eitaa logo
ساحل رمان
8.3هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
998 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
•🧡• دل بی‌تو به جان آمد؛ وقت است که باز آیی... @SAHELEROMAN |
•• بزن برو فضا!🚀🤓 ••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ساحل رمان
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل دوازدهم / قسمت هفتادم بلند شد و با دست کوبید روی پریز برق و همه‌
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل دوازدهم / قسمت هفتادویکم خوشحالی بچه‌ها تاسف مهدی را داشت که چندان فایده نداشت. بچه‌ها سرحال‌تر از این بودند که با دو صفحه و سه صفحه خوابشان ببرد. ده صفحه‌ای هم نه، چند داستان از حلقوم مهدی شنیدند و این میان نوزاد نازنین هم روی پای محبوبه مزۀ پادشاه هشتم را می‌چشید و در خواب لبخند می‌زد. صدای پسرها هم قطع شده بود و حالا فقط جیرجیرک‌ها فضا را دست گرفته بودند و زوزه‌هایی که گاهی می‌آمد و سکوت را می‌شکست. محبوبه می‌خواست بخوابد که مهدی گفت: - فکر کن روستا باشی، سکوت هم باشه، سرد هم باشه و نری توی باغ آتیش روشن کنی، پتو دورت بپیچی و چای داغ بخوری! محبوبه تا خواست مخالفت کند مهدی انگشت تهدیدش را بالا آورد: - از شرایط ضمن عقد بود که با من بسازی! الان هم تا من می‌رم ته باغ آتیش روشن کنم، کتری بذارم مثل یه کدبانو چادر چاقچور کن، دو تا پتو بردار بیا! محبوبه وقتی رسید ته باغ که آتش تازه شعله کشیده و صدای تق تق علف‌های خشک نشده لذت شنواییاش را سیراب می‌کرد! - پسرهات خوابیدن؟ - مردن از خستگی. تا حالا این‌طور زندگی نکرده بودن. - اذیتشون کردی! - اجبار نبود، خودخواسته‌شون بود! - باهات کنار میانا! مهدی خنده‌اش را رها کرد. - چیه؟ خودت از دست من عاجزی فکر می‌کنی همه عاجزند. محبوبه چشم غره‌ای در تاریکی حواله مهدی کرد و ترجیح داد سکوت کند. . . . ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من آن آموزگارم که سؤال از عشق می‌پرسم؛ ولیکن خود نمی‌دانم جواب امتحانم را...📃 . @SAHELEROMAN |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مصطفی گفت: - آقا اگر موبایل خلقتش مثل روز و شب بود، خوب بود. شب که می‌شد خاموش می‌شد، روز روشن. بدی‌ها رو حذف می‌کرد، خوبی‌ها رو منتقل می‌کرد! . 📖- عاشق شو 📽- @SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل دوازدهم / قسمت هفتادودوم دلش می‌خواست همیشه مهدی را راضی ببیند مخصوصا این روزها که می‌دید مهدی علاوه بر کارهای معمولی و بی‌مزۀ معاونت، سخت دستگیر پسرها شده است، بیشتر تلاش می‌کرد فضای خانه را مطلوب نشان بدهد تا میان ده‌ها کار و بار مهدی، بار خانه سبکتر باشد. مهدی کمی نگاهش کرد و گفت: - رفتی دوباره؟ لبخند نشست گوشه لبش. - نرفتم. حواسم شش دنگ پیش شماست. - رفتی و برگشتی. - چی می‌گید با بچه‌ها؟ چی بگم خوبه؟ - امروز شنیدم پا کردی تو کفش من! ابروهای مهدی بالا رفت: - پای ما کجا، کفش شما بانو! - داشتی بحث مغالطات می‌کردی ای مرد! صدای خنده مهدی سکوت شب باغ را شکست. - باور کن امروز حس کردم که فرمولای فیزیک و شیمی اصلا سطحشون پایینه مقابل بحث منطقی و فلسفی! هرچی یاد گرفته و نگرفته بودم ریختم وسط تا تونستم قانعشون کنم! - پشت پنجره بحث می‌کردید، شنیدم. گفتم کاش مهدی اول بهشون می‌گفت خطای ذهن توی فرآیند فکر کردن اختلال ایجاد می‌کنه و نمی‌ذاره که ذهن به درک و فهم صحیح برسه؛ نتیجه هم می‌شه همۀ این فکرهای غلطی که داشتن به زبون می‌آوردن! - باور کن محبوب، خودشون می‌فهمیدن که دارن خطا می‌کنن و به اشتباه استدلال می‌کنن اما خب باز هم دنبال اثبات غلط‌شون بودن. . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان