eitaa logo
ساحل رمان
8.7هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
821 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
•• "ز غوغای جهــان فــارغ" به روایـــت تصـــویر! ملــت شیــش‌ لایـه لـــباس می‌پوشن با پتو میان حرم، ایشون بــدون جــوراب رو زمیـــن خوابیـــده. سردش نیســت که هیچ، یه جوری کیـف می‌کــنه با ماشــینش که انگار داره شاسی بلند می‌رونه! 🚶🏻‍♀😂 ••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت هشتادونهم » «رمان بگذارید خودم باشم» بعدها که با دخترهای دیگر دمخور شدم متوجه شدم که آن‌ها هم ناراحت همیشه خندانند، زیبایان دلواپس، مهربانان عصبی! دلم می‌خواهد با دایی حرف بزنم. از چاله‌هایی که با کارهایم در زندگی کنده‌ام و حال‌وروز این چند روز که خودم هستم و خودم، تازه متوجه می‌شوم که چقدر گنداب بود، بوی بدش اذیتم می‌کند، اما دایی راه نمی‌دهد، نمی‌گذارد بگویم، نمی‌خواهد بشنود! کیان اوایل پیامک عاشقانه بود و موسیقی‌های شاداب، کیان اواسط تفریح بود و همه‌چیز من، کیان اواخر دستور بود و درخواست. من اوایل حیران بودم و مست، اواسط بی‌عقل محض بودم و اواخر یک بَرده، شاید یک سگ دست‌پرورده که هرجایی کیان می‌خواست حتی پارس هم می‌کردم! کسی تکانم می‌دهد و از جا می‌پرم؛ دایی است: - هپروتگرد من! نگاهش می‌کنم و اشاره می‌کند که بروم کنار لپتاپش! فیلم لحظات آخر پدربزرگ را دیدن هیچ لذتی ندارد. آن روز تلفن خانه که زنگ خورد همه خواب بودند جز من و مادر و بقیه، منظورم این‌که ظهر بود و شهر دلش می‌خواست در خماری بهار خواب باشد و ما چون با خماری تا ظهر خوابیده بودیم بیدار بودیم. همین دایی‌ام بود که فراخوان رفتن به بیمارستان را زد، پدربزرگ حالش بد شده بود، 90سالی داشت، دوستش داشتم، کلامش شیرین بود، مثل بقیه با من تلخ حرف نمی‌زد، حتی با خطاهایم هم شیرین برخورد می‌کرد. بیمارستان که رسیدیم، رسیده بود به عالم بی‌هوشی، جسمش بود با نفس‌های کوتاه و تند، روحش هم بود که نفس بود ولی به هوش نبود، دم و دستگاه‌های زیاد هم وصل بود به سروصورت و سینه‌اش. همه گریه‌های آرام داشتند و من چشم‌ریز کرده بودم از ترسی که چه می‌شود؟ این ندانستن آینده و اتفاقات نقطه ضعف بزرگی است برای انسان! تا این‌که ناگهان تمام شد. پرستار و دکتر که دویدند من تازه حس کردم که وحشت ریخت توی وجودم! . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| 🪶 | مثل تاریکیِ شب که به هنگام طلوع، گم شود در دل نور، بهم آمیخته‌ایم. گرگ و میش دل‌مان تا به ابد پابرجاست! SAHELEROMAN | ساحل رمان
•• بشینی اینجا، یه‌دونه ازینا بگیری دستت، بذاری زمین و زمان باهات حرف بزنن! :)🪐 ••
| 🌙 | و احساس ناتوانی در من رخنه کرده... |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت نود » «رمان بگذارید خودم باشم» یعنی تمام شد؟ تمام شده بود، تلاش‌ها هم فقط داشت جسم نحیف او را آزار می‌داد، به ساعتی نکشید راهی سردخانه شد و فاصله افتاد بین دنیای زندگان و مردگان! حالا دایی چرا دارد نشانم می‌دهد، خودش که بیشتر از من اذیت می‌شود، می‌خواهم بگویم که می‌گوید: - می‌بینی پدرجون هیچ فرقی با ما نداره، اون جسمش مثل ماست، اما چرا تا؛ مُرد سریع بردنش سردخونه، چون می‌گفتن بمونه بدنش بو می‌گیره، بدنش چرا بو می‌گیره و ما بو نمی‌گیریم! لب بالا می‌دهم و تکیه به دیوار می‌زنم: - چون خون گردشش متوقف شده! خنده‌اش می‌گیرد: - استاد، این گردش خون هم وابسته به همینه، روحه. فرق بین ما و ایشون جدا شدن روح از بدنش بود، اینی که الان زبان تو رو حرکت می‌ده و برای پدربزرگ رو نه؛ روحه! سکوتم نشانه رضایت است. - همیشه روح رو یه پارچه سفید که دوتا چشم داره معرفی می‌کردند. - اذیت هم می‌کردند، شما هم همین بلا رو سر ما می‌آوردی دایی جان! می‌خندد. - بالاخره باید یه جوری شماها رو آروم نگه داشت دیگه. روحبازی هم نبود، قایم‌موشک بازی بود. - با ملافه سفید و صدای وحشتناک! - جذابیت بازی رو بالا می‌برد! - ولی دایی روح این‌طوری که خیلی ندیدنی می‌شه! لبخند متفکرانه صورتش را می‌پوشاند: - ندیدنیه مهم نیست، خیلی لطیف بودنش مهمه فرشته! همینه که اصلا اجازه نداریم هیچکس رو هیچ‌جوره اذیت کنیم. اجازه نمی‌ده خدا من غیبت تو رو بکنم، بهت فحش بدم، سرزنشت کنم، تحقیرت کنم، هیچ غلط اضافه اجازه نمی‌ده، یه عذاب و تهدید هم می‌ذاره مقابلمون که نتونیم دست از پا خطا کنیم چون لطافت این روح خش برمی‌داره، آسیب می‌بینیم! لبخند مسخره‌ای صورتم را می‌پوشاند، زانوهایم را بغل می‌کنم و خودم را تاپ می‌دهم و می‌گویم: - کاش این رو به پدرمادرها و معلم‌ها بگید! لپتاپش را کج می‌کند سمت خودش و می‌گوید: - هرکس به خودش بگه کفایت می‌کنه! بچه خودت اول باید هوای خودت رو داشته باشی! . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از عمرِ گران کاست و جز رنج نیفزود این منطقِ دنیاست، زیان؛ فلسفه‌ی اوست!🔥 . از شما به ما رسیده! SAHELEROMAN | ساحل رمان
آینه را مقابـلم می‌گیرم و زل می‌زنم به صــورتی که اجزایش را تا به حـــال میلیون‌ها بار دیده‌ام اما جزء جزءش را نه! دست می‌کشم روی ابرو و مژه و موهایم، روی پوستم و لب و دندانم! ظاهرم را می‌بینم اما باطن اندامم را نه! . . 📖- بگذارید خودم باشم 📽- SAHELEROMAN | ساحل رمان
•• تو بگو! اسم کدوم‌شون رو بشنوی چشمات اکــلیلی میــشن؟🌈🤩 ••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت نودویکم » «رمان بگذارید خودم باشم» - باشه خودم با خودم، بقیه... عصبی نمی‌شود اما چنان محکم نگاهم می‌کند که بقیه حرفم را نگاه می‌کنم تا بگوید. - فرشته، هروقت تصمیم گرفتی درست فکر کنی و درست حرف بزنی بیا حرف بزنیم و اِلا من حوصلۀ بچه‌گانه پیش بردن بحث رو ندارم. - بچه‌گانه دایی! - بحث رو سطح پایین ادامه نمی‌دم. درحد ابتدایی، مهندسی حرف بزنی پایه‌ام، تمام! لب در هم می‌کشم. چرا نمی‌گذارد حرف بزنم. بلند می‌شوم و می‌روم سراغ دفتر و قلمی که می‌گذارند حرف بزنم. - فرشته خانم وقتی داری فکر می‌کنی و می‌نویسی جامع و کامل فکر کن، فقط نیمۀ خالی رو نبین، فقط دیگران رو نبین، فقط بدی‌ها رو نبین، فقط تهدیدها رو نبین، فقط هوس‌های خودت رو نبین، فقط غُر نزن، فقط... به هیچ جایی نمی‌رسی! - دایی این‌ها مهم نیست، همش تقصیر منه حتما؟ بد قصه فرشته است؟ اخم صورتش را می‌پوشاند: - خوش انصاف اگه من تو رو نمی‌دیدم این‌طور برات دست و پا نمی‌زدم. دیدی می‌گم بد نگاه می‌کنی، دقیقا همین نوع نگاهت رو می‌گم، مهندسی نگاه کردن رو یاد بگیر، چاله‌میدونی پیش نرو! توی همون چاله می‌مونی! چه عیب داره یه بار هم از خودت بپرسی؛ مهم‌ترین هدفی که می‌خواستی بهش برسی چی بوده؟ بهش رسیدی؟ خوشحال بودی باهاش؟ نرسیدی؟ چرا نرسیدی چه بهانه‌هایی داشتی که نذاشت برسی. کاش بلد باشی خط بکشی روی بهانه‌ها! فرشته بهانه‌ها رو بنویس به‌جای این‌که همش بقیه رو متهم کنی یه کم خودت رو تقویت کن. چه عیب داره که بگی «نخواستی» «اولویت‌هات رو اشتباه چیده بودی» «برات مهم نبودن که نرسیدی» چه عیب داره الان بخوایی، اولویتت بشه، به‌جای این‌که به بقیه نگاه کنی و مقصر بدونی‌شون، به خودت نگاه کنی، به دارایی‌هات، استعدادهات... دایی سلسه‌وار گفت و من میان بغض‌های بیدار شده یه آن تصمیم گرفتم جدول بکشم. کشیدم. . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| 🎧 | من از این زندگی عشق فراوانی نمی‌خواهم... SAHELEROMAN | ساحل رمان
•• همینقدر ملایم! همینقدر صورتی💕^^ طرف‌دارهاش دستا بالا!🙋🏻‍♀ ••
| 🫶🏻 | این حق منه مگه نه؟ ... |
سلام و عرض عشق❣ • • جبرئیل گفت: - نامـش در زمیــن «فـاطــمـــه» است، در آسـمـــان اما «منـــصـوره»…☁️🪐 او در آسمان دوســـت‌دارانش را یاری می‌کند، و روی زمین «فاطمه» است، چـــون شیــــعیان خود را از آتـــش جدا می‌کند. . . میلاد مادرمون مبارک!🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت نودودوم » «رمان بگذارید خودم باشم» 356 خانه برایش گذاشتم، 365 روزی که نمی‌دانستم صبحش چه کردم، عصرش چه کردم، شبش چه کردم... وقتی خواستم توصیفش کنم دیدم فقط باید دره خانه بنویسم گذشت... اما نگذشته بود، تمام روح و روانم را خراشیده بود. جدولم را خط زدم می‌خواستم درست فکر کنم. با گذشته‌ای که سوزانده بودم نمی‌توانستم آیده را آباد کنم... با توانایی‌هایم اما می‌شد کاری کرد. می‌خواستم کاری کنم... باید کاری می‌کردم فصل بعد قبل از خلقت خودم (اختیار با خالق)؛ تولد (با خالق): والدین، زمان تولد، مکان تولد، جنیست. 1. می‌شود مدام گفت: ای کاش، اگر، حیف، آه، غر... 2. فرصت را غنیمت شمرد. انتخاب بین یک و دو اختیار است. عوامل موثر با تبلیغ و تلقین: محیط، والدین، دوست، استاد، رسانه. مرگ. (بعد از مرگ با خالق). این مهندسی اولیه است و من میان دو پرانتز تولد و مرگ هستم و اثر پدر و مادر، اثر دوست، معلم‌ها و محیط و موبایلی که از کودکی همراهم بود را نفی نمی‌کنم. کیان نوک پیکان زندگی من بود! مادرم اول بود، برای کودکی‌هایم خوب بود، برای شیک‌پوش بودنم، برای عرض اندام دخترانگی‌هایم خوب بود، بیشتر نبود. من یک ماز هزارتو بودم، در پیچاپیچ‌ها گم می‌شدم؛ خصوصا وقتی که یازده ساله شدم. سراپایم سوال شد، خودم را یک علامت سوال می‌دیدم که وسط خانه ایستاده‌ام و مادرم اگر در آشپزخانه نبود، اگر همراه دوستانش در اطراف نبود، حتما در آغوش رسانه بود، برای من هم یک موبایل خریده بود، موبایل که او را در آغوش می‌گرفت، من هم عاجزانه موبایلم را در آغوش می‌گرفتم. من علامت سوال مقابل پدرم هم بودم، دنبال پول بود که بتواند خانه را بزرگ‌تر کند تا من هم اتاق تک داشته باشم، ماشین را شیک کند تا خودش لذت بیشتر داشته باشد، بتوانیم سفر برویم تا مادر خوراک موبایلی برای نشر داشته باشد، طلا بخرد تا عرضۀ عرضه داشته باشیم، پدر خوبم وقتی خانه بود مهربان بود، در آغوش تلویزیون و موبایل فرو می‌رفت. . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا