| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت بیستم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
-خودت میخوای؟
این جمله را دوست نداشتم کسی با طعنه بگوید.
معلوم بود که خودم میخواستم، هنوز هم خودم میخواهم بخواهم، اگر بگذارند!رهایم کنند. به من کاری نداشته باشند! بگذارند راحت شانه را بردارم، یک ساعتی من باشم و شانه، موهایم نوازش را دوست دارند!
-یه ساعته نشستی شونه میکنی، نه اینکه سه روز دست به موهات نمیزنی، نه به الانت، پاشو!
بلند میشدم چه کار خاصی انجام میدادم. کار تعریفی زندگی من درس بود که متنفر بودم و دیگر هیچ.
گاهی خسته میشدم بسکه گوشی بود و من، من بودم و گوشی! پهلوهایم درد میگرفت و پهلو به پهلو میشدم اما باز هم مقابل صورتم گوشی بود و من!
همانروزها هم دیگر حوصلۀ شانه را نداشتم، موهایم تا درد نمیگرفت، دستم شانه را لمس نمیکرد.
ژولیدگی و به هم ریختگی یک خاطرۀ ماندگار آن روزهاست!
این جمله را اگر به مادرم بگویم، نفرین ابدی میکندم. مادرها زیادی منظم و تمیزند، دلیلی ندارد زندگی همهچیزش بر پایۀ مشخصی باشد، درهم هم خوب است. یک روز مدرسه باشد، چندروز نباشد، امتحان نباشد، اگر هم هست همراه با کتاب باشد!
-نظرت راجع به غذا و پول هم همینه؟
که بود که این را گفت؛ پتو را به سرعت کنار میزنم، چراغ خاموش است و دایی در رختخوابش است!
اصلا مگر کسی صدای ذهن من را شنید که سوال کرد! پتو را میکشم روی سرم و محکم میگیرمش! دوست ندارم وجدانم بیدار شود، همیشه باید بخوابد.
-خودت الان گفتی قانون همیشه را دوست نداری!
لبم را گاز میگیرم تا از دردش حرفهای ذهنم را متوجه نشوم!
فصل بعد
دلم میخواست میتوانستم، میشد، امکانش بود مکانم را تغییر میدادم؛ یک جای دیگر جهان میشد محل بودن من.
که این نمیشد، نه به خاطر اینکه نشدنی بود، به خاطر اینکه همیشه این حس مزخرف، خیالهای بافتهام را زیرورو میکرد.
خیالها هم تقصیر فرزانۀ خاله بود...
فرزانه یادگار گس نوجوانی من بود، همون حوالی شانزده سالگی ... روزهای شروع متفاوت شدن:
فصل فرزانه
فرزانه در اتاقم را بیهوا باز کرد، عادتداشتم به این مدل زندگیاش؛ کلا راحت تر از بقیه اقدام میکرد.
به خندهاش لیچاری بار کردم که کنارم نشست و گفت:
- اگر برام جانماز آب نمیکشی یه چیزایی نشونت بدم!
دوست نداشتم به صفتی مشهور بشوم، خصوصا صفاتی که شاید قبلا خوب بود و حالا میان بچههای هم صنف ما، داشتنش طرد شدن را به همراه داشت
مجبور کرده بودم خودم را که شبیه همه باشم اما کیسه بوکس حرفها نباشم.
برای فرزانه شانه بالا انداختم به نشانهای که باعث شادیاش شد. موبایلش را مقابلم گرفت و هم زمان که تلاش میکرد فیلمهای مورد نظرش پیدا کند گفت:
- تو خیلی بدبختی، موبایل نداری انگار دنیا نداری، کیف و حال نداری!
.
.
.
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
•💌•
فَبِغَیرِ حُبِّكَ لاٰ أکونَ جَمیلاٰ...!
-که بیعشقِ تو زیبا نخواهم بود...
#شعریجات
SAHELEROMAN | ساحل رمان
•
امروز سر کلاس، استاد یه جملهای گفتن
که با خودکار قرمز تو دفترم نوشتمش.
- قبل از مدیریت دیگران، باید خودمون
رو مدیریت کنیم!⚙
.
و رو به روی جمله، چند ده بار حک کردم:
خود، خود، خود ...
•
یاد فرشته افتادم اونجایی که داییش بهش
گفت:💔
.
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت بیست و یکم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
فیلمهایش همه یک پیام داشت برایم؛ دنیا نُوتر از آنی است که تو نخواهیاش! یا باید عمق این همه تغییرها را بفهمی و بخواهی. یا باید دیوار دور خودت را هر روز بلندتر کنی!
من فقط کنار ابراز احساسات و ذوقهایش، همراهی شوک آور داشتم!
دریچه باز میکرد، فایل درست میکرد و میگذاشت مقابل من!
میان همه حرفهایش که سرزنش من و گاهی دلسوزی برای من هم داشت یک پیام برایش آمد که ناچار خواند و خواندم!
سپهر بود با احوالپرسی و گلهی زورگویانه!
فرزانه مقابل من اصلا خجالت نکشید و عقب هم نکشید و لب زد:
- آفرین سپهرجان! بالاخره عکسالعمل نشون دادی اما سپهر پرو نگهت میدارم تا یاد بگیری با من چهجور صحبت کنی!
یک لحظه از دیدن عکس و پیام یک پسر در اتاق شخصی خودم، آب دهانم خشک شد!
فرزانه اما در دنیای آرزومندیهای خودش، پیام را بیجواب گذاشت و مرا هم بدون توضیح برد به دنیای مابقی کلیپها!
و دوباره پیام آمد؛ سپهر کمی جدیتر صحبت کرده بود!
سه باره پیام آمد؛ کمی منت داشت!
دیگر رگباری پیام میآمد، فرزانه آنلاین بود، پیامها خوانده میشد، جوابی سمت سپهرخانش نمیرفت؛
به همش میریخت، من دیگر پیامها را نمیدیدم، فقط لبهای فرزانه را میدیدم که از دست دندانهایش سرخ شده بود، داشت زخم میشد.
نگاهم بین در اتاق و انگشتان فرزانه که حالا داشت تایپ میکرد میرفت و میآمد.
من فقط 15 سال و 9ماه داشتم. خیلی حرفها از دوستانم شنیده بودم، بچههای کلاس دقایق طولانی از همین حرفها میزدند، از همین حرصها هم میخوردند، از همین اشکها...
راستش کم کم چشمان فرزانه به اشک نشست، فحش هم میداد، من کمی ترسیده بودم، حتیاز ترس اینکه مادر نیاید و نبیند، خودم یکی دوبار بیرون رفتم، دستشویی، میوه، آب، سرک به غذا...
.
.
.
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
دل از اعماقِ صدفهای تهی بردار
همینجا در کویر خویش، مروارید پیدا کن!
.
.
#شعریجات
- از شما به ما رسیده!📨
SAHELEROMAN | ساحل رمان
مقابل سماور که میایستم،
تازه متوجه میشوم که دوتا استکان و نعلبکی قدیمی عزیز را گذاشته توی سینی مسی
و کاسۀ چینی که تویش را پر از نبات کرده است!
.
.
📖- بگذارید خودم باشم
📽- #ســکـانــسیـــجات
SAHELEROMAN | ساحل رمان
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت بیست و دوم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
اصلا استرس نمیگذاشت این بهانهها را هم تا انتها تطمیع کنم، لیوان آبم نصفه ماند، دستم را قابلمه سوزاند، آب دستشویی را باز گذاشته بودم...
من ده کار کردم و فرزانه که آن شب هم اتاق من را پناهگاه خودش کرد تا صبح، فقط یک کار کرد، تسلیم شد و حرف طرف مقابل به کرسی نشست!
شاید ساعت دو بود که آتش بس را فرزانهی خسته با عقبنشینی از موضعش اعلام کرد.
حالا در تاریکی اتاق هر دو صورتمان رو به روی هم بود، منی که کمی لرز داشتم از رازهای جدید و فرزانهی 18 سال و 9ماهه که لرزش داشت از اضطرابی که کشیده بود،
به زور لبخند زدم و گفتم:
_ اذیت شدی؟
به زور لبخند زد و گفت:
_ خب طبیعیه دیگه. این چیزا هم هست.
آب دهانم را قورت دادم و به زحمت گفتم:
_ لذت کوفت میشه!
_ گیر نده، کجاش لذته همش کوفته!
چشمانم درشت شد:
_ واقعا!؟
خدید واقعا و به مسخره گفت:
_ بابا تو هنوز بچهای، تو رویا و خیالت مردا آدمهای خوبین، مثل این رمانهای اینترنتی همه چی عاشقانه پیش میره و حال میده!
_ پیش نمیره؟
_ نه! چه سادهای! همه چیز همینه که امشب دیدی!
_ خیلی تلخ و سخته که!
_ بدتر هم دیدم من! فقط با سپهر مشکل نداشتم!
_ فقط سپهر؟!
_ اون دوتای دیگه کثافت بودن اما این سپهر قابل تحملتره!
_دوتا؟!
_ اَه فرشته چقدر خری!
خودم را جمع و جور کردم، دلم نمیخواست دیده نشوم.
.
.
.
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
• [ 🌪 ] •
اگر از غزه پرسیدند . . .
#شعریجات
SAHELEROMAN | ساحل رمان
• 🌱 ① •
ما انسانها، برای رسیدن به خواستههایمان، راههای
دور را انتخاب میکنیم ...
■ @SAHELEROMAN □
• ✨ ② •
خیلی وقتها فکر میکردم که چهقدر تنها هستم،
بدون یار و یاور... اما وقتی که روبرو شدم با "او"
که تنهاییام را درک میکرد ...
•
دریافتم که یک عمر، خودم را محروم کرده بودم از
لذت وجود و حضورش!
•
■ @SAHELEROMAN □
• ⌚️ ③ •
خوبی یار من این است که زمین و زمان
را در اختیار دارد!... :) “او” دوری مکان و
طول زمان را برای من هیچ میکند.
•
میلادت مبارک "او"ی عزیزِ من...!🤍
•
#معرفیجات
■ @SAHELEROMAN □
•
میدونستید به مناسبت میلادِ امروز،
میتونید این کتاب رو با [بیست درصد]
تخفیف، از کانال نمکتاب تهیه کنید؟!🤩
•
فقط تا آخر امشب!! بجنب که دیگه از
این فرصتها گیرت نمیاد!!👐🏻
•
اینجا سفارش بده، دم در خونه تحویل
بگیر!🚚 @ketab98_99
•
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت بیست و سوم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
_ منظورم اینه که اون دوتا دقیقا چه کار میکردند مگه، این سپهر که پدر تورو درآورد!
_ البته معلوم هم نیست سپهر هم همینطور روال بمونه! شاید مثل اونا باشه، اولش آدموار میان، بعد افسار پاره میکنن!
دلم میخواست به خیلی چیزها برسیم اما خب ترجیح میدادم ساکت بمانم تا هرچیزی را که خودش خواست بگوید.
_ فقط باید کار بلد باشی فرشته، من با اون اولی که از اسمش حالم بد میشه با همه ذوق و شوقم تو خط زدم، ولی بیهمه چیز بود، برای من اولی بود برای اون کاسبی بود.
برق یک قطره اشک را دیدم و شنیدم:
_ تازه موبایل گرفته بودم، اینستا آرزوم بود، الانم میمیرم اگه روزی ده تا چک نکنم، وای فرشته موبایل بخر خودم زیر و روی اینستا رو یادت میدم، یکی از دوستای بیشعورم پیج داییشو داد، اونجا یه کامنت دیدم جواب زیرش نوشتم اومد سراغم. دیگه وارد رابطه شدیم!
_ راحت بود؟
احمقانهترین سوال رو به احمقانهترین حالت پرسیدم و فرزانه نتوانست خندهاش را کنترل کند:
_ کنکوره مگه! دیوونه خب آدم برای اولین بار با یه غریبه اونم از جنس مخالفش میره تو رابطه معلومه که یه جوریه، ولی فرشته قایم کردنش از مامان و بابا مکافات بود، منم دهم بودم از این کارا نکرده بودم، ترس و هیجان باهم میدونی چی شد؟ اسهال شدم.
و خندید. خندهاش بغض شد که قورت داد و فکر کرد که من نفهمیدم. واقعا هم حالش را نفهمیدم.
دومین سوال احمقانه را پرسیدم:
_ وای ترس که خوب نیست، حال گرفته الانتم خوب نیست!
_ بهش فکر نکن. من هنوزم میترسم. ترس اینکه این سپهر بیشرفبازی در بیاره! اما وجدانا مثل اولی نیست.
باز هم قطرهای درخشید.
.
.
.
[ برای خوندن یه پارت جلوتر از کانال اصلی، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 ••• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
|❄️|
جانودلیراچهمحل،
ایدلوجانمکهتویی!
#شعریجات
SAHELEROMAN | ساحل رمان