eitaa logo
ساحل رمان
8.7هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
818 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وسوم » «رمان بگذارید خودم باشم» سوده می‌گوید: - خب عرصه باز می‌شه برای این‌که نصف استعدادهای مدیریتی، محبتی بروز کنه نه زیر سایهٔ خانواده و مدرسه و دانشگاه، دیگه خود من مدیر یک تشکیلاتم زیر یه سقف که خودم خواستم و می‌خوام بسازم، یه‌جور اختیاریه که من انتخاب کنم به صورت خودکار، خود انضباطی و مدیریتی که باید هنرمندانه باشه، خردمندانه باشه، عواطف و غرائزم هم باشه، تازه هر روز هم مراقبت کنم، محاسبه کنم که با هر اتفاقی، چه برخوردی کنم که زندگیم رو تهدید نکنه، یه فرصت بشه تا آرزوهام رو از بین نبره! می‌خندم و می‌گویم: - وای اگه فکر کنی فهمیدم چی گفتی، اما دارم کیف می‌کنم قبلا ته تهش فکر می‌کردم ازدواج یعنی لذت گشتن، خرید، رقصیدن، دوباره خرید، مهمونی دونفره، سه باره خرید، دعوا و ناز و خرید و ول گشتن. شما دوتا استاد به هم زدن تصورات و خورد کردن شیشهٔ آرزوهای آدمید! دایی خیلی جدی می‌گوید: - اینایی که گفتی هم هست، لذت گشتن هست چون ازدواج توهم تلخ تنهایی رو بهم می‌زنه، یه همراهی و هم‌دلی شیرین یه فهم حضوری موثر و مفید به ادم می‌ده که توی خرید، مهمونی، گشتن همه بروز داره . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تقصیرِ فلک نیست اگر بی سر و پاییم چون ابر، پریشانی ما از کَرَم ماست ...☁️ . SAHELEROMAN |
|🧷| عشق، آدم رو به زندگی سنجاق می‌کنه‌... |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌و‌چهارم » «رمان بگذارید خودم باشم» سوده می‌گوید: - ناز و نیاز رو هم به‌هم نمی‌زنه فرشته جون! رفاقت و محبت که میاد، چون ازدواج اتفاق افتاده، عمق هم می‌ده به این رفاقت. شاید همینه که رابطه‌های خارج از ازدواج روان دختر و پسر رو به‌هم می‌زنه! دایی سینه‌ای صاف می‌کند و شانه بالا می‌دهد: - من که همیشه رو فرم بودم اما خدائیش آدم نمی‌تونه دروغ بگه ازدواج پاک آدم رو آروم می‌کنه هیکل رو هم شاداب می‌کنه، رفتار رو هم با وقار می‌کنه، ادب رو هم اجباری می‌کنه، خلاصه ازدواج کارها می‌کند... هی سوده به حرکات دایی چنان با لبخند نگاه می‌کند که یک ستاره شناس به عمق آسمان برای کشف یک راه شیری، یک باغبان به درختان پر ثمرش، یک سوده به شوهرش! درجا احساس افسردگی می‌کنم از این‌که همسری ندارم و این‌گونه تکیه بر دیوار اتاقم داده و رفتن این دو زوج را نظاره می‌کنم و لعن و نفرین می‌فرستم بر خودم که چرا چند صباحی زودتر کسی پیش‌نهاد نداده بود تا من نیز... - فرشته بیا ان‌قدر نرو توی خیالاتت! از جا می‌پرم و چشم‌غره می‌روم به برادر پر رویم که بوهایی برده و حتما از فردا آغاز اذیت‌هایش است! . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|✉️| باقی کارها رو آزادی!¡🚶🏻‍♀ SAHELEROMAN |
•• از ادمین بر ساحلی‌هامون سلام! یکم حال و احوال کردن‌مون نشه؟🤓 @sahele_roman ••
•• بریم برا معرفی یه کتاب جدید؟🤓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وپنجم » «رمان بگذارید خودم باشم» گرد سینی هندوانه نشسته‌ایم و دارم حرص می‌خورم از دست بچه‌ها که چطور هندوانه می‌خورند و دایی هم دارد همراهی‌شان می‌کند و صدای لذت خنده‌شان چنان بلند است که ترجیح می‌دهم کمی بی‌خیال اطوارهایم شوم و من هم با چنگال و بدون بشقاب شخصی همراهی کنم ببینم زندگی بدون دوست ندارم و بدم می‌آید و آه و تخ چه مزه‌ای می‌دهد: - اوم شیرینه چقدر! سوده کنار گوشم می‌گوید: - چی ازدواج؟ اعتراض می‌کنم: - وا سوده جون دارم هندونه رو می‌گم! - آره. تا دیروز چَپَل بازی بود. الان شیرین! سوده هم فهمید که! یک جو آبرو داشتم، خب دیگر ندارم! تا آخر شب هر چه صبر می‌کنم دایی کمی از خواستگار کذایی بگوید عمدا نمی‌گوید. اما زمان رفتن به مامان می‌گوید: - هماهنگ می‌کنم بیان برای خواستگاری. شوهر جانت گفت چون من داماد رو دیدم دیگه نیازی نیست خودش ببینه! از نظر من پسر خوبیه! و با دست اشاره به من می‌کند: - دیگه فرشته هم مونده، هرکی اومده بدیم بره چنان چشم و ابروهایم از صورتم بیرون می‌زند که دایی در لحظه می‌پرد بیرون و سوده را هم می‌کشد و در را محکم می‌بندد. خیز بر می‌دارم تا در را باز کنم اما از آن طرف محکم گرفته است و می‌خندد. . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جمالِ یار ندارد نقاب و پرده ولی؛ غبارِ ره بنشان تا نظر توانی کرد...!🛣 . SAHELEROMAN |
بلننننند بگو به‌به 😌😂❤️ کوهِ کتابُ دیدی یا بیشتر نشون بدم؟ ° پ‌ن: سایه‌ی گوشی ادمینُ اگه ندیدید، دقت کنید که ببینید! و بچه بغل رو😁
•• شاعر می‌فرمایند که بــــــــــه بـــــــــــه! چند نفرتون مثل من مجنونِ سفر کردنید؟🥲✈️ حالا فرض کن بخوای بری به یه دنیای جدید!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وششم» «رمان بگذارید خودم باشم» خیلی قشنگ می‌خندد و می‌گوید: - فرشته جون! باور کن مزاح بود! تو بی‌نظیری! اصلا من ترشیده بودم. پیر پسر یعنی من! گل دختر یعنی تو! توبه نامه‌اش طومار می‌شود و وقتی می‌بینم از داخل خانه هم صدای خنده می‌آید کوتاه می‌آیم به جمله‌ای: - بچه‌دار که شدی من هنوز هستم! و خودم می‌چرخم سمت مامان خندان و می‌گویم: - وای بچهٔ دایی، بچه‌های دایی! وای مامان.! شب که تنها می‌شوم کمی فکر می‌کنم به هر چیزی و آخرش وسوسه می‌شوم که ببینم《آرشام》یا《امیرحسین》مسئله این است. راستش چون کمی استرس گرفته‌ام کمی بیش‌تر اضطراب، بیش‌ترش ترس افتاده به جانم! برای فرار از تمام فکرها بی‌خود و بی‌جهت نام《آرشام》را تایپ می‌کنم تا معنی‌اش را پیدا کنم: - دارای زور خرس، خرس نیرو صاف می‌نشینم و هول شده لب می‌زنم: - یا خود خدا! اینم شد بخت و اقبال! چرا من، چرا خرس! ادامه‌اش هم که می‌گوید پسر آريامنه و پدر ويشتاسپ و نام نیای داریوش بزرگ شاهنشاه هخامنشی بوده است! جوابم منفی است! من حوصلۀ بحث راجع به کوروش و داریوش‌خان را ندارم! ان‌قدر در مدرسه دعوا کردیم با معلم دینی‌مان . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وهفتم » «رمان بگذارید خودم باشم» که ما می‌گفتیم کوروش و داریوش کبیر و اه به جمهوری اسلامی و او هم دو کلمه تاریخ نخوانده بود و بلد نبود مقابله کند، هرچند تمام ما بچه‌های کلاس هم تاریخ نخوانده بودیم و فقط در مجازی یک چیزهایی دیده و خوانده بودیم که خسته‌ام از همه! آخرش هم که دایی کاملا گفت که کلا از کوروش یک لوح ده خطی باقی‌مانده است و تمام جملات و افاضاتی که نزدیک به صد صفحه می‌شود اگر جمعش کنی، برای ایشان نبوده و مجازی‌جات و حیله‌هایش است، بعد هم تمام کارهای ایشان را مستند ارائه داد و دیدم عجب پادشاه‌های زورگویی هم بوده‌اند و کم از فشار بر مردم نداشتند الی‌آخر! حالا دایی تو باید یک آرشام بیاوری برای من خسته! راستی دایی گفت اسمش را کرده《امیرحسین》؟ چرا؟ گفت خود ساخته خود خواسته است؟ معتاد بوده؟ ترک کرده؟ خود باخته هم گفت دایی؟ نه نگفت! اصلا حرفی زد؟ نزد که! دارم دیوانه می‌شوم می‌نشینم و از حرصم موبایل و اسم زور خرس را پرت می‌کنم گوشه‌ای و می‌روم کمی آب بخورم تا آرام بشوم که فایده ندارد! تا دو روز دیگر که مامان می‌بیند من مظلوم و ساکت شده‌ام و دایی را در جریان می‌گذارد و قراری می‌گذاریم با اطلاع خانواده در حضور مادر و دایی و سوده و او و استادش آقای مهدوی در امام‌زاده صالح دو کیلو وزن کم می‌کنم! . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|🌑| تو بگو! :) SAHELEROMAN |