____🌱❣🌱___________
#رمان_رنج_مقدس۲
#نرجس_شکوریانفرد
#قسمت_ششم
.
.
🏝
.
.
و از در بیرون رفت. مصطفی رو به محمدحسین پوزخندی زد و گفت:
- مطمئن باش حقوقش رو داده خرج عروسیشم داده گفته برو به سلامت. فقط مواظب خودت باش.
اینطور حرف زدن در مرامشان نبود. محمدحسین ابرو در هم کشید و گفت:
- تو جای مجید. دوست داشتی چه برخوردی باهات بشه؟ راه بیفتن و آبروتو ببرن یا یه فرصت دیگه بهت بدن؟
این حرف را در چشمان هم زل زده بودند که گفتند و شنیدند. هیچکدام پیگیر نشدند. اما برایشان هم قابل هضم نبود. گاهی مجید را محاکمه میکردند، گاهی به خوابی که تکانی داده بود، گاهی به حال و روز پدر! هرچه بود مصطفی خلقش بهتر از یک ساعت قبل شده بود و محمدحسین فقط تا فردا شب که تهران بود میتوانست بفهمد این فرار و تلخی مصطفی از چیست؟
با زنگ و تذکر مادر جُل و پلاسشان را جمع کردند و راهی شدند. در راه برگشت دوباره مصطفی در هم شد. محمدحسین خودش دست به حرف شد. سرش را کمی کج کرد به سمت عقب و گفت:
- مصطفی!
مصطفی سرش را جلو برد. باد با شدت بیشتری به صورتش میخورد. محمدحسین سرعت موتور را کمتر کرد:
- حالا دیگه بگو چی شده؟
و منتظر ماند. مصطفی هم دلش میخواست با کسی صحبت کند و هم ترس این را داشت او را متهم کنند. یک برزخی که مولدش انسانها هستند با قضاوتهایشان. همین هم بود که تردید میانداخت به جانش حتی مقابل محمدحسین و مادر. غرورش هم ریشه داشت و نمیگذاشت لب باز کند برای حرف زدن. سرش را عقب کشید و آرام گفت:
- نه چیزی نشده. کی برمیگردی یزد؟
محمدحسین عوض شدن بحث را نمیخواست اما کوتاه آمد و پرسید:
- هستم حالا! چه خبر از مدرسه؟ هنوز با معاونتون برنامهی باشگاه و اینا رو دارید؟
امیدوار بود که با این سؤال کمی مصطفی آرام شود و بتواند دوباره به حرف اصلی بکشاندش.
- مدرسه درس و بحث مزخرفیجاته دیگه. اگه آقای مهدوی نبود کی طاقت میآورد تو مدرسه.
- برنامههاتون با مهدوی سر جاشه؟
- مهدوی کمتر میاد.
- چرا؟ مگه برنامتون منظم نبود؟
بالاخره دست گذاشت روی شانۀ محمدحسین. از این بحث راضیتر بود و دلش میخواست کمی فضای ذهنش را دور بریزد یا دوری کند از فکرهای مزاحمی که سخت آزارش میداد.
- منظم که بود اما بندۀ خدا به مشکل خورده انگار. حرفی که نمیزنه ولی فکر میکنم همون داداشش که خارج درس میخوند یه مدته انگار مریضه یا چه میدونم چشه! هرچی هست که بهخاطر اون برنامه به هم ریخت.
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوع ❌
🍃https://eitaa.com/joinchat/1299841067Cf9aa36c49c🍃
5.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◆°°°[ ☕️ ]°°°◆
چای روضه حسین فرق میکند...
✍🏻| #نرجس_شکوریان_فرد
✈️| #مسافر_بهشت
⑥ | #قسمت_ششم
@Saheleroman