eitaa logo
ساحل رمان
8.7هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
821 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت نودوسوم » «رمان بگذارید خودم باشم» من در مازم گم بودم، موبایل را در آغوش می‌گرفتم، روی تختی که در اتاق خودم بود و با دوستانی که بهتر و بدتر از من بودند اما همه مثل هم بودیم. صدها ساعت فیلم می‌دیدیم که حرف بزنیم، صدها رمان می‌خواندیم که با لذت حرف بزنیم، صدها چت می‌کردیم که در تنهایی حرف زده باشیم و حرفمان تمام نمی‌شد، چون فقط حرف بود و به قول دایی هندسه نداشت. روح لطیفمان خسته می‌شد، حرف گوش می‌دادیم، یک هنذفری و یک هزار ترک موسیقی، لب می‌بستیم و او می‌خواند، می‌خواند، می‌خواند تا بخوابیم. بدخواب می‌شدیم، فیلم را روشن می‌کردیم، تمام نمی‌شد چون صدقسمت بود هزار ساعت ما را پر می‌کرد، خسته می‌شدیم، خسته هم که نه، کلمه پیدا نمی‌کنم، تعطیل می‌شدیم، بعد از تعطیلی که تمام لحظاتمان را پر کرد افسرده شدیم. اولین دعوایمان و تا آخرین دعوایمان یک حرف‌هایی مدام تکرار می‌شد، فقط حرف تکرار شد و چیزی درست نشد. من دور نشدم، دور شدند و دورم کردند از خودشان. قبول من هم دوری کردم چون همه چیز نه آنی بود که من می‌خواستم و نه آنی می‌شد که من می‌خواهم تا حال من کمی بهتر شود. حال من بد بود کسی نمی‌فهمید، راستش دیگر نمی‌خواستم که مرا بفهمند. شده بودیم دو دنیا، دنیای من، دنیای آن‌ها. آن‌ها از من دور بودند، من همۀ لذت‌هایم کنارم بود، یک گوشی داشتم همراهم همیشه همه‌جا و همه‌جوره بود و این مهم بود! مادرم ردم می‌کرد، گوشی بغلم می‌کرد، پدرم حوصلۀ مرا نداشت، گوشی تمام وقتش را به من داده بود، خواهر و برادر نداشتم، گوشی نداشته‌های فراوان داشت، همه خواب بودند و من بیدار، گوشی همراه من بیدار می‌ماند. بازی‌ام می‌داد، می‌خنداندم، گریه‌ام را مدیریت می‌کرد، دیگر حتی جست‌جوهایم را هماهنگ جواب می‌داد، سلیقه‌ام را شناخته بود... مهم این بود که بود. نمی‌خواهم به خودم دروغ بگویم، حداقل این‌جا نمی‌خواهم دروغ بنویسم، حالا که خودم هستم و خودم، با موبایل خوب نبودم اما مثل مسکن بود، قرص خواب‌آور برای بی‌خوابی‌هایم! . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| 🥀 | دریایِ صبورِ دل ما ریخته بر هم لبریز تلاطم شده، یاری بده یارا... SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت نودوچهارم » «رمان بگذارید خودم باشم» من افتاده بودم وسط یک میدان؛ هم‌کلاسی‌هایم متفاوت از من بودند، معلم‌هایم، دوستان بیرون، مادرم ظاهرا خوب بود، درونش دربه‌در مدهای لوازم خانگی و طلا و لباس و غذا بود، پدرم هم، سینما می‌رفتیم هم، پارک می‌رفتیم هم. همه یک‌طوری بودند که دقیقا شبیه هم بودند، شبیه آن‌چه که گوشی‌ها می‌گفت...! توقع دارید در این دریایی یک رنگی همه، من خودم باشم؟ خودم اگر می‌بودم مسخره می‌شدم موهایم خودم نبود، از روی مدلینگ‌ها بودم. شال سرم از روی حجاب استایل‌ها، ابروهایم خودم نبود، پیج صدف بود، مدل آرایشم. دلم برای دماغم تنگ می‌شد اگر عملش کرده بودم، لب‌هایم اگر پروتز شده بود حالا دیگر لب خودم نبود. می‌دانید من اصلا کت‌واک راه می‌روم نه مثل خودم. رفتم کتاب «خودت باش دختر» را خریدم چون دلم برای خودم تنگ شده بود و شب‌ها برای خودم گریه می‌کردم، دیدم خود نویسنده‌اش گم شده‌تر از من در ماز دنیاست! الکی نوشته خودت باش دختر، لحظه‌ای که در خودش دستشویی می‌کرده را بیشتر در ذهنم ماند تا حرف‌هایش که مسخره بود اما من مجبور بودم کتابش را بخرم، بخوانم و دست بگیرم در پیجم تبلیغش را بگذارم و نگویم که آخر داستان نویسنده خودش نبوده و نگفته طلاق گرفته با چند بچه و الان من دربه‌در خودم نبودن‌ها هستم! دنبال خودم هستم، جسمم، روحم، یکی من را پیدا کند!   فصل بعد صدای زنگ خانه که در تاریکی شب بلند می‌شود سر دایی به ضرب از روی لپ‌تاپش بالا می‌آید و با چند لحظه مکث می‌گوید: - وای به حالت سوده اگه تو باشی! چشمانم درشت می‌شود، از عصر نشسته است پای محتوایی که برای مجله می‌خواسته بدهد، بعد یک طرح زده است، بعد نماز خوانده و دستور شام صادر کرده، بعد کمک من کرده است و حالا هم ادامه محتوا را داشت کار می‌کرد . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ولی مکالمه، یک روز، محو خواهد شد و شاهراه هوا را شکوه شاپرک های انتشار حواس سپید خواهند کرد. 🕊 . از شما به ما رسیده! SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفتنی‌ها رو گفتن، رفتنی‌ها هم رفتن، سهم من و تو، آه کشیدنه. :)🖤 ••
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
- . . .
@takrang1 یه سر اینجا بزنید نویسنده از کرمان میگه و حضورش.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت نودوپنجم » «رمان بگذارید خودم باشم» و من هم یک کتاب از گنجه قدیمی پیدا کرده بودم و داشتم می‌خواندم، کتاب کودک البته: پینوکیو. دایی با کارتنش خاطره دارد و من بی‌حوصله از جو بزرگ‌ترها مشغول کودکی خودم هستم که این زنگ دایی را می‌پراند. پا تند می‌کند سمت در و من می‌روم پشت پنجره‌ای که به باغ می‌رسد. بله، خودش است؛ سوده و پدرومادرش و برادرش! دایی خشمناک به آنی مهربان می‌شود و متواضع و با هزار ابراز خوشحالی همه را از سوز سرما به سرعت می‌آورد سمت اتاق. شالم را، مانتویم را، جورابم را برمی‌دارم و می‌دوم سمت آشپزخانه که نگاهم می‌افتد به رخت‌خواب پهن شده‌ام. جمع می‌کنم ورقه‌هایم، می‌زنم زیر بغل و می‌دوم. داخل آشپزخانه می‌فهمم که چه تند خم و راست شده‌ام و حالا در این سرما گرمم شده است. لباس‌ها را می‌پوشم، ورقه‌ها و دفتر را دسته می‌کنم که صدای یاالله دایی بلند می‌شود. دور خودم می‌چرخم به سوال چه کنم؟ چه می‌شود؟ کجا بروم؟ که در باز می‌شود و صورت شاداب سوده و ماسکی که به صورتش زده است مقابلم قرار می‌گیرد. بی‌اراده خوشحال می‌شوم از دیدن یک هم‌جنس و یک آن اشک می‌آید کف موزاییک‌های سفید چشمم. یاد سنگ‌فرش‌های باران‌خوردۀ حرم امام رضا می‌افتم. سوده بغلم نمی‌کند اما به هرطریق ممکن دارد محبتش را می‌رساند و می‌رسانم که دایی مثل یک شیر زخم‌خورده می‌آید تا دم سوده را ببیند. سوده ماسک را پایین می‌کشد و چنان لبخند می‌زند که دایی عقب‌نشینی می‌کند و فقط اکتفا می‌کند به: - سوده جان! من به شما چی گفتم؟ - کدومش رو می‌گی؟ قبل از عقد، موقع عقد، بعد از عروسی، موقع تولدام، کدوماش! - وقت شوخیه! انگشت اشاره‌ش را بالا می‌آورد و می‌گوید: - درست گفتی؛ الان وقت یه نوشیدنی گرم کنار شماست بعد از غیبت چند روزه، من بریزم شما می‌ریزی؟ دایی سر تکان می‌دهد و سوده را می‌برد سمت در و می‌گوید: - با این حالت این‌جا نایست، زبون هم نریز، تسویه حساب ما باشه بعد. . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گفتم آه از دل دیوانه‌ی حافظ بی‌تو زیر لب خنده‌زنان گفت که دیوانه‌ی کیست؟🚶🏻‍♀ . SAHELEROMAN | ساحل رمان
•• هنرمند جماعت رو ول کنی، توو آســـمون شنا می‌کنه، رو دیــوار راه مــیره، رو شیــشـــه شعر می‌نویسه!🪂 اصـلا خاصــیت هـنر همـینه! مـتـفــاوت دیدن و رقـم زدن.🪄 SAHELEROMAN | ساحل رمان
مطالعه کتاب خوب وقتی هست که تورو به فکر کردن درباره خودت بکشونه🧐😌 شما هم برامون حس و حال و نظرات‌تون رو بفرستید:)👇 @p_namaktab ⌈🌿° @patogh_namaktab ○°.⌋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت نودوششم » «رمان بگذارید خودم باشم» سوده را راهی می‌کند و با همان خشم برمی‌گردد سمت من. درجا می‌چرخم سمت سماور چایی را چک می‌کنم. در سکوت پشت سرم استکان می‌چینم، نعلبکی می‌گذارم، نبات و قند هم می‌گذارم، چایی می‌ریزم، سینی را برمی‌دارم و می‌چرخم سمت دایی! می‌گیرد و می‌رود. نفس عمیقی می‌کشم و قوری خالی را خم می‌کنم روی استکان خودم تا با چند قطرۀ باقی‌مانده رنگ به آب‌جوش بدهم و بخورم! دوست ندارم بروم در جمعشان اما جمع منتظر من نمی‌شود و می‌آید داخل آشپزخانه. مادر سوده بغلم می‌کند و می‌بوسدم. همراه خودشان غذا آورده‌اند. ظرف و ظروف آماده می‌کنند و دو سفره می‌اندازند، ما خانم‌ها در فضای دنج و جذاب آشپزخانه و مردها هم در اتاق. سفره‌مان دو غذا دارد، سوپ من و دایی و برنج و لوبیای مادر سوده. حالا مطمئن می‌شوم که دایی مطمئن بوده سوده می‌آید که سوپ را انتخاب کرده است. یک لحظه حالی می‌شوم؛ یعنی دل به دل ان‌قدر راه دارد که بداند می‌آید درحالی که... من و کیان این‌طور نبودیم، بروز ظاهری‌مان زیاد بود اما دلمان اندازه دشت لوت دور بود انگار. در سکوت من و صبحت‌های گرم آن دو غذا را می‌خوریم، سوده را بیرون می‌کنم و دایی مادرخانمش را و ظرف‌ها را می‌شوریم و منتظرم که صدای خداحافظی می‌شنوم، می‌خواهند بروند، بیرون می‌روم برای خداحافظی که کتاب پینوکیو را دست برادر سوده می‌بینم. لبم را گاز می‌گیرم، کتاب را می‌گذارد و جز سوده همه می‌روند. سرمای این‌جا برای سوده خوب نیست اما سوده کلا همه‌جا خوب است. خودش خوب است، دنیا هم روی خوب نشانش داده، خوب می‌بیند مهم نیست. تا می‌روند سوده یک پتو برمی‌دارد و با لبخند از پا می‌افتد. دایی دور خودش چرخی می‌زند، می‌روم داخل آشپزخانه برایش سیب و پرتقال می‌آورم. پوست می‌کنم و به زور نگاه عمیق دایی می‌خورد و می‌خوابد. شنیده بودم آب پرتقال و سیب درمان ویروس است. آبش را که نمی‌توانیم بگیریم اما دندان هست برای جویدن. . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به طبع ناقص من در میان شاعرها غزل نمی‌رسد اما تو ذوقِ تک‌بیتی...💌 . SAHELEROMAN | ساحل رمان
•• این اولین‌ها، تا آخرین لحظه‌ی زندگی دســت از سرت بر نــمی‌ دارن! تا وقتی که خاکت کنن و مطمعن شن مُردی.⚰ | ساحل رمان | SAHELEROMAN ••