| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت هفتادوهشتم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
حتی کلیپ اینکه دخترها و پسرها در زمان بودنشان باهم، به کس دیگری رو داده بودند خودشان اسمش را خیانت میگذاشتند هم در گوشیام ماند تا الان! همین الانی که قصههای پرغصه لحظه لحظه زندگیام دارد برایم مرور میشود و من دارم زجر میکشم.
استکان چایش را محکم میکوبد توی سینی.
این اوج ناراحتی او است.
کاش همۀ مردها به همین مقدار عصبانیت راحت میشدند:
- مهم و مهمتر زیاده، اگه بخوای بفهمی. نخوای هم که دیگه خواستۀ خودته!
- من اونچه که خودم میخوام رو میفهمم!
- من همین رو میگم، دلیل نفهمیدنت، نخواستن خودته! فقط بدون آدمها رو نادانیشون بدبخت کرد، خواستههای نادرستشون هم اینطور برگنشین کرد.
ابرو در هم میکشم. دنیای کنایهفهمی گذشته است، حضرت سعدی قلبم غلاف کرده و عبید و فردوسی و حافظ و سنایی و جامی و مابقی را هم همراه خودش به گوشه کشانده و نشانده، چون نسل امروز رک است!
- سکوت میکنی، تحلیل هم بکن، پدرت حضرت آدم، مادرت حضرت حوا، خواستۀ خودشون رو گذاشتن وسط، خود که اومد وسط، خدا حذف میشه، شیطون عاشق «خودم و منم» هست و دنبال حذف خدا! حضرات خواستۀ خدا رو قبول نکردند، شیطون سوار بر عقلشون شد، اینطور زمینگرد شدند و با کمک برگ آبروی خودشون رو حفظ کردند!
- خدا خواستن اجباریه؟
نخندید، حداقل الان مقابل من نخندید، حرفم بیپشتوانۀ خیالانگیز بود، دنیای بدون خدا، بدون محدودیت و سختی، دنیای راحت و آزاد و زندگی پرحس و هیجان!
- خدا نباشه، یا خدا باشه و حضور نداشته باشه!
- چه فرقی میکنه؟
- کاش میشد به اندازۀ خیالبافی، فکر کردن رو بلد بودی!
- نمیخوام.
- من که از اول گفتم بحث خواستنه! هشت میلیارد آدم خدا رو نمیخوان، قبل از این هشت میلیارد، صدها هشت میلیارد این دنیا رو ترک کردند چه با خواستهها، چه بیخواستهها! خدا، خداست، خواستۀ تو اما کاش خدایی بود. وصل به ابرقدرت و خالق قادر بودن دو سر بُرده، هم خواستهای و هم رسیدهای!
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان
| 🌊 |
و دل را چنان در نگاهت باختم،
که گویی از ازل، وجود نداشتهست.
#شعریجات
SAHELEROMAN | ساحل رمان
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت هفتادونهم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
- من با وجود شما نمیرسم.
- به کجا؟
- به خواستههام.
عصبی نمیشود و عادی میماند و میگوید:
- خواستههات چیه؟
- آزادی!
- که باهاش چهکار کنی؟
- زندگی.
- الان که داری زندگی میکنی و داشتی زندگی میکردی مشکل داشتی!
فصل جدید
بعد ازحرفهای مفصل این ساعتهایی که در پس روزها رد کردهایم، حال من میخواهم و او مصمم تر از من است!
خودکار میدهد دستم، نه راستش خودم برمیدارم، زیر نگاه او خودکار را برمیدارم و این دفتر را!
نه اینکه تحت نظارت او بخواهم بنویسم، زیر نگاه او، یعنی دارد حال مرا میبیند و با نگاهش این روند را تایید میکند.
تاییدش هم ابروهای برجامانده در صورتش است که هروقت از امری ناراضی باشد، درهم میکشد و یک غصه هم مینشیند روی مردمک چشمانش!
روانشناسم هست و نیست، بیمارش هستم و نیستم!
یک هست و نیست نانوشته بین ما دونفر هست که نمیگذارد تخطی کنم و نمیگذارد بیخیال از کنار من رد شود!
اما من میخواهم اینجا خودم باشم و قلم و برگههای سفیدی که با قلم من رنگ نمیشود اما خطوطی پیدا میکند برای خوب کردن حال من
نمیدانم از کجا شروع شد؛ اصلا نمیدانم چرا شروع شد، چه شد که الان من اینجا هستم اسیر دست این روانشناس و زندانی شده در چهاردیواری که نه باغ است و باغ است!
او که میرود من میمانم که ته مانده روح و روانم را سرازیر کنم اینجا
کوچک بودم و هیچ چیز نمیفهمیدم، خوب و بد برایم تعریفی داشت که پدرومادرم میگفتند و اخمهای این و آن!
برایم مهم بود که کاری نکنم که آنها اخم کنند و کاری کنم که تشویقم کنند.
این حال برای همان دوران کوتاه شیرخوارگی است که هربچهای رد نگاهش در امتداد نگاه بزرگترهاست، پدرومادر فکر میکنند که بچههایشان بهترین و نابترین هستند و بچه هم فکر می کند که جز این پدرومادر نیست و نخواهد بود. قهرمانش و خدایش همین دوتایی هستند که مسخره است دقیقا در بزرگی آرزو میکند همین دوتا نباشند، حداقل در بعضی از لحظات و ساعات!
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان
سعی من در سر به زیری بیگمان بیفایدهست
تا تو بویِ زلفها را میفرستی با نسیم!🌬
.
#شعریجات
SAHELEROMAN | ساحل رمان
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| ⛓ |
جبر و اجبار و فلان دردسر هر روز است!
#استوری | #بگذارید_خودم_باشم
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت هشتاد »
«رمان بگذارید خودم باشم»
شیرخوارگی در عین نفهمی گذشت، شاید هم خیلی نیاز نبود که اهل فهم باشم.
همین که گرسنه میشدم و شیر بود، خوابم میآمد و متکا بود و لالاییخوان، کثیف میکردم و کسی برای شستشو بود، یک اتفاقاتی میافتاد و صدایم به گریه بلند میشد و یک پناهی بود؛ کافی بود!
واقعا کافی بود!
این برای آن لحظات و روزها بس بود...
اما نگذاشتند که من به همین خوبی ادامه بدهم، چرا الان که اینها را مینویسم، اشکم بند نمیآید، واقعا اینها گریه ندارد اما حالا که حالم بد است به همينها هم که فکر میکنم غصه میخورم، اصلا بعد از جدا شدن از کیان همهاش بغض دارم و گریه میکنم...!
مقابل چشمان اویی که حالا در باغ قدم میزند و دارد زندگی میکند، و مثل یک روانکاو من را به «خودم» برمیگرداند نشستهام تا کمی بنویسم اما دیگر نمیتوانم و دقیقا برخلاف او دیگر زندگی نمیکنم. بساط قلم و دفتر را کنار میگذارم تا قبل از آنکه پارهاش کنم.
حالا «خود» دیوانهام سر برمیآورد و نمیخواهم «خودم دوم» باشم!
همراه غذا سالاد درست کردهام نه به خاطر دایی، به خاطر خودم که هوس کرده بودم غذا را با سالاد بخورم!
یا شاید هم؛ اصلا حتما برای دست ورزی، برای فرار از خستگی، برای آرامش و رامش خود به فنا رفتهام خیار و گوجه پیاز و نعنا و آبغوره را به بازی دستانم میسپارم و به دندانهایی که قرچ قرچ را میکنند یک محملی برای کم کردن فشار عصبی!
معاون مدرسه شوخ طبعمان وقتی عصبی حرف میزدیم میگفت: هویچ و سیب و خیار را خدا خلق کرده تا بجوی و آرام بشوی نه اینکه که بقیه را بجوی!
- بعد از چند روز که غذا رو به بدبختی میخوردی! امروز با لذت خوردی!
با این حرف دایی قاشق توی دستم میماند؛ ادامه میدهد:
- غذا رو که با حس بد میخوردی، بد هم توی بدنت تقسیم میشه، کل سلولهات بدبختانه ادامۀ حیات میدن.
برعکسش رو هم خودت بچین!
در ذهنم میپرسم:
- بعدش چه؟
میخواند ذهنم را، میگويد:
- ما یه آدم هستیم دیگه، جسم و روح.
با هم اتصال قوی دارند، جسم جونش در میره برای روح، روح هم دور جسم میگرده، همینه که الان که مثل برج زهرماره روانت، دوتا جوش زشت زدی، دوتا چین هم بهت اضافه میشه تا چندماهه آینده به یاری غصهها!
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان
و فرمود:
حضرت مهدی "علیهالسلام" بخــشنده است
و دارایی را بسیار میبخــشد، بر مــسئولان و
کارگزاران بسیار سختگیر و بر فقرا و ضُعفا
رئوف و مهربان است . . .🌤🫂
•
.
#جمعه
SAHELEROMAN | ساحل رمان
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت هشتادویکم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
سالاد کوفتم میشود، هرچند که با وجود یک دایی کوفت معنا ندارد، به ثانیهای که من مشغول حرفهایش میشوم کاسۀ سالادش را پاکسازی میکند و قاشقش فرو میرود میان خیار و گوجه و پیازهای من!
الان آدم خوبی نیستم، تا به خودش بیاید کاسۀ سالاد را طوری عقب میکشم که با تعجب میماند.
- نه!
- باور کن!
- من داییام!
کاسه را کنارم دور از دسترسش جاسازی میکنم و میگویم:
- الان من ادب ندارم که بزرگتر، کوچکتر بفهمم!
سرش را تکان میدهد و میگوید:
- همین که قبول کردی ادب نداری من از سالاد چشمپوشی کنم!
معترض میشوم:
- دایی!
- باور کن!
- دایی!
- الان من اجازه ندارم دروغ بگم، افسرده و غیرافسرده رو هم درک نمیکنم!
چشمان چهارتا شدهام را میبیند و کوتاه نمیآید. با خیال راحت از انتقامی که گرفته مشغول خوردن بقیۀ غذایش میشود.
الان فرصت غصه خوردن نیست، باید به غذا و سالادم همراهی کنم! مرا میخوانند!
- فرشته کمخونیات برطرف شد؟
نگاهش میکنم و میگویم:
مامان چیزی رو از شما پنهان هم میکنه!
خندهاش را پنهان نمیکند و تیکهاش را:
- بچه از حال و روزت کمخونی و کمبود ویتامین به اضافه کمی ادبت میباره، درضمن بچه اگه یادت باشه جواب آزمایش جنابعالی رو من گرفتم.
این هم یادت نباشه، معجونی که گرفتم و دولپی خوردی رو دیگه چرا یادت رفته؟
درجا غر میزنم:
- نصفش رو که خودتون خوردید!
- نوشجونم، تو یه پسته کفایت میکرد برات!
- دایی!
- ستاد کوتاه کردن زبون درازها!
نه خیر، امروز انقدر سرحال است که من نتوانم از تورهای صیدی که پهن کرده است جان سالم به در ببرم.
بهترین وسیلۀ جبران را انتخاب میکنم، قاشقم را در سالاد فرو میبرم و با لذت به دهان میگذارم.
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شخصیتهای مهم
موثر
آینده ساز
فرمانده نیروی دریایی با نسل امروز!
SAHELEROMAN | ساحل رمان