eitaa logo
ساحل رمان
8.8هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
842 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
یا حمید بحق محمد یا عالی بحق علی یا فاطر بحق فاطمه یا محسن بحق الحسن یا قدیم الاحسان بحق الحسین عجل لولیک الفرج.... خدایا نصرت تو همیشگی بوده و هست بحق مهدی فاطمه مجاهدان را یاری کن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
• سلام و آرامش! بریم برای قدم سومِ سفرمون؟✈️ •
[ قدم سومـــِ③ سفر! ] نیازمند یه عده آدم تیزهوش هستیم! از این عدد رمزگشایی کن و برای پویش تخفیف بگیر!🎉 • فرصت‌ها رو، روو هوا باید زد! در جریانی که رفیق؟!😌 • نتایج گران‌بهای ذهنت رو اینجا برامون بفرست: @p_namaktab 📨 •
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•⏳• درگیری‌ام با کسی نیست؛ من با زمان و مکانِ خود درگیرم..! SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت بیست و هفتم » «رمان بگذارید خودم باشم» _ استاد دیر اومد و ما زود رفته بودیم. چندتا از پسرها هم زود اومده بودند، سرشوخی رو با هم باز کردیم، روال طبیعی بود بین ما. من از این دخترها و پسرهایی که پا نمی‌دن خوشم نمیاد! باید در لحظه لذت برد، از لحظه لذت برد و کلا حال کرد، سپهر هم مثل بقیه وسط بساط بگو بخند بود که استاد اومد. بچه‌ها جابه‌جا نشستند منم مجبور شدم کنار سپهر بشینم. وسایلم کنار صندلی جلو بود و حالا پسری نشسته بود اینجا. می‌خواستم جزوه بنویسم و وسایل رو می‌خواستم. سپهر نگذاشت، دوسه تا برگه کلاسور و یه خودکار گذاشت جلوم. من هم حوصله نداشتم؛ خودش نمی‌نوشت، من می‌نوشتم! آخرش جزوه‌ها رو از زیر دستم برداشت وگفت: _ دختر خوب یعنی تو! برات عکس می‌گیرم می‌فرستم. شماره! برگه‌ها رو پس گرفتم و گفتم: _ خسته می‌شی بخوای موبایلت رو دست بگیری. شماره بده عکس می‌گیرم می‌فرستم! شب که برایش فرستادم تا دو شب چت کردیم. من از زمانی که از اولی و دومی جدا شده بودم با خودم قرار گذاشته بودم به هیچ پسری محل سگ ندم اما سپهر هم یه‌جور دیگه حرف می‌زد، هم یه مقدار سماجتش با محبت بود، هرچی هم باهاش تند برخورد کردم خندید و ادامه داد. _ ولی الان که داشتی گریه می‌کردی! _ آره چند وقته خرش از پل گذشته گاهی یه رفتارایی می‌کنه بدم می‌‌آد. . . . [ برای خوندن هر شب سه قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻پویشِ بزرگ ۲۵۱🌻 . هم‌زمان در کانال‌های • نمکتــــاب و ساحل رمــان • برای شرکت در پویش، کافیه کتاب تازه چاپ‌شده‌ی معصومه رو تهیه کنی!📘 از کجا؟ [اینجا کلیک کن] زمان قرعه‌کشی: ۲۴ آبان اگه حضوری کتاب رو خریدی به یکی از این آیدی‌ها مشخصاتت رو بفرستی:📨 •-@p_namaktab |•-@sahele_roman . | | نمکتاب | ساحل رمان
• ایرپاد🎧 • پاور بانک🔋 • ساعت مچی⌚️ • ست لوازم التحریر🛍 • پک کتاب📚 • و ... و ... و ... چههههه خبرهههههههه اینجااااا !!! •
- ...
دوسـت نداشـتم به صـفـتی مـشـهور بـشوم، خــصوصا صـفاتی که شاید قبلا خــوب بود و حالا میان بچه‌های هم صنف ما، داشتنش طرد شدن را به همراه داشت؛ مجبور کرده بودم خودم را که شبیه همه باشم اما کیسه بوکس حرف‌ها نباشم. . . 📖- بگذارید خودم باشم 📽- SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت بیست و هشتم » «رمان بگذارید خودم باشم» _ یعنی این رفتارها رو اون اولیه نداشت؟ با این سوالم فرزانه مثل شب سکوت می‌کند. انقدری که می‌چرخم سمتش ببینم بیدار است یا خواب. چشمانش رو به من باز است و ساکت! کمی می‌ترسم و تکانش می‌دهم: _ فرزان! _ می‌تونی به من آب بدی؟ همانطور که دراز کشیده‌ام، دستم را هم دراز می‌کنم تا بطری آب را بردارم. می‌نشیند، یک قرص می‌اندازد در داخل دهانش، لب به بطری می‌گذارد و دیگر دراز نمی‌کشد. _ از شب بدم می‌آد. تموم نمی‌شه. و آدم رو توی خاطراتش تموم می‌کنه. بدبخت می‌شم بس که مثل تو مقایسه می‌کنم، مرور می‌کنم، گریه می‌کنم، اصلا ولش کن، بیا به جای این حرف‌ها یه سریال جدید آمریکایی دانلود کردم ببینیم. من آن شب رها کردم، هدفون گذاشتیم و تا هرچه خواب گذاشت فیلم دیدیم! از همان شب من شدم رفیق خاص فرزانه که پیغام و پسغام هم می‌بردم گاهی و می‌آوردم، در ماه بعد هم مادر را وادار کردم پدر را راضی کند تا موبایل‌دار شوم! نمی‌شد بیشتر از این موبایل مامان و بابا را استفاده کنم، کمی داشتند شک می‌کردند، میلم متفاوت عمل می‌کرد، فرزانه محکم گفته بود: _ فری تو دایی رو خیلی دوست داری! _ تو هم که خیلی دوستش داری! _ آره خب ولی دلیل نمی‌شه اگه یکی رو دوست داری اجازه بدی همه زندگیت زیر دستش باشه، دایی مدل خودش برای خودش خوبه! _ برای ما هم که تاحالا بد نبوده! _ دیدی گفتم زیادی دوسش داری، همینه که نمی‌ذاره خودت برای خودت زندگی کنی! _ دایی کی گفته ما برای اون زندگی کنیم! ... . . . [ برای خوندن هر شب سه قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•🪟• چاره‌یِ من که تو باشی من بیچاره ترینِ جهانم..❤️‍🩹 SAHELEROMAN | ساحل رمان
من فقط عکس‌های خودم‌و می ذاشتم. عکس‌های مهمونیا و گردشایی که می رفتم. یا گردش و تفریح. عکسای خودمو دوست داشتم. البته برام مهم بود که لایک و پیام هم داشته باشم. پیجم مثل بچه‌ام شده بود. مثل خونه خودم. هم دوستش داشتم، هم توش راحت بودم. خیلی راحت…🧶📨 [ همین که نامحدود بود و آزادی رو لمس می‌کردم، بهم احساس قدرت می‌داد . . . ] . . . - رمانِ ... 📕 SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما بعد آزادیش می‌رفت آمریکا! می‌رفت تا بپرسه اگه . . .🎭 . . SAHELEROMAN | ساحل رمان
کیه که از دونستن پشت‌پرده‌ی زندگی آدمای مشهور خوشش نیاد؟ با این کتاب می‌تونی وارد لحظات خاص و پنهان مدلینگ‌ها بشی!👠 • • هزینه کتاب سنگینه برات؟ pdf اش رو داریم بابا!😌 همین الان به این آیدی پیام بده و شروع به خوندن کن! @ketab98_99 | |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت بیست و نهم » «رمان بگذارید خودم باشم» _ مثل اون! _ اینم نگفته! _ تو انگار نمی‌خوای مستقل باشی، می‌خوای همش وابسته باشی! _ تو هم وابسته بودیا! _ بچه بودم نمی‌فهمیدم، توهم الان بچه‌ای، عب نداره می‌فهمی! _ آخه دایی بیچاره.. _ همین دایی بیچاره تاحالا نذاشته بود تو موبایل داشته باشی! گاهی می‌دیدم مامان از دایی مشورت می‌گیرد، یعنی مبایل هم؟! همان روزها اولین تردیدها آمد و اولین فاصله‌ها! دایی هم درگیر دانشگاه و سوده بود! اوایل زندگی و اولین شروع‌ها، کمتر می‌آمد. بیشتر با فرزانه و موبایل بودم، پیج دار شده بودم، پیج‌ها را مدام مرور می‌کردم، با فرزانه و سپهر پنهان از خانواده بیرون می‌رفتم تا اینکه وارد باشگاه شدم. علتش هم فرزانه بود. با سپهر کات کرد، خیلی سنگین، حتی سراغ من هم نمی‌آمد؛ باشگاه را انتخاب کرد و کردم تا تنهایی‌ام پر شود. کمی چپ و راست کردم، یکی دوتا از بچه‌های مدرسه می‌رفتند اینجا، همان‌هایی که گاهی مسخره‌ام می‌کردند. برای اینکه کمی رهایم کنند، همراهشان شدم... منیژه جای همه را گرفت! مربی مو بلند خوش ترکیب‌مان که پسر بود نه دختر! فرزانه در ادامه خیالات و رویاهایش دست مرا هم می‌گرفت و می‌برد. او می‌خواست برسد به جایی! از وقتی فرهاد رفته بود آمریکا برای درس خیالات خام و پخته ما درهم شده بود. همین، فرزانه را نگه داشت ایران و آرزوهای مرا به باد داد که تنها شرط رفتن من، رفتن فرزانه بود. . . . [ برای خوندن هر شب سه قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...