از سخنچینان شنیدم آشنایت نیستم!
خاطراتت را بیاور، تا بگویم کیستم...📜
.
#فاضل_نظری
SAHELEROMAN | #شعریجات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••
محققان به تازگی دنیای
جدیدی رو کشف کردن که ... 🤫
اگه اهل ریسک نیستی اصلا نبین!‼️
.
.
SAHELEROMAN | #معرفیجات
اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ
وَ الْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ وَ الْغَوْثُ وَ الرَّحْمَهُ الْوَاسِعَهُ
سلام بر تو ای پرچم برافراشته و
دانش سرريز، و فريادرس و رحمت گسترده ...🌥
•
#پنج_روز_مانده | #نیمه_شعبان
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت صدوچهلم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
دایی آمد، دایی خسته و مبهوت آمد، اول ابتدایی الف با را یادمان میدادند و جملههای اول یا اولین جمله میشد:
بابا آمد، بابا با اسب آمد، بابا نان آورد.
خیلی حس خوبی داشت؛ بابا نان اسب و آمدنی که برای هر خانهای خوشحالی میآورد.
امروز از وقتی دایی در خانه را بست و رفت، ساعتشماری کردم تا بیاید، مثل کودکیهایم میخواستم کارهایی که کردهام را برایش بشمارم اما آمدنش با اینکه لبهایش خندان بود، پر از اندوه بود!
سوده محبتش فوران کرد و من از انتظارم و حال مصنوعی دایی ساکتم.
سوده فضا را تغییر میدهد به نفع من:
- میدونم خستهای، اما خب ماهم خیلی ذهنمون مشغوله.
- اون نامرد رو گرفتند، آدم پست، همیشه پسته، اولش همه کارها رو انداخته گردن چندتا دختری که مثل فرشته باهاش در ارتباط بودند، بعد که براش رو کردند که خیلی از کارهاشو اطلاع دارند، اعتراف کرده.
با کمی لرز میپرسم:
- اسم منم جزو همون دخترها بوده؟
از بالای چشم نگاهم میکند:
- اولین اسمی که گفته فرشته فرهمند بوده سه تا سیم کارتش به نام تو بوده، چند جا که میرفته و کاری انجام میداده به نام تو پیش میرفته!
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت صدوچهلویکم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
- من؟
تو رو بهش معرفی کرده بودند، دقیقاً کار بابا رو میدونستند، جایگاه استادی من رو
از اعتبار خونوادگیمون استفاده می کرده!
یه شماره حساب به نام هر دختری داشتند و پولهای درشت براش میاومده، به نام دخترها به کام اون!
سوده میپرسد:
- اصلا این پسره کیه؟
- یه آدم فروش، خودش فروش، وطن فروش!
اولش خبرنگاری میخونده، بعد جذبش میکنن.
از اونایی بوده که توی دانشگاه علیه مسئولین و اسلام و انقلاب بلند بلند حرف میزده!
بعد که میرن سراغش میشه یه مزدور، توی دبی و قبرس و ترکیه دورههای جاسوسی و خرابکاری و مدیریت اذهان عمومی میبیند، میاد اینجا میشه یه نیرویی که پول میگرفته تیم بسازه، از یکی مثل فرشته دلبری میکنه، یکی را با پول راه میاندازه، یکی رو با زور، یکی رو با وعده، یکی رو با نقدهایی که به علیه ایران میکرده...
خلاصه میشه این که هست!
میخواهم بگویم این حرفها راست نیست و کیان انقدر بد نبوده و شاید جمهوری اسلامی میخواهد گناه کشتن یک زن را از گردن خود بردارد با این حرفها به یک منتقد که دایی میگوید:
- فرشته جان! تو با کیان توی بانک حساب باز کردی؟
سر به تایید تکان میدهم و تمام آن روز و دلایل کیان یادم میآید.
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت صدوچهلودوم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
اول یک کارت جدید خریدیم به نام من، بعد رفتیم کافهای همان اطراف، سیم کارت را انداخت به موبایل خودش، من مشغول بستنی فالودهام بودم و البته که موبایلم جا نداشت برای سیم کارت سوم، اعتراضی هم نداشتم، چون خودم و کیان را دو نفر نمیدیدم، بعد رفتیم بانک برایم حساب باز کرد، به چه شماره تلفنی؟
خودش فرم را نوشت من ندیدم و متوجه نشدم، من کلا از اون حساب بیخبر بودم، یادم رفته بود، همهٔ حواسم پی کیان بود و بودن کنارش!
سوده میپرسد؛ سوده سوال میپرسد، دایی جواب میدهد و من در بهتی بینظیر فرو میروم.
انسان است دیگر، گاهی چنان کارهایی میکند که اگر خدا نخواهد که نجاتش بدهد، جهنم آخرت هیچ، دنیایش جهنمی میشود که به مرگ راضی میشود!
دایی دست به شانهام میگذارد و میگوید:
- در بیا از حالتت، غصه نخور، حالیشونه اونا و سر و ته قصه دستشونه!
تو رو هم درگیر نمیکنند، بهتره برید برام شام بیارید که یه تسویه حساب با جفتتون دارم!
سوده میخندد و زود اتاق را ترک میکند و من صدای غر دایی را میشنوم:
- از صبح تا حالا خوش گذروندند هیچی، برای من گزارش لحظه به لحظه هم فرستادند هیچی، الان هم که رسیدم انگار مرشد قصهگوشون اومده، نشستند بشنوند، بلند شید برام چای و غذا بیارید، آفتابه و لگن بیارید، آبمیوه و عسل بیارید.
مردم مردای قدیم، دومن ابرو و اخم داشتن، الان چی؟
من کیم؟
با خودم میجنگم، یک جنگ تمام عیار؛ با چشمم که نبارد، با قلبم که تیر نکشد، با ذهنم که مرور بیجا نکند و دوباره سرکلاف را گم نکند و گوریده نشود، با لبم که به اعتراض و خاطره تلخگویی نیفتد و با معدهام که برای خوشحالی دایی چند قاشق غذا را بپذیرد و چند خرما!
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت صدوچهلوسه »
«رمان بگذارید خودم باشم»
جو سنگین است حتی با وجود سوده، دلها هم غمگین است، حتی با قرائت قرآن دایی که این چند شبه عادت کردهام قبل از خواب صوتش را به سلولهای خستهام هدیه بدهم.
و آنها هم آرامش بگیرند برای کار و بار شبانه ک شروع روزشان.
اما برخلاف هر شب دایی قرآن را که میبندد نمیرود سراغ رختخوابش، متکا را صاف میکند و تکیه میدهد و میگوید:
- نیم ساعت وقت دارم که هرچی میخوای بپرسی اما بعدش خیالم راحت باشه که میخوابی!
سؤالم برای خودم نیست.
اصلا حرف خودم را حذف میکنم، دقيقأ الان میخواهم جهانی فکر کنم متفاوت باشم، الان نمیخواهم خودم را بیندازم وسط.
- چی میشه آدم خود فروش میشه، آدم فروش میشه، وطن فروش میشه؟
سرش خم میشود روی سینهاش،مکثش کمی طولانی میشود تا بگوید:
- من خودم هم تو بهت هستم.
امروز رفتم اونجا افرادی که دستگیر شده بودند از قشرهای مختلف بودند، خودم هم دارم دیوانه میشم
قبلا شاید میگفتم پدر و مادر اما واقعا بعضیهاشون پدر و مادرهای محترمی داشتند، حتی خود جوونی که دستگیر شده بود قبول داشت حیف بود این بلا سر پدر و مادرش بیاره!
شاید بشه گفت رفیق خوب نداشتن، فضای مجازی هم که صد درصد پاش وسطه، اما چطور میشه بروبچهها که نه حتی بزرگترها هم الان اسیر ماهواره و شبکههاشن، خبرها و تحلیلها رو از اونجا میگیرن، موبایل هم که همدم و هم خوابشون شده!
نمیدونم فرشته شاید بشه قطعی گفت:
بیعقلی.
خدا ارزشمندترین هدیهای که به ماها داده عقله!
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...