eitaa logo
ساحل رمان
8.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
821 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌و‌بیست‌وپنجم » «رمان بگذارید خودم باشم» - نچ. من فقط اگه بتونم به تو بفهمونم که چقد توانمندی داری عاقبت بخیر می‌شم! سوده هم برای این‌که دایی جوش نیاورد از این عدم اعتماد به نفس و بی‌توکلی من زود رشتهٔ کلام را دست می‌گیرد و می‌گوید: - فرشته جون چرا همه دارن دنبال زندگی بی‌دغدغه می‌گردن، یه همسر آروم با یه پولی که بشه خرید و خورد و کیف کرد! بعدش گس کننده می‌شه زندگی! به نظرم طلاق برای زن و شوهرهاییه که با یه عالمه خوشی مالی و تفریحی و رفاهی شروع می‌کردن، بعد که به ناخوشی و سربالایی می‌رسن می‌گن دیگه نیستیم دایی درجا می‌گوید: - به همین خاطره که می‌گن خیار رو از تهش بخور با نمکم بخور. تلخی خیار منیزیمیه که کلی برای بدن فایده داره. برعکس از سرش که می‌خوری به تلخی تهش می‌رسی پرتش می‌کنی، یعنی نصف بیشتر فایده دور ریخته می‌شه! می‌نالم: - دایی باشه قبول، شما از نظر اخلاقی و دینی می‌گی خوبه! من اگه با مامانش نسازم این آقا با من می‌سازه؟ بعدش توی رفت و آمدا طرف کیه؟ من یا خانوادش؟ دایی محکم می‌کوبد روی پایش: - واویلا! مگه زندگی زمین فوتباله که دوتا حرف مقابل هم و همش همو می‌کوبن و دروازه‌ها رو مورد هجوم قرار می‌دن! زندگیه دایی! . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خانه‌ی آن یـکی مادربزرگ هــم یک لحاف بود که معروف شده بود به لحاف چهل‌تکه! حالا من همان چهل‌تــکه بودم کــه اگر وصــل می‌کردم، درس می‌گــرفتم، نــاامید نــمی‌شــدم، حرکت می‌کردم قابل استفاده می‌شد زندگی‌ام والا که ... . 📖- بگذارید خودم باشم 📽- SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وبیست‌وششم » «رمان بگذارید خودم باشم» نگاهش روی من ثابت می‌ماند و در لحظه بلند می‌شود و می‌گوید: - سوده خانم یاعلی ما بریم این فرشته خانوم یه خورده با خودش خلوت کنه ببینه چند چنده نمی‌گذارم برود با سؤالم: - ارزش ادامه دادن داره؟ بدون مکث جواب می‌دهد: - قطعأ امیرحسین ارزش داره، اما هرکس می‌تونه ارزشمندی‌های زندگیشو، له کنه. تو هم ارزش داری که ایشون از وقتی اومدیم توی همین یکی دو ساعته دوبار به آقای مهدوی زنگ زده چشمانم بالا می‌آید تا دهان دایی و لبخند مرموزانه‌ای که حواله می‌کند و همراه می‌شود برای رفتن می‌روند ک می‌مانم من! ده بار حرف‌هایش را مرور می‌کنم، صد بار غلت می‌زنم، دویست بار اشک تا پشت پلک‌هایم می‌آید و سیصد بار می‌گویم: - خدایا کمکم می‌کنی؟ من بین زندگی همهٔ اقوام ساعت‌ها بوده‌ام و نگاه کرده‌ام، بعضی‌ها زندگی می‌کنند که فقط در دنیا کم نیاورند. اصلا هدف لباس است و خانه و ماشین و تعریف دیگران و مقبول بودن! زیباترین‌ها همین ها هستند و سر همین هم بار ها دو نفرشان هم‌دیگر را تکفیر و تقبیح و تطهیر می‌کنند. از دعواها و گله‌های این زندگی‌ها خسته‌ام، . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وبیست‌وهفتم » «رمان بگذارید خودم باشم» شاید زندگی پدر و مادر من بیست درصدش نه چهل درصدش‌ همین است، حالا هم دارند پا به سن می‌گذارند و به ضرب و زور ورزش و کرم‌ها و یلداها و عیدها و جشن‌ها خودشان را در همین عرصه نگه می‌دارند. - خدایا کمکم می‌کنی؟ من این‌طور زندگی کنم یا مدل دیگری هم هست؟ پیام گوشی‌ام از دایی است، باز می‌کنم و قبلش نگاه به ساعت می‌کنم، سه نیمه‌شب - چطوری فرفری دایی؟ - خیلی بدی دایی! - به خاطر همین که بدم بلند شدم دو رکعت نماز بخونم، خدا خوبم کنه! بازم چطوری؟ یادِ تیکه کلام مادر بزرگ می‌افتم وقتی خیلی سروصدا می‌کردیم و دست گل به آب می‌دادیم دعوایش دو سه کلمه بود: - خدا خوبت کنه! می‌نویسم: - واقعا خدا باید خوب کنه و الا بشری مثل من فقط خراب می‌کنه! - نه بابا، کار رو وقتی خدا خوب می‌کنه که من و شما هم حرکتی از خودمون نشون بدیم دعا و عمل! دیگه چطوری؟ - حالا که انداختیم وسط دریا، حداقل یه جلیقه نجات هم بهم بده! شکلک‌های خنده می‌فرستند و می‌گوید: . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
. سلام می‌کنه، از یه جای خوب!😃🤲🏼 کی بیداره؟🦦 .
ما اینجاییم‌! نمایشگاه کتاب تهران.📚 جای همه‌ی بچه‌های ساحل رمان خالی.😌✨ . . . منتظر باشید که امروز خبراییه‌!😎
در غرفه‌ی عهد مانا!😎 . . . کتاب‌های خانم شکوریان، در راهروی شماره‌ی ۱۹ منتظر شما هستن.😌✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وبیست‌وهشتم » «رمان بگذارید خودم باشم» - واقعا راست می‌گی چون تقاضا کردی می‌گم؛ بلند شو دو رکعت نماز بخون به آقا امام زمان(علیه السلام) عرض کن شما بهترین پدر عالم هستید می‌شه برای من هم پدری کنید و ازدواجم رو مدیریت کنید! - بعدش؟ - بعدش رو داری خوب پیش میری، کاملا منطقی و حساب شده! فصل بعد امیرحسین و آقای مهدوی فرصت منطقی پیش رفتن را به ذهن درمانده من نمی‌دهند و یک‌بار دیگر قرار می‌گذارد و با دایی می‌رویم سر قرار و او خوشحال از بودن کنار مهدوی و من سرگردان از صحبت با امیرحسین - من خیلی فکر کردم که بین شما و مادر یا کلا مرام خودم و خانواده دیدم همین الان هم یک فاصله به اندازهٔ دو کوه بین من و خانواده هست. منتهی درهٔ لطیف و پر از درخت و اب بین دو کوه اجازه برخورد رو نمی‌ده. خواستم بگم همین روال رو باید ادامه بدم یا بهتر بگم ادامه بدیم دیگه! مطمئن پیش آمده انگار! - توضیح بیشتر بدم؟ چه بگویم؟ - یعنی منظورم همون استقلال سبک زندگیه دیگه و خب فکر نکنم زندگی رو شما میدون جنگ ببینید و من رو هم ناظر بین‌المللی! درست می‌گم؟ . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وبیست‌ونهم » «رمان بگذارید خودم باشم» درست می‌گوید، راست هم می‌گوید اما: - من اگه حسود باشم، اگه خودخواه باشم، اگه انحصار طلب باشم، دقيقأ شما مجبور می‌شی نقش ناظر بین‌المللی رو داشته باشی. البته اگر مادر عزیزتون خصلت‌های خاص نداشته باشند! یک سکوت سنگین با لبخند می‌زند و بعد می‌گوید: - شما چرا شمشیر از رو بستید؟ من زندگی رو همراهی برای رشد کردن می‌دونم یعنی اگه من مربی‌ام شما وسط زمین هستی، اگه شما مسئول مراقبت پروازی من خلبانم، یعنی همه‌ش باهم هستیم که برسیم نه اين‌که جدا از هم و مستقل که نرسیم! ذهنم می‌گوید: - بیا دیشب داشتی مدل‌های زندگی را برسی می‌کردی. الان امیرحسین خان دو مدل دیگر را هم گفت. مدل دوم بعد از ازدواج هر دو مستقلانه پیش می‌روند ظاهرأ زیر یک سقف هستند و مسافرتی رستورانی و گاهی هم‌کاری در خانه ولی هیچ طرح مشترکی برای رشد خودشون ندارند، تعالی صفر! و امیرحسین طالب مدل سوم است: ازدواج کنیم تا دو نفره مسیر را بهتر طی کنیم! یک طرفه می‌شود طلاق! آهسته زمزمه می‌کنم - شما قشنگ صحبت می‌کنید ولی من ترسم اینه که نکنه نشه قشنگ زندگی کرد! . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وسی‌ام » «رمان بگذارید خودم باشم» صدایم را می‌شنود و سر تکان می‌دهد. با خودم غر می‌زنم: یه تضمین باید باشه که《امنیت》بده شروع یه زندگی! من خودم داغونم، اصلأ بلد نیستم توی آرامش چه کار کنم، توی خروش چه کار کنم، فهم و درک موقعیت مهمه و الا بارش و یورش هر دوتاش می‌شه عذاب! این‌ها را نمی‌شنود چون چهار دستی جلوی دهانم را گرفته‌ام تا فکرم را کلام نکنم. او هم نمی‌شنود اما حرفش خوب حالیم می‌کند که آدم باشم: - راستش یه کاری رو خوب با چکش آقای مهدوی توی زندگی ما فرو برده که؛ زیبا نیست به همه بگی من فلان عیب رو دارم، مثلا بگی من حساس هستم، این یعنی آدم بی‌اراده‌ای هستی البته ایشون همیشه با ما نقد حساب می‌کنند و می‌گن غلط می‌کنی که می‌گی این عیب رو دارم. باید بر طرف کنی! خب راستش ازدواج یک شروع عالیه برای برطرف کردن البته باید بشناسی بدی‌ها تو، قبول کنی این بدی‌ها رو، دیگه باهاش رو در رو شی! حرفم را بلند می‌گویم: - آدمیزاد تا یه عشق نذاره وسط، حاضر نیست یک مبارزه راه بندازه با بدی‌هاش! یعنی باید خاطر خواه باشه و داشته باشه تا به خاطرش حذف و ایجاد داشته باشه! . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
• ما دعا و صلوات... •
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وسی‌ویکم » «رمان بگذارید خودم باشم» لبخند می‌زند: - ازدواج بهترین محل تمرین می‌تونه باشه! باز هم می‌پرسم: - امینت و تضمین؟ اولش شور دارند دو طرف بعد که این شور بخوابه دوباره همون آدم می‌شیم! - راست می‌گید، همون آدم خودخواه! رسیدین به بن‌بست! به همین سادگی! من ذهنم پر است که مواردی که زندگی‌ها پاشیده و می‌ترسم. چند نفر از بچه‌های مدرسه ازدواج کردند با عشق‌هایشان و هیچ شد! چند نفر از اقوام هم با رده‌های سنی مختلف و بچه داشتند اگر طلاق نگرفته باشند، سرد و تلخ کنار هم مانده‌اند و من نمی‌خواهم. نمی‌دانم او هم دارد مثل من درمانده فکر می‌کند یا با انرژی زندگی‌اش را برنامه‌ریزی می‌کند. خودم را رها می‌کنم و می‌گویم؛ فرشته جان اگر قراره ازدواج کنی و تضمینی نباشه، بی‌خیال شو. همان لحظه تمام دل و ذهنم عزای عمومی اعلام می‌کند که؛ خودم سر تکان می‌دهم و تایید می‌کنم که خودم هم نمی‌پسندم. پس که می‌گوید: یه راهی حتما هست ولی خب قطعاً من تضمین نیستم چون «مَن» خودش پایش به عنوان یک فرصت‌طلب وسط است، خانواده هم تضمین نیست چون «مَن» نمی‌پذیرم اگر نخواهم، کس دیگری هم نیست که مُهرش اعتبار من باشه! . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
🔹سانحه امروز پیام‌های زیادی به همراه داشت که شرح مفصلش بماند برای وقت مناسب . ✅ اما بارزترین و واضح‌ترین پیامش این بود: استغاثه و انتظار به معنای ملموس کلمه رو تجربه کردیم . امشب فهمیدم که حقیقتا برای صاحب زمین و زمان هیچ حرکتی نکرده‌ایم ‌. https://eitaa.com/joinchat/1299841067Cf9aa36c49c
هشتمین رییس جمهور خادم امام هشتم روز میلاد امام هشتم آسمانی شدنتون مبارک برای ما دعا کنین 😭😭😭😭😭 https://eitaa.com/joinchat/1299841067Cf9aa36c49c
. نوشته بود: مامان همیشه میگه آدم اگه قدر نعمت های خدا رو ندونه و هی غر بزنه ، خدا با گرفتن اون نعمت متوجهش میکنه چی داشته و چی از دست داده... ولی این حرف یکم زیادی درد داشت... :)💔 .