eitaa logo
ساحل رمان
8.6هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
949 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
و نوشت: حتی اگر با دعا برای ظهور حضرت (عج)، به مصلحت فرج عام (ظهور حضرت) حاصل نشود، قطعاً برای خود دعا کننده فرج شخصی حاصل می‌شود!❤️‍🩹 • . -بریده‌کتاب‌ حضرت‌حجت @SAHELEROMAN | ساحل رمان
ساحل رمان
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل سوم / قسمت نوزدهم - تو مقصر رو کی می‌دونی جواد؟ جواد رد نگاه مص
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل سوم / قسمت بیستم - همیشه همۀ گذشته جذاب نیست که آدم بخواد مرورش کنه جواد! - هیولا شدم. یه وقتی به خود اومدم دیدم مثل یه وحشی دارم زندگی می‌کنم. مصطفی بازوی جواد را فشار داد تا ادامه ندهد. - تموم شد جواد! - تموم شد برای خود من، هرچند الانم باهاش درگیرم، ولی مصطفی من اطرافیان هم دارم! مصطفی ترجیح داد هیچ نپرسد، نگوید، شاید خدا خواست که نشنود اما جواد آمده بود که بگوید شاید راه‌حلی برایش پیدا شود! در آرامش شب حرم نمی‌خواست حرف‌هایی بزند که شاید درست نباشد، حالش هم به هم ریخته بود، بلند شدنش برای مصطفی ناگهانی بود اما تصمیم داشت تا امشب را به خود جواد بسپارد و با او همراهی کند. آهسته از حرم بیرون رفتند در خیابان‌هایی که ساکت شده بود. قدم زدند تا جایی که جواد دیگر نتوانست، نشست کنار جوبی و مصطفی هم کنارش و لب باز کرد: - تو تا حالا غیر از ایران جایی رفتی، اروپایی...؟ - توفیق نداشتم! - نخواه! - خودت رفتی به من می‌گی نرو! - ما همیشه یکی دو ماه تابستون حتما ایران نبودیم! - روستا خارج حساب نمی‌شه؟ ما سه ماه سه ماه اونجا بودیم. - مصطفی! مصطفی لبخند زد و هیچ نگفت. - اونجا ادبیات زندگی خودشونو دارن! یه دنیای دیگه دارن، یه حال دیگه دارن، تو نمی‌فهمی من چی می‌گم مصطفی! مصطفی ذهنش را درگیر نمی‌کرد برای فهمیدن چیزی که شاید خوب باشد شاید بد! - مصطفی! باید چیزی می‌گفت تا جواد آشفته‌تر نشود: . . . ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
کلیسا‌ها هم در محرم حسینیه می‌شن.. بعد یه عده دنبال از بین بردن نام و یاد و پرچم امام حسین هستن... @SAHELEROMAN
-🌌'• نوشت: - خدا خیلی نزدیکه! فقط کافیه دست بکشی رو رگِ گردنت‌. .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ‌این خانم تو ارتش آمریکا خدمت می‌کرده که مورد سواستفاده... قرار می‌گیره! 🔹‌بعد از اینکه ماجرا رو به مقامات گزارش میده، اتفاق عجیبی می‌افته که شوکه میشه، حالا داره با گریه اون رو تعریف می‌کنه ‌سالانه تو ارتش آمریکا ۱۹.۰۰۰ نفر مورد ... قرار می‌گیرن و تنها ۸ درصد از پرونده‌ها به دادگاه میره؟! https://eitaa.com/baraye_iranam
این کانال 👆 خبرهای متفاوت از سراسر دنیا رو میذاره. برای اینکه اطلاعات بیشتر داشته باشی و بتونی برای دیگران هم بگی عضوشو 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•• اینجا، قراره یه داستان قشنگ رو با هم بشنویم! داستانِ خلقتِ ناب‌...✨ شما هم دعوتید. جاتون پیش ما خالیه.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل سوم / قسمت بیست‌ویکم - من راستش خارج خارجم عراق بوده و زیارت، اما رمان آمریکائی و اروپایی می‌خونم، ذهنی با تصویرسازی و قلم نویسنده، چند نفر از فک و فامیل هم رفتن و یه فیلمایی می‌فرستن کلیپای زیادی هم دیدم آداب و اخلاق و عقاید رو متوجه‌ام، اما تصویر حقیقی دیدن مثل تو، نه! جواد شانه بالا انداخت و بعد از مکث طولانی گفت: - شاید تو بهتر از من بلد باشی، چون من وقتی‌که می‌رفتیم اون‌طوری که دوست داشتم می‌دیدم. جواد این جمله را گفت و مکث کرد و چند دقیقه به سکوت شب تن داد؛ شبی که برایش سیاهی شده بود و چشمک ستاره و سکوت و لذتش فقط درد داشت و تمام نشدنی! وقتی شروع کرد به حرف زدن انقدر صدایش آهسته بود که انگار داشت با خودش گفتگو می‌کرد: - من با عینک تعریف می‌دیدم اون‌جاها رو، هر کشوری که می‌رفتم اونی ندیدم که بودند، اونی رو دیدم و توی ذهنم جا گرفت که می‌خواستم و توی ذهنم جا داده بودند. الان سردرگمم، اون موقع شیفته بودم می‌رفتم لب ساحل زن و مرد یه جوری بودند، مصطفی! من می‌گفتم چه آزاد، چه خوب، کسی عقده‌ای نمی‌شه. و خندۀ تلخی کرد و گفت: - همه‌مون مثل عقده‌ای‌ها بودیم. تمام تصویرها یک‌باره ریخت روی دلش و روحش مکدر شد و با یادآوری صحنه‌هایی که لذت می‌پنداشت و حالا خودش و خانواده‌اش در سیل عظیمش اسیر شده بودند، تمام حالش در هم پیچید و چنان فشاری به معدۀ خالیش آمد که نتوانست خودش را کنترل کند، حرفش هنوز تمام نشده بود که دردی تلخ در شکمش پیچید و دردی سخت‌تر از گیج‌گاهش تا پشت کمرش هجوم آورد، با دست معده‌اش را فشرد و خم شد و به سرفه‌ای ناخودآگاه تن داد. . . . ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
من، خودم، پذیرفتم... یک آن درد می‌پیچد در تمام رگ‌هایم... چه واقعیت تلخی! من... خودم... خواستم! . 📖- بگذارید خودم باشم 📽- SAHELEROMAN | ساحل رمان
🔴به دلایل مختلف بیاید اسراف نکنیم 1⃣ اول اینکه در ایام بحرانی گرما هستیم و مصرف برق به‌شدت بالاس، و در تأمین برق چندهزار مگاوات کمبود داریم. اگه هرخونه یه برق اضافی رو خاموش کنه، یه وسیله برقی اضافی از برق بکشه و حواسش به این مسأله باشه. تاحد زیادی کمبود برق جبران میشه اگه کولر گازی و آبی دارید، از کولر آبی استفاده کنید. درشهرهای بزرگ و آلوده کولر گازی بسیار برای ریه مضره. کولر آبی و رطوبتش مثل بخور عمل میکنه و خیلی خوبه. اگه کولرگازی دارید، در ساعاتی از روز که قابل تحمله خاموش کنید برق اتاق‌ها، دستشویی، حمام و هرجا که نیازی نداریم خاموش کنیم. چه معنی داره برخی میوه‌فروشی‌ها برای هرمیوه یه نورافکن روشن کردن؟ چه نیازی هست؟ همچنین برخی سوپرمارکت‌ها. اینها اگه حذف بشه، شاید قطعی برق دیگه نداشته باشیم. اگه همچین موردی دیدید خیلی دوستانه بهشون تذکر بدید. 2⃣ دلیل دوم برای صرفه‌جویی، جلوگیری از اسرافه. اسراف از لحاظ شرعی حرامه. چه تو اون چیز کمبود داشته باشیم چه نداشته باشیم 3⃣ به عینه دیدم کسانی که توجه به اسراف ندارن، برکت از زندگیشون میره. مشکلات زیادی پیدا میکنن. شاید بشه این بیت شعرو اینجا به کار برد شکر نعمت، نعمتت افزون کند کفر نعمت، از کفت بیرون کند شکر نعمت، نعمت رو زیاد میکنه و کفر نعمت، نعمت و برکت رو میبره. یکی از مولفه‌های شکر نعمت، درست مصرف کردنه. اسراف نکردنه. یکی از مصادیق کفر نعمت هم اسرافه. این فقط برای برق هم نیست. برق مثال بود آب و گاز و انرژی و همه چیز مثلا غذا، لباس و... بحث اسراف مفصله. مثلا شما اگه با کفش مهمونی بری کوه، اسراف کردی ✅از همین الان از توی خونه خودمون شروع کنیم اسراف نکردن رو و چون اوضاع برق بحرانیه، روی این مسأله بیشتر تمرکز کنیم. خیلیم ساده‌س. توجه کنیم به وسایل برقی، لامپ‌ها و...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل سوم / قسمت بیست‌ودوم مصطفی تا به خودش بیاید جواد چند بار عق زد و هرچه خورده بود بالا آورد درون جوب آبی که تیرگی شب تیره‌ترش کرده بود. درمانده دست کشید روی کمرش و جواد از فرصت استفاده کرد و اجازه داد همراه زرداب تلخ، اشک‌هایی که این مدت مهار کرده بود هم از چشمان سوزانش بیرون بریزد میان هرچه که داشت از وجودش بیرون می‌ریخت! مصطفی مستأصل زیر بغل جواد را گرفت و بلندش کرد، با نگاه دنبال جایی می‌گشت که تکیه‌گاه یک بدن در هم فرو رفته باشد او را روی صندلی ایستگاه اتوبوس نشاند تا برود آب بخرد و بیاید دلش هزار راه رفت. جواد اما دلش شده بود مثل ماشین رخت‌شویی که با سرعت می‌چرخید و می‌چرخید و همه‌چیز را در هم می‌کرد و می‌شست و آب کثیف را بیرون می‌ریخت. دلش می‌خواست مصطفی باشد و نباشد! باشد تا آرامش کند و نباشد تا ناآرامی‌اش را نبیند. ظرف آب که مقابل صورتش قرار گرفت سر بالا نیاورد تا مصطفی را ببیند، از حال خودش خجالت می‌کشید. - جواد جان یه کم آب به صورتت بزن، یه کم هم بخور. دستش را بالا آورد و ظرف آب را که گرفت تازه متوجه لرزش دستش شد، مصطفی نایستاد تا جواد خجالت‌زده‌تر نشود با ظرف آب دیگری خودش هم دست و صورتش را شست و وقتی کنار جواد نشست که چشمانش بسته بود و سکوتش شب را به مبارزه می‌طلبید. باید حرفی می‌زد تا جواد از این حال دربیاید: - اشتباه کردم مستند ایکسونامی رو بهت دادم. جواد متوجه شد که مصطفی فکر می‌کند دیدن آن مستند حالش را این‌طور به هم ریخته است؛ . . . ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- 🕯 - فکرش را هم نمی‌کرد سخت‌ترینش، نصیب او شود... @SAHELEROMAN | ساحل رمان