eitaa logo
ساحل رمان
8.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
821 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
|❤️‍🩹| این کاسه لبریزه‌... •• SAHELEROMAN |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••🌙 ✒️... افطار دوباره خانهٔ مصطفی بودند. مادر مصطفی در طول روز نگران سحر و افطار آرشام و جواد بود که در خانه‌شان خبری از سفره افطاری نیست؛ همین هم می‌شد که برای آرامش مادر، پدر مصطفی را مجبور به فراخوان می‌کرد. دور سفره نشسته بودند و چشمشان به غذا بود و گوش‌شان به صداهای هم‌خوانی قبل از افطار که گوشی آرشام زنگ خورد؛ نگاهش که مات ماند مصطفی و جواد هم سرک کشیدند. - مهدویه!... آقای مهدوی الان؟ با من؟ خدایا بابت امروز غلط کردم! جواد نقطه سبز را کشید و تماس وصل شد: - سلام آرشام جان! جواد زد روی بلندگو: - سلام آقا! - چطوری جوون؟ - آقا ما تا الان نرمال بودیم، اما الان رو نمی‌دونیم! - کجایی؟ نگاهی به چشمان درشت شده آن دو نفر کرد و گفت: - راستش، بلا به دور ما چند روزه ماه رمضون روزه گرفتیم، اولش تفریحی اما الان دیگه جدی. بعد چون بد سرپرست بودیم پدر و مادر مصطفی ما رو پذیرفتند توی خونهٔ امید افطار و سحر می‌دن بهمون! صدای خندهٔ مهدوی به گوش مصطفای عصبانی و جوادِ حرص‌خور رسید و کمی آرام شدند. - خب پس جمعتون جمعه! - وجدانا فقط جای شما خالیه! البته شما به عنوان مهمان تشریف بیارید! مهدوی دوباره خنده کوتاهی کرد و گفت: - خب پس باید بگم قبول باشه! گام اول همینه که گفتی، با دل‌خواه بری سراغ روزه و مهمونی خدا! آرشام گلویی صاف کرد و گفت: - بله دیگه آقا! خداست و بساط خدائیش البته که خب من و جواد دور از وجود مصطفی خودمون می‌دونیم آدم نیستیم دیگه! ولی جواد قول داده یکم جبران کنه حالا که خدا به خاطر رعایت ادبش راهش داده! جواد کوبید پس گردن آرشام و گوشی را گرفت. خوش و بش با مهدوی حواسشان را از اذان پرت کرد! مهدوی وعدهٔ یک افطار و سحر را به آن‌ها داد و قطع کرد. جواد گفت: - بعضیا می‌گن فلانی همه خوشی‌اش رو کرده، هر غلطی دلش خواسته کرده حالا اومده توبه کرده، خوب شده! کاش می‌شد بهشون بگم که آدمایی مثل من که املاء پر غلط زندگیشون رو نوشتن چقدر اثر خودکار قرمز زیر غلط و نمرهٔ منفی روحشون رو له کرده! من حسرت مهدوی رو می‌خورم که قشنگ زندگی کرده، الان ادب حضور رو می‌فهمه، خاطر خواهی خدا رو حس می‌کنه، ارادتش به خدا حسرت منو در آورده! اصلا این علاقه‌ای که اون با رابطه با خدا داره، نگاهی که به خدا به عنوان مولا داره، این صداقت دعاهاش اینا منو دیوونه می‌کنه! مصطفی گفت: - آره آقا حرف داره برای گفتن، چون زندگی کرده... | @SAHELEROMAN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•• وقتی خود استاد هم می‌دونه با زبون روزه سه ساعت کلاس مجازی واقعا ظلمه! پ.ن: ولی خدایی چقدر ناراحت شدیم کنسل شد! 😔🥸😂 |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت صدونودویکم » «رمان بگذارید خودم باشم» همهٔ این‌ها یک طرف، خدایا چرا دایی باید برای من خواستگار معرفی کند؟ حالا من مخ چه کسی را به کار بیندازم؟ چه کسی را سیبل کنم؟ چه کنم؟ فصل بعد دو روز است از دانشگاه پر تنش که راهی خانه می‌شوم برای یک آرامش با این سوال مامان مواجه می‌شوم: - فرشته جان. جواب دایی رو چی بدم؟ و من که حرص خوردنم دو برابر می‌شود. اولش از فضای پر از داد و قال زن و زندگی و آزادی است که دارد بی‌منطق و پر از تحریکات پیش می‌رود، این‌جا هم حرص می‌خورم که: چرا دایی؟ چرا من؟ روز دوم است که میان خواندن کتاب‌ها سوده زنگ می‌زند؛ جواب نمی‌دهم! پیام می‌دهد، باز می‌کنم: - سلام چرا در غار خود خزیدی؟ سوده غار می‌بیند و من... من هم غار می‌بینم. چون این دو روزه در تاریکی مطلق ندانستن‌ها دستم به جایی بند نیست! دل می‌زنم به دریا و می‌نویسم: - ازدواج کار عشق است یا عقل؟ اول استیکر خنده می‌فرستد و بعد حرفش را می‌نویسد: - خوشحالم که داری سوال می‌کنی! برایش همراه با خنده می‌نویسم: - چیه؟ علامت بلوغ انسان سوال کردنه، شاخصه کنجکاویه! . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
کسی که در زندگی من تاثیر خاصی گذاشت. با نوشته‌هایش با مستندهایش. ۲۰فروردین برای من همیشگی است یاد او.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••🌙 ✒️... ساعت دونیم شب بود که اول جواد دفتر و کتاب درسی را پرت کرد گوشه‌ای و به ثانیه خوابش برد، بعد هم آرشام. مصطفی اما موبایلش را برداشت که به مهدوی پیام دهد: -‌ سلام. می‌دونم که بد موقع است اما راستش ادب در عبادت شده برای من یه سوال ریشه‌ای! کمی صفحه را نگاه کرد و چون جوابی نیامد خوابید! می‌دانست که جواب مهدوی شاید این باشه که خودت برو بگرد، بخوان، بدان. اما خب تیری بود در تاریکی که وقتی پدر برای سحری بیدارشان کرد جواب مهدوی خوشحالش کرد: - سلام. اول یه ابراز خوشحالی کنم که هوای دوستات رو داری؛ خدا زمین و هواتو به بهترین شکل پیش ببره. جواب سوالت هم پسرجان خودت باید می‌گشتی ولی مجبورم. یکی این‌که آدم با ادب کار بی‌نقص ارائه می‌ده، چون برای صاحب کار ارزش و جایگاه قائله! عبادت رو هم صحیح و بی‌نقص انجام می‌ده، بعد هم این عبادتش یا حتی کارش رو زیبا کاری می‌کنه. به قول خودتون؛ قشنگ و راضی! مثل این‌که قرآن رو بخونی، با وضو و صوت قشنگ بخونی! بعدش هم تداوم داره روح عمل؛ من و تو نماز می‌خونیم، خیلی خب اگر بعد از نماز تواضع و خشوعمون توی روال زندگی‌مون هم جریان داشته باشه عالی می‌شه! مثلا وقتی می‌ری عزا، لباس مشکی می‌پوشی، نمی‌خندی، شیطنت نمی‌کنی، یعنی حواست به عمل و زندگیت هست! آخرش هم با عبادتت غرور نمیاد سراغت! منت نمی‌ذاری! توقع نداری! ولی خب کنار همهٔ اینا خودتی که باید اهل همت باشی مصطفی! صبح خواب نمونی! | @SAHELEROMAN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•• اگه بهت بگن توو تمام مدتی که مشغول کارهاتی، یکی داره خیره بهت نگاه می‌کنه و چشم ازت بر نمی‌داره، چه حالی می‌شی؟♥️:)
•• میری خونه رفیقت! می‌بــینـی خونه‌شو گردگیری کرده، میوه چیده توو ظرف، چای دم کرده، عصرونه حاضر کرده؛ فــقط به عشق خودت! آخ که چه ذوقی می‌دوه تو رگات! حالا فرض کن که . . .🫂=)
•• وجداناً چندبار تا حالا به اونـی که دوسش داری گفتی: - باهام حرف بزن! که شنیدنِ صداش مثل بغل‌ کردنِ یه دشــت پر از آفـتاب‌ گردونه. مگه نه؟🌻:)
•• نه! تو به من بگو آخه آدم از بودن با کسی که همه‌ی وجودشه، خسته میشه؟! ...🫀:)
•• حتما تو هم مــثل من وقــتی می‌رسـی ته ته ماجـرا و دیــگه هیچ راهی برا نفس کشیدن ات باقی نمی‌ذارن، با خودت میگی: - عیب نداره! یه خونه امن که برام مونده، هوم؟...❤️‍🩹
[ یه سلام خاص به تویی که خاصی و به جمعِ خاص‌مون پا گذاشتی ❛ ᴗ ❛🍓 ] پیوستن/join رو کلیک کن تا عضو بشی و گم‌مون نکنی! • اینجا هـستی و هــستیم تا: حالمون بهتر شه و کلی بهمون خوش بگذره،با خوندن رمان‌های خوشمزه!🧁🍫 • . و البته یه سری آیتم‌های دیگه که مطمئنم دوسشون داری! قدم‌ت رو چشم‌هامون! • نقشه راه‌ رو سنجاق کردیم برات !=)🗺 @SAHELEROMAN
با این لینک‌ها، راحت‌تر می‌تونی رمان رو مطالعه کنی! این پیام با گذر زمان به‌روزرسانی میشه.🎈 ◆ قسمت اول • 📖 قسمت بیستم • ◆ قسمت چهلم • 📖 قسمت شصتم • ◆ قسمت هشتادم • 📖 قسمت صدم • ◆ قسمت صد و بیستم • 📖 قسمت صد و چهلم • ◆ قسمت صد و شصتم 📖 قسمت صد و نودم . . - رمانِ بگذارید خودم باشم - به قلم نرجس شکوریان‌فرد 🌊•• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
اگر اهل خانه گفتن فطریه رو به کی و کجا بدیم🧐 به موسسه خیریه زمزم کوثر ولایت شماره حساب بانک ملت
9318238279
شبا
IR030120020000009318238279
شماره کارت
6104337338149907
پ‌ن: روی هر کدوم کلیک کنید، کپی می‌شه❤️ @SAHELEROMAN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا