سپس حقوق را برای تحصیل انتخاب کرده بود اما هیچکدام نتوانست پاسخگوی شوق او به پرواز باشد. به همین دلیل پرواز را جایگزین تحصیلات کرد. شهید عسکری 21 آبان ماه سال 94 طی عملیات مستشاری در حلب سوریه به شهادت رسید. پیکرش 22 آبان ماه به کشور بازگشت و طی مراسم باشکوهی در 24 ابان ماه تشییع شده و در قطعه 26 گلزار شهدای بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شد. 🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار مسعود عسگری قرائت خواهیم کرد. 🌹 📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار مسعود عسگری قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
113.mp3
1.78M
🌿 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزگار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار مسعود عسگری قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh