📜 #داستانک
👤 #پدر
با عبور از کنار بوته های خار، پایش خراشید و سوخت. توجهی نکرد. مشک را به دست حمیرا داد تا به سربازان تشنه آب برساند. دستمال سفید و تمیزی برداشت. زخم پای سرباز نالان از درد را پاک کرد. نگاه سریعی به سمت راست و چپش انداخت. بقیه خانم ها هم مثل او در زیر تابش مستقیم خورشید به سربازهای تشنه و زخمی رسیدگی می کردند.
کمر راست کرد. استخوان های بدنش فریاد کشیدند. چند روز کیسه غذا و آب بر دوش کشیدن علاوه بر تاول، درد را مهمان تن نحیفش کرده بود. سوزش پا و کمر نمی توانستند لحظه ای مانع کار و فعالیتش شوند. زیر لب هنگام کار و بستن زخم سربازان ذکر می گفت. دل نگران پدر بود. برای سلامتی پدر مدام دعا می کرد.
صدای فریاد پیامبر(ص) را به شهادت رساندند، قلبش را به درد آورد. اشک از چشمانش جاری شد. همدم روزها و شب های بی مادری اش، همراه سختی های شعب، همه زندگیش را می گفتند که به دست مشرکان به شهادت رسیده است. باید می رفت تا پدر را بیابد. شاید زنده باشد. هنوز قدم از قدم برنداشته بود که قامت پدر را مقابل خود دید. با دیدن آرام جانش نفس راحتی کشید. اشک از چشمانش دوباره جوشید؛ ولی این بار از شوق دیدن پدر، هر چند زخمی و خون آلود. زهرا (س) الحمدلله گویان به سمت پدر رفت. دست پیامبر(ص) را گرفت، گفت:" جانم به قربانت، شنیدن خبر شهادتتون دنیا رو برام تیره وتار کرد. دنیا بدون شما برام هیچ ارزشی نداره."
پیامبر(ص) دستان کوچک زهرا (س) را میان دستان مردانه خود گرفت. گفت:"دنیا با کوثری مثل تو زیباست."
دندان شکسته پدر، اخم به چهره اش آورد. خواست برای شستن زخم های پدر، آب بیاورد که علی (ع) را دید. سپرش را پر از آب کرده بود و به سمت آنها می آمد. دستمال تمیزی برداشت. زخم پدر را با آب درون سپر علی (ع) شست. با دیدن زخم های عمیق بر بازو و بدن پدر، اخم کرد. امّا چهره خندان پدر لبخند روی لبانش نشاند. حصیری سوزاند. خاکسترش را روی زخم پدر ریخت. بعد از سال ها درمان زخم های پدر ، درد او را از چهره اش خوب می فهمید. همیشه در چنین مواقعی برای دل او درد را تحمل می کرد و دم نمی زد. در دل قربان صدقه پدر رفت.
🖊 #به_قلم_صبح_طلوع
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
#خیر و #نیکی را به #دست من برای #تمام مردم #جاری ساز و آن را با #آلوده شدن به #منت نابود نکن.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
🔻 #حبّ_شهرت
▪ قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ: إِنَّ حُبَّ اَلشَّرَفِ وَ اَلذِّكْرِ لاَ يَكُونَانِ فِي قَلْبِ اَلْخَائِفِ اَلرَّاهِبِ.
◾ امام صادق عليه السلا فرمود:به راستى حب مقام و شهرت در دلهاى ترسان و بيمناك نباشد.(پس كسى كه از خدا ترسد، حب رياست و شهرت ندارد)
📚 الکافي , جلد۲ , صفحه۶۹
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
🌷 فرازی از وصیت نامه شهید علی منصوری:مگر این جهاد چیست که این همه مهم است؟ برادران من ما با جهاد میتوانیم بر تمام قدرتهای جهانی پیروز شویم که با واردکردن ایسمهایی چون امپریالیسم، صهیونیسم، ناسیونالیسم و کمونیسم و ایسمهای دیگری که میخواهند مذهب را از ما بگیرند با واردکردن دزدانی به نام مستشار که ما را از نظر صنعتی و کشاورزی بهنابودی برسانند، از داخل و خارج از طریق نظامی، سیاسی و ایدئولوژیکی.
گاهی میخواهند کودتای نظامی و گاهی میخواهند از طریق فلان خلق و خلق فلان و گاهی مسئله ملیت و ملیگرایی را بهمیان میکشند، گاهی بین اقشار مردم تفرقه میاندازند. پول به تمام رادیوها و تلویزیونها و روزنامهها و دیگر رسانهها که هر کدام بهنحوی زیر نظر خودشان است میدهند که علیهما تبلیغات سوء بکنند.
ما با توجه به اعتقاد به جهاد میتوانیم در برابر آنها چون کوه استوار بمانیم. وقتی ما دیگر «لا اله الا الله» و «اللهاکبر» نگفتیم، همان است که قرآن را از ما میگیرند. نهج البلاغه را از ما میگیرند، ولایت فقیه را از ما میگیرند. همانی خواهیم شد که شاه را سایه خدا در روی زمین می دانستیم.
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار علی منصوری قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار علی منصوری قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
372.mp3
1.93M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار علی منصوری قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
✅ #تقوا
🔹🔹 قَالَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : لَوْ أَنَّ اَلسَّمَاوَاتِ وَ اَلْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً عَلَى عَبْدٍ ثُمَّ اِتَّقَى اَللَّهَ لَجَعَلَ اَللَّهُ لَهُ مِنْهُمَا فَرَجاً وَ مَخْرَجاً.
🔸🔸 پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:اگر آسمان ها و زمين در برابر بنده اى سر به هم آورند و آن بنده تقواى خدا پيشه كند، حتماً خداوند از ميان آن دو، شكاف و راه خروجى برايش قرار خواهد داد.
بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام , جلد۶۷ , صفحه۲۸۵
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
🌷 فرازی از وصیت نامه شهید محمد رضا مهرپاک:هیچ کس وقتی بدن پاره پاره ام را دید گریه نکند. احدی چشم به جسم بی روحم دوخت گریه نکند. این تن جز قفس نیست که این پوست و استخوان بیش نیست. این بدن پوسته صدفی بیش نیست، مرواریدش را تقدیم یار کرده ام و حقش هم همین است.
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار محمد رضا مهرپاک قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار محمد رضا مهرپاک قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
373.mp3
1.93M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار محمد رضا مهرپاک قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
📜 #داستان
#همیشه_غافلگیر
صدای تیر و خمپاره از هر سو به گوش می رسید.
با دیدن سفیدی نشسته بر چهره و سر محمد ،خنده بر لبش شکوفه زد. دستش را جلو برد:" سلام، چطوری اخوی سفید بخت؟"
محمد او را به سمت خود کشید و در بغل گرفت:" خوبم برادر خوشبخت، منتظرت بودیم."
صدای جنگ به آنها نزدیک تر شد. محمد دست قاسم را گرفت. او را به پشت دیوار بی سر خانه ای برد، تا از آنجا نگاهی به اطراف بیاندازند. محمد گفت:" نامردا خیلی به حرم حضرت زینب(س) نزدیک شدن. محاصره را تنگ تر کردند، بچه ها داخل و بیرون حرم گرفتار شدن."
قاسم از پشت دیوار بیرون آمد. محمد دستش را کشید:" جان من یِ ذره احتیاط کن. ممکنه روی یکی از این آپارتمان های آش و لاش کمین کرده باشن."
قاسم حین گوش دادن به حرف محمد، آپارتمان ها و خیابان های منتهی به آن را مثل دوربین مادون قرمز بررسی و ضبط کرد. بی سیم را از دست محمد گرفت، گفت:" بی بی (س) از غلاف شمشیر، سیلی، میخ در و آتش برای دفاع از حریم ولایت نترسید. به نظرت نباید مثل بی بی زهرا (س) باشم."
محمد خیره به چشمان کشیده و مشکی قاسم گفت:" به خدا منتظر همین حرفت بودم مرد. " قاسم بدون معطلی از پشت بی سیم شروع به گرا دادن کرد. صدای خمپاره ها و سوتشان تمام فضا را پر کرد. قاسم ایستاد و محل فرود آمدن خمپاره ها را نگاه کرد.
محمد لحظه ای به دود و خاک های برخاسته بر هوا نگاه می کرد و لحظه ای دیگر به قاسم خیره می شد. همیشه کارهای قاسم او را غافلگیر می کرد. با اینکه بارها شاهد هوش و درایت او بود ولی هر دفعه متحیر و انگشت به دهان می شد. میان صداها، صدای شلیک گلوله ای را از نزدیک شنید ناخوداگاه دست قاسم را گرفت و به سمت خود کشید. صدای گلوله ها و فرو رفتنشان در تن و بدن دیوار ، خبر از کمین می داد. محمد با عجله بی سیم را برداشت تا اطلاع بدهد. قاسم دستش را روی دست او گذاشت، با لبخند ملیحی گفت:" لازم نیس، منتظر لو دادن خودشون بودم تا بچه ها بزنن."
صدای خمپاره در نزدیک ترین مکان به آنها لحظه ای شنوایی شان را مختل کرد. سکوت و سکوت تنها صدای بعد از حمله خمپاره ها بود. محمد دو دستش را روی شانه قاسم گذاشت:" همیشه غافلگیرم می کنی."
🖊 #به_قلم_صبح_طلوع
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
ما را در اموری به کار گیر که فردای #قیامت در #ارتباط با آن از ما #بازپرسی می کنی.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
😡 #بداخلاق
💥 قَالَ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ : مَنْ سَاءَ خُلُقُهُ عَذَّبَ نَفْسَهُ.
💥 امام صادق عليه السلام فرمود:هر كه بد اخلاق باشد، خودش را عذاب دهد.
📚 الکافي , جلد۲ , صفحه۳۲۱
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
🌷 فرازی از وصیت نامه شهید محسن بهروزی:شکر و سپاس بیکران تو را سزاوار است که این بنده غرق در گناه و رو سیاه را در صف رزمندگانت قرار دادی هم آنان که عاشق و شیفته تواند و برای رسیدن به تو از هم گوی سبقت می ربایند. اما این بنده آلوده و سرتا پا گناه چگونه تو را ملاقات کند در حالی که تو او را نبخشیده باشی.
آنقدر خود را شرمنده درگاهت یافته ام که بی واسطه نمی خواهم یعنی روی آن ندارم به ملاقاتت آیم، می خواهم حسین(ع) را واسطه قرار دهم، چرا که حسین(ع) عزیز توست و هرکس حسین(ع) شفاعتش کند مقرب درگاهت گردد.
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار محسن بهروزی قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار محسن بهروزی قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
374.mp3
1.91M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار محسن بهروزی قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
👬 #دوستی_احمق
🔸🔹 قَالَ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ : مَنْ لَمْ يَجْتَنِبْ مُصَادَقَةَ اَلْأَحْمَقِ أَوْشَكَ أَنْ يَتَخَلَّقَ بِأَخْلاَقِهِ
🔹🔸 امام صادق عليه السلا م فرمود:هركه از دوستى با احمق دورى نكند بزودى خلق و خوى او را به خود گيرد .
📚 ميزان الحكمه ,جلد سوّم,صفحه 236؛ بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام , جلد۷۲ , صفحه۶۵
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
🌷 فرازی از وصیت نامه شهید جعفر دالوند:اگر مي دانستم كه شهید مي شوم و این يك كار اسلامي است و براي خانواده ام امكان داشت كه اين كار را بكنند می گفتم در موقع دفنم دستم را از قبر بيرون بگذاريد تا سرمايه داران و قاچاقچيان و ساير نزول خوران بدانند كه از اين دنيا چيزي با خود نبرده ام. چشمانم را باز بگذاريد تا منافقان نگويند چشم بسته از امام خود اطاعت كرده است و مشتهايم را گره كنند تا اين را به جهان اعلام كنم كه بعد از من ياران نمي گذارند خون من پايمال شود و راهم را ادامه خواهند داد.
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار جعفر دالوند قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار جعفر دالوند قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
375.mp3
1.91M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار جعفر دالوند قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
📜 #داستانک
🛌 #خواب_خانم
از خواب بیدار شد. صورتش گر گرفته بود. به طرف سهیل برگشت. دستش را بالای کتف سهیل برد. خواست او را بیدار کند؛ اما دلش نیامد. هاج و واج محو صورت آرام سهیل شد. برق نگاهش سهیل را از خواب پراند. آرام چشم باز کرد. به گونه های شبنم زده سارا دست کشید و گفت: چی شده عزیزم؟
سارا دست بزرگ سهیل را درون دستان ظریفش گرفت. فشرد. با بغض گفت: خواب بدی دیدم. می ترسم تعریفش کنم.
سهیل از زیر پتو بیرون آمد. کنار سارا نشست. صورتش را بوسید. ناگهان با ترس عقب پرید. پشت دستش را روی پیشانی سارا گذاشت. با چشمان گشاد شده گفت: عزیزم تب داری.باید بریم دکتر.
سارا دست سهیل را پایین گرفت و گفت: تب؟! کاش مرده بودم و همچین خوابی نمی دیدم.
- این چه حرفیه. مگه نشنیدی میگن خواب زن چپه. ول کن این حرفا رو. برم برات بنفشه بجوشونم بیارم. اون پارچه نخی سفیده کجاست؟ نمدارش کنم بذارم رو پاها و پیشونیت.
سارا گریه اش شدت گرفت. وسط هق هق گریه گفت: نه، هیچی نمی خوام... می خوام بمیرم.
سهیل چند قدم به طرف آشپزخانه رفت. با حرف سارا برگشت. کنارش نشست. سر سارا را روی شانه اش گذاشت. گفت: اصلا هیچ کاری نمی کنم تا نگی چه خوابی دیدی؟
- چی تعریف کنم؟ چی بگم؟ بگم خواب حضرت زهرا رو دیدم؟
- این که بد نیست. خیلیم خوبه.
- چرا بده. از روی تمام شهر پرواز کردم. به یه مسجد رسیدم. تو صحن اونجا یه خانم با چادر سفید ایستاده بود. صدایی گفت ایشون حضرت زهراست. من جلو رفتم. ایشونم جلو اومد. منو بغل کرد. صورتشو به صورتم نزدیک کرد خواست صورتمو ببوسه ولی ...
صدای هق هق سارا بلند شد. گریه اجازه نداد حرفش را تمام کند. سهیل نگران پرسید: ولی چی؟ تا اینجاش که آرزوی عالم و آدمه همچین خوابی ببینن.
سارا با گریه گفت: خانوم نبوسیدم. گفت از صورتت آتیش میاد بیرون. برا همین نمیتونم ببوسمت. ازش پرسیدم چرا؟ میدونی چی جوابمو داد؟
سهیل به گلهای قالی خیره شد. چند تار از ریش هایش را با دو انگشت کشید: جوابشون چی بود؟
سیلاب اشک به زیر چانه سارا رسید: خانم گفت چون احترام پدر و مادرتو نمی گیری. سارا آب بینی اش را بالا کشید و ادامه داد: میدونی چند وقته نرسیدم حتی زنگشون بزنم و حالشون رو بپرسم. آخرین دفعه هم که رفتم خونه شون سر وسواس مامانم باهاش بحث کردم. حالا من می مردم بهتر نبود؟!
سهیل بلند شد. سرش را بالا انداخت. نوچی گفت. به طرف آشپزخانه رفت. بلند گفت: الان خدا رو شکر کن هنوز زنده ای و میتونی جبران کنی. امروز یا فردا یه آش و کیک می پزیم می بریم خونشون و از دلشون در میاریم. شمام سعی کن حساسیتت رو بیاری پایین تا دیگه با اونا بحثت نشه.
سارا آهی کشید و زیر لب زمزمه کرد: دیشب به خواب ناز ، دیدم تو را بانو/در حالت پرواز ، دیدم تو را بانو ... چادر نماز تو ، دل می برد از من/ با بالهای باز ، دیدم تو را بانو
🖊 #به_قلم_صدف
📝 @sahel_aramesh