30.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◍◍◍
ماجرای جالب مسلمان شدن جوان استرالیایی از زبان خودش...
#پسر استرالیایی
کلیپی که قولشو امروز بهتون دادیم😉
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
12.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
♨️ توپ میخواید یا دیگ؟
#شبهه
@SAHELEROMAN
📸 لبخند به دوربین پای جنازه شعلهور!
🔹عکس یادگاری با بدن شعلهور یک آفریقایی که زندهزنده سوزانده شد.
🔹«نگرو اسمیت» جوان ۱۸ساله سیاهپوست کندذهنی بود که به بهانه واهی لینچ شد.
💢 لینچ یا زندهسوزاندن، رسم رایج مردم آمریکا در اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰ بود.
🔺رسمی که هیچ مشکل قانونی نداشت و مردم بعد از انجام آن دور بدن شعلهور پایکوبان با غرور و افتخار عکس یادگاری میگرفتند.
🔺پیشینه حقوقی و فرهنگی لینچکردن از آنسوی اقیانوس اطلس از بریتانیا به آمریکا آورده شده بود.
🔺هنگامی که قانون لغو بردهداری ۱۸۳۳ به تصویب رسید، موارد لینچکردن بر اساس نژاد بهشدت افزایش یافت.
🔺مابین سالهای ۱۸۸۲ تا ۱۹۶۸ در مجموع حدود ۳۵۰۰ سیاهپوست در آمریکا اینگونه کشته شدند!
🔺آری، این خودِ واقعی غرب است!
💢 بعد همین درندگان وحشی انساننما امروز با کت و کراوات، داعیه حقوق بشر سر میدهند و بعضی افراد کمخرد هم باورشان میکنند!
#شبهه
@SAHELEROMAN
ساحل رمان
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل هفدهم / قسمت صدوسیوسوم برعکس امارات داد آمریکا طراحی کرد، انگلی
••🫀🪐
.
.
•| رمان عاشق شو |•
فصل هفدهم / قسمت صدوسیوچهارم
- این کارای اختیاری و رشد نفس به بدن ربطی داره؟
مهدوی آخرین قطرۀ دمنوش را خورد و گفت:
- آره جواد، غالبا عمل و کار نفس به وسیله بدن انجام میشه!
- این که میگن بدن الاغ روحه همینه.
- اِ علیرضا!
- باشه بابا مَرکب روحه.
آرشام با چوب دستش آتش را زیر و رو کرد و انگار با خودش حرف میزد گفت:
- سخت شد،
ما کلی با همین بدنمون گناه کردیم.
از فرق سر تا نوک پا.
به جا اینکه باهاش ورزش کنیم و چهار تا کار خیر، مدام غلط کردیم.
الاغه لنگ لنگ شده، چه بدبخته نفس که این تن الاغشه!
مهدوی نگاهش به دست و چوب آرشام بود و به همان آهستگی گفت:
- همش هم با بدن نیست،
فکر کردن و محبت و تمرکز و تصمیم،
کار قلبه و عمل کردن دستور عقله که خب آدمیزاد کمتر از عقل استفاده می کنه.
- دوست دارم!
با این حرف آرشام سرها برگشت سمتش.
جواد چوب را از دست آرشام کشید و پرسید:
- چیو؟
- این حرفا رو!
آدمو میکَنه و میبره!
علیرضا خندید.
- بودی حالا...
آرشام گفت:
- ولی آقا حرکت کردن با قلب انگار یه طور دیگه است.
ما که نفهمیم اما شما چه حالی میکنی!
مهدوی خندید و این حرفها بین او و بچهها ادامه پیدا کرد.
حرفش مثل قطرهای بود که در آب حوضی بیفتد، تولید موج تمامی نداشت.
- راحتتره، سریعتره، سختیش کمتره، همهجا هست.
قلب یه دنیای دیگهایه!
اما بازم نفس و بدن از هم جدا نیستند، جفتشون از یه حقیقتند.
تن ضعیفتر، نفس قویتر.
که خب میشه از هم جدا هم بشه، جسم بخوابه، روح ادامه بده.
.
.
.
[ برای خوندن تمام قسمتهای رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#عاشق_شو
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
••🫀🪐
.
.
•| رمان عاشق شو |•
فصل هفدهم_هجدهم / قسمت صدوسیوپنجم
اگر بتونید خصوصیات بدنتون رو خوب بشناسید و سیر و تحلیل کنید، یه ابعادی از نفستون رو هم میتونید بشناسید.
جواد چشم ریز کرد انگار میان آتش چیزی را میجوید و با تردید پرسید:
- مثل DNA که از روش شناسایی میکنند!
مهدوی هوش جواد را ستایش میکرد همیشه، سری به تایید تکان داد:
- تقریبا!
سوال دقیق بعدی را مصطفی پرسید:
- اگه مغز مسیر عوض کنه، نفس چی میشه؟
دانشآموز باهوش داشتن هم دردسرهای خودش را دارد:
- سیر نفس عوض میشه!
جواد رهایش نکرد:
- مثل چی؟
- دیدید کلیه پیوند میزنن میگن بدن پس زد، یا بدن قبول کرد.
این همون هماهنگی مغز و بقیۀ اعضاست.
- خب!
- اگر مغز قبول نکنه،
نفس هم قبول نمیکنه!
یعنی اجزاء بدن رو میشه عوض کرد اما نفس ثابته.
مغز رو هم اصلا نمیشه عوض کرد.
وحید دستش را محکم کوباند روی پایش و نالید:
- وای اگر میشد مغز رو پیوند بزنی، نفس و جان هم جا به جا میشد.
عجب محشری به پا کردی خدا!
یعنی من عاشقتم که این چند روز دیونه شدم از پیچیدگی خلقتت.
همۀ دانشمندا سرکارن به حضرت عباس، نفس و تن و مغز و...
آرشام سر به آسمان گرفت و از ته دل خندید:
- هرچی سختتر میشه حال من خوبتر می شه!
چی بود غرق تن بودم، هیچی هم نبودم.
مهدوی در همین حال پسرها را رها کرد و دست بچههایش را گرفت تا بروند پیش مادر و محبوبه.
[فصل هجدهم]
مقابل محبوبۀ تازه بیدار که نشست دلش حرف زدن میخواست که محبوبه گفت:
- میشه افتخار بدید با من بریم کوهی، دشتی، دمنی، زیر درختی، آسمانی.
.
.
.
[ برای خوندن تمام قسمتهای رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#عاشق_شو
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
9.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پدر کریستوفر، کشیش مسیحی که تحقیقات فراوانی درباره تاریخ اسلام بخصوص زندگی حضرت زهرا و حضرت زینب سلام الله علیها کرده میگوید:
نیمی از قلب من برای حضرت زهرا و نیمی دیگر برای حضرت زینب است.
این کلیپ رو ببینید، چقدر زیبا درباره مقام و عظمت حضرت زینب صحبت میکنه
#میلاد_حضرت_زینب و #روز_پرستار مبارک💝
@SAHELEROMAN
7.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شاهکار جدید حاج محمودکریمی در شب میلادحضرت زینب سلام الله علیها🌺
••🫀🪐
.
.
•| رمان عاشق شو |•
فصل هجدهم / قسمت صدوسیوششم
- لباس بپوشی میبرمت! بدون بچه!
مادر لبخندی زد و گفت:
- آره عزیزم، بلند شید برید یه دوری بزنید.
مهدی گفت:
- قربونت برم که بچهها رو نگه میداری.
محبوبه لب گزید:
- مهدی زشته!
- توقع نداری که سه تاشون رو ببریم؟
- توقع نداری که دو تایی بریم؟
- پس نمیریم!
- اینطور نبودی!
- خودخواه بشم؟
- باش!
- پس من دلم الان اتاق و بازی با بچهها و صحبت با شماها رو میخواد نه هیچچیز دیگه!
محبوبه بلند شد و میوههای شسته شده را ظرف کرد و گفت:
- خوشم میآد که آدم خانوادهدوستی هستی!
مهدی خودش را کشید تا کنار مادر و تکیه به پشتی داد، دستش را روی شانۀ مادر حلقه کرد و گفت:
- هرکی دنبال خوشی و لذت نباشه سه نقطهاس!
مادر لب گزید و محبوبه آهسته گفت:
- اِ جلوی بچهها!
مهدی سر خم کرد و صورت مادر را بوسید و لجبازانه حرف خودش را ادامه داد:
- باور کن مادر من مجردها این حال خوش رو اگه درک میکردند انقدر دیر ازدواج نمیکردند.
محبوبه میوههای چیده شده در ظرف را گذاشت مقابلشان و رفت تا کاسهای تخمه بیاورد، مادر جوابش را داد.
- مجردی هم خب لذته، لذت حسیه، نمیشه نفیِش کرد!
بشقاب میوه را برداشت و مقابل مادر گرفت و یکی هم دهان خودش گذاشت و گفت:
- از عقل هم استفاده کنی لذت داره!
محبوبه کاسۀ تخمه را گذاشت مقابل دست مهدی و با دیدن چشمان باز نوزاد و لبخندش قربان صدقهاش رفت و در آغوش کشیدش و لب زد:
- دیگه خطای مکر و اندیشه رو نباید ندید بگیری که سطح لذت ازدواج رو مثل حیوون برای انسان تعریف میکنه.
.
.
.
[ برای خوندن تمام قسمتهای رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#عاشق_شو
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان