حيثما وجدت سكينة روحك أقِم،
فذلكَ موطنك...
هر جا آرامش روحت را یافتی،
ساکن شو. آنجا خانه توست...🌥
.
SAHELEROMAN | #شعریجات
و فرمود:
- خدا با ما است و نیازمند دیگری نیستیم.🖇
•
.
#جمعه
SAHELEROMAN | ساحل رمان
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت صدوشانزدهم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
- کجا؟
با این سوال علوی توصیف منیژه در ذهنم ترک برمیدارد.
- کجا؟
- بله کجا؟
- خب توی یه شرکت!
- شرکت چی؟
- شرکت لوازم بهداشتی بود.
قرار بود ما هم دورههاشون رو بریم، خودمون هم شرکت کنیم.
یعنی کارمند اونجا بشیم.
- اون شرکت اسم نداشت!
- چرا، شبیه همین شرکتهای هرمی بود.
دوره داشت، اردو داشت.
منیژه داشت شرکت میکرد و ما توی هرم وارد نشده بودیم. یعنی منیژه میگفت به وقتش.
فعلا فقط امتیاز منیژه بالا میرفت تا به وقتش یه ورود قدرتمندانه داشته باشیم.
- تو چقدر سرمایه گذاشتی؟
نگاه به دایی میکنم و میخندم و میگویم:
- آدم یه دایی مثل تو داشته باشه میتونه سرمایهگذاری کنه، یادته اومدی طلا و پولهام رو گرفتی، گفتی به مشکل خوردی منم دلم سوخت همه رو دادم.
منیژه همش از من شاکی بود میگفت دائیت پولت رو خورده.
منم میگفتم داییم برام جون میده. میگفت طلاهای زنش هم فروخته، ماشینش رو فروخته، وام گرفته؟
چرا اول اومده سراغ تو؟
من همش از طرف منیژه و بچهها هم مسخره میشدم هم سرزنش!
دایی زیرلب حرفی میزند که میشنوم.
- اونوقت میگه ما سرزنش میکردیم، از سرزنش ما بدش میاومده.
و بلندتر میگوید:
- دایی یعنی من! البته که اون پول و طلاها رو دیگه توی خواب ببینی.
لحن گفتنش شیرین است و تلخی حرف راست قبلش را میگیرد.
علوی میپرسد:
- سودی هم از اون پول به شما میداد؟
- سود؟
خب هربار یه جملهای به طعنه میگفت که سود پولتون رو خرج خودتون کردم یا بیشتر از سود دارید میخورید و لذت میبرید.
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
بیچارهی دچار تو را چاره جز تو چیست؟
چون مرگ، ناگزیری و تدبیر تو محال
ای عشق، ای سرشت من، ای سرنوشت من!
تقدیر من غم تو و تغییر تو محال...🍁
.
#قیصر_امینپور
SAHELEROMAN | #شعریجات
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت صدوهفدهم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
- و تو که پول نداده بودی؟
- من پول زیاد نداده بودم اما گاهی پول میدادم!
دایی میپرسد:
- همین بود دنبال کار بودی؟
دمای هوای اتاق برای منی که این روزهای سرد را دارم در باغ خزان زده میگذرانم مثل تیرماه شده است، گرمایی غیرقابل تحمل و عرقهایی که دانهدانه خودشان را از میان سلولهایی که مدتهاست پریشانشان کردهام بیرون میکشند.
تب حصبه باشد که عرق اگر بکند مریض خوب میشود والا میمیرد!
- خانم فرهمند بدون سوال و جواب من خودتون از کیان چی میدونید!
منظورم چه نکات متفاوتی دیدید چه اون موقع چه الان که بهش فکر میکنید کمی عجیب بوده براتون!
چشم میاندازم روی صورت دایی و دلم میخواهد که باری که برداشتهام یکجا اهرمش را بکشم و خالی کنم، یکبار اعتماد میکنم و میگویم، یکبار سرزنش میشوم و تمام!
- کیان شبیه من و ما نبود، فقط هم با من نبود
این را که میگویم به صورت دایی دقیقتر میشوم.
نابودی را در چشمانش حس میکنم
- من بهخاطر فضای روحی و خانوادم طوری برخورد میکردم که کیان خیلی نتونه سوءاستفاده کنه اما با بقیه اینطور نبود
- این بقیه رو از کجا فهمیدید؟
کاش میتوانستم به دروغ بگویم که نمیدانم اما:
- چندتا موبایل داشت، چندتا پیج داشت، دوسه تا هارد توی کیفش دیده بودم البته خیلی محتاط بود یه بار اتفاقی موبایلش رو گذاشت و رفت تا با اون موبایل صحبت کنه، من دیدم موبایل جاگذاشته خاموش نشده، قبل از اینکه خاموش بشه و رمز بخواد، برداشتم.
صحبتش طولانی شد، منم تونستم یه سری فضولی کنم
دوباره ب یادآوری آنچه دیده بودم لرز میکنم و با حال خرابم زمزمه میکنم:
- تلگرام خرابه یا دخترایی که باهاش چت کرده بودند...
چند روز مریض شدم متنفرم شدم، خواستم همه چیز رو بهم بزنم، منیژه نذاشت
- اول و فقط به منیژه گفتید درسته؟
- اون تنها پناهگاهم بود!
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| 🪴 |
عشق را باید زندگی کرد، نه آنکه به یاد آورد.. :)
••
SAHELEROMAN | #شعریجات
••
رایلی رو که میشناسی؟👀
کمتر کسی رو دیدم که
این انیمیشن رو ندیده باشه.
ببین چیا از دنیای درونش گفته! 🎭
| 🗒 |
- زمینو دوست داری یا آسمونو؟
- خودمو. :)
#عکس_نوشت | #بگذارید_خودم_باشم
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت صدوهجدهم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
- بعدش تغییر خاصی توی کیان ندیدید؟
- خب منیژه تمام ذهنم رو شست و شو داد کیان هم یه سری توضیحات بدرد نخور داد بعدش من احمقترین دختر دنیا نیستم همۀ دخترها و پسرهایی که خطا میکنند و هزار باره خطا میکنند، یعنی اسیر هستند و بهجای اینکه دنبال رها شدن باشند یه بند دیگه به بندهای اسارتشون اضافه میکنند!
- کیان یهکم منو رها کرد و یکم محدودم کرد، یکم مشغولم کرد، یعنی یه طوری رفتار میکرد که انگار خیلی کار مهمی داره و من هم باید دست از بچه بازیام بردارم و برای اینکه زودتر به هم برسیم کارها رو سروسامون بدیم.
حتی...
حتی برای کم کردن حساسیتهای من، مجبورم کرد رابط با چندتا از دخترها بشم برای برگزاری دورهها
- دورهها؟
- برامون تیپ۱ و تیپ۲ تا تیپ ده رو تعریف کرد.
توی هر تیپ یه سرگروه بود و باید با اعضای گروهش مطالعه میکرد، صوت استاد گوش میداد، گفتوگو میکرد تا به تیپ بعدی برسد!
- مطالب چی بود؟
- حقوقی میشد و اونایی که بالاتر بودند آموزشهای دیگه داشتند که من همون سرگروه تیپ۱ بودم و هنوز نرسیده بودم برای دوره دوم...
خب همه هم آموزش تکواندو و یا رزمی هم میدیدیم پیش منیژه...
اینا بود و یه سری برنامهها که خانوادهی من و دایی محدودیت میذاشتن و من عقب میموندم
- هیچ وقت فکر نکردی چرا تورو انتخاب کردند؟
- هیچ وقت اگر برای زمان گذشته باشه نه اما الان زیاد فکر میکنم
- نتیجه؟
- میخوام بشنوم!
- خانوم فرهمند توی تمام مخاطبان کیان و منیژه چند نفر خانواده شبیه شما بودند؟
فکر میکنم و با تامل میپرسم:
- یعنی مذهبی؟
- مذهبی، طلبه، پاسدار، انقلابی؟
- راستش تیپ ظاهری همهمون که بهروز بود، یکی سادهتر، یکی خیلی بهروزتر اما حدود بیست نفر ما برای این طیف بودیم
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت صدونوزدهم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
- چرا؟
- این چرا همین حالا هم در ذهن من شکل میگیرد و چراغهایی روشن میشود که قبلا گاهی چشمکزن بود و بیشتر اوقات خاموش!
- حتما خیلی مواقع هم خانوادههای شما و مدل زندگیتون مسخره و نقد میشد و طوری باهاتون کار میشد که مقابل خانواده موضع هم میگرفتید!
- من همیشه نالان بودم از داشتن اوضاعم.
نگفتید چرا؟
- خود شما که برگ برنده بودید بهخاطر اینکه از هر بچهای از این طیف خانواده جدا بشه، اندازه صد نفر نیرو از ما جدا شده اندازه دویست نفر به اونها ملحق شده.
دایی نمیگذارد که گنگ بمانم و درجا میگوید:
- این مسیحعلینژاد هست! چقدر کارایی داره!
چون هم از مقدسات اطلاع داره، هم وقتی چنین افرادی ملحق میشن به صف دشمن کینه میکنند که چرا از داشتههاشون کنده شدن، فرق بین خوب و بد رو هم میفهمن و میفهمن دارن توی لجن فرو میرند میگن حالا که ما داریم میریم چند نفر رو هم با خودمون غرق کنیم.
چرا من؟
برای من نباشه خوبی برای هیچکس نباید باشه!
و خب ضربه هم به بدنه میخوره!
مات شده لب میزنم:
- منیژه میدونست ما دوست داریم ورزش رو اما یکم احتیاط میکنیم، عمدا ورزش رزمی کار میکرد تا عطش طیف مذهبی کم بشه!
حتی میدونست ما دوست داریم بازیگر بشیم برامون استاد تاتر آورد که عطش بازیگری که برطرف میشد هیچی، ماها هم عاشقش بشیم.
خودش توی دوتا تاتر نقش اول مرد رو بازی میکرد، خیلی هم خوب کار میکرد، ماها عاشقش میشدیم
دخترایی هم که چادری میموندن و نمیخواستند اعتقادشون عوض بشه هم عاشقش میموندن. کلا یه مدل زندگی دیگه نشونمون میداد.
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
در وفا؎ تو چنانم که اگر خاک شوم،
آید از تربتِ من بویِ وفاداریِ دل...🤍
.
#هلالی_جغتایی
SAHELEROMAN | #شعریجات
تازه هنــــوز هم نمیدونید
دوماد کیه! مهدوی هم که
اومده و به به😃🤛🏻🤜🏻
•
•
‼️دریافت لینک کانال VIP‼️